آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

نقش سیاسى و نظامى مالک اشتر در حکومت على علیه السلام
در شماره‏هاى گذشته، حوادث سرزمین مصر پس از قتل عثمان و آغاز خلافت امیرمؤمنان علیه السلام را بر شمردیم و ماموریت محمد بن ابى بکر در مصر، و شهادت او را بحث کردیم و زمینه‏هاى ماموریت مالک اشتر در مصر و ماجراى تلخ شهادت او را از نظر گذراندیم، اینک دنباله بحث:
چون محمد بن ابى بکر شنید حضرت على علیه السلام مالک را به سوى مصر مى‏فرستد ناراحت‏شد، وقتى خبر رنجش او به امام علیه السلام رسید، حضرت طى نامه‏اى، پس از اعلام خبر شهادت مالک، از فرزند ابوبکر استمالت نمود و به وى نوشت:
«... به من گزارش نموده‏اند که از اعزام «مالک اشتر» به جانب مصر رنجش خاطر پیدا کرده‏اى ولى من این کار را نه به این جهت انجام داده‏ام که تو در انجام ماموریت‏خود کوتاهى کرده‏اى . اگر تو را از فرماندارى مصر معزول مى‏دارم، در عوض کارگزار جایى قرار مى‏دهم که اداره آنجا چندان سخت نخواهد بود و حکومت آن ناحیه برایت جالب‏تر خواهد بود . شخصى را که براى فرمانروایى مصر برگزیده بودم، نسبت‏به ما خیرخواه و نسبت‏به دشمنان سختگیر بود، خدا او را رحمت کند که دوران زندگى خود را سپرى کرد و مرگ را ملاقات نمود درحالى که ما از او راضى بودیم خداوند نیز از او راضى گردد و پاداش او را مضاعف سازد . اکنون بر تو لازم است که براى ستیز با دشمن، سپاه خود را به بیرون از شهر انتقال دهى و در آنجا اردو بزنى و کار را با بصیرت کامل دنبال کنى و براى جنگ کمر همت‏به میان ببندى . مردم را به سوى پروردگارت فرا خوان و از او کمک بخواه که امور مهم تو را کفایت مى‏کند و در شداید تو را یارى مى‏رساند» .
هنگامى که نامه حضرت على علیه السلام به محمد بن ابى بکر رسید، در پاسخ آن حضرت نامه‏اى نوشت و عرض کرد:
«نوشته امیرمؤمنان علیه السلام به من رسید، مضمون آن را درک کردم و از مندرجات آن آگاه شدم، در میان مردم کسى مانند من نسبت‏به دشمنان مولاى پرهیزکاران سخت‏گیر نمى‏باشد و نسبت‏به دوستان او کسى مهربان‏تر از من نیست . اکنون از منزل خود بیرون شدم و در لشگرگاه هستم و سپاه تهیه کرده‏ام و به همه مردم امنیت و آسایش داده‏ام مگر آنهایى که با ما در حال جنگ مى‏باشند و مخالفت‏خود را آشکار کرده‏اند . من از شما متابعت مى‏نمایم و حافظ امرتان هستم و به شما ملتجى مى‏باشم و به اجراى فرمایش شما در اینجا اشتغال دارم و در هر حال از خداوند کمک مى‏خواهم‏» (1) .
دیانت و صلابت
«مالک اشتر» واپسین کارگزارى بود که حضرت على علیه السلام براى سرزمین مصر در نظر گرفت . این شخصیت پس از ولادت در یکى از روستاهاى «یمن‏» در میان قوم خود نشو و نما کرد و پس از رشد و شکوفایى، در زمان حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله به اسلام روى آورد و در زمان خلافت ابوبکر به شام آمد و در جنگهاى مسلمانان با رومیان شرکت کرد و در نبرد «قادسیه‏» به عراق آمد و چون به «کوفه‏» رفت، همانجا را وطن خویش قرار داد .
«مالک اشتر» مردى بلند قامت و با هیبت‏بود و صدایى غرا و بلند داشت، و در نبردهاى بسیارى شرکت کرد و تجربه‏هاى خوبى در مسایل نظامى اندوخت و با تاکتیک‏هاى رزمى کاملا آشنا بود، دلاورى و شهامتش زبانزد موافقان و مخالفان گردید و کسى را یاراى هماورد شدن با او نبود . در هر نبردى که او حضور مى‏یافت، پیرزوى نصیب سپاهى مى‏شد که وى در آن حضور داشت و بر اثر لیاقتى که داشت، سرپرست قوم و قبیله خود به شمار آمد .
مخالفت مالک با کارگزاران فاسد عثمان
در زمان خلافت «عثمان‏» ، «ولید بن عقبه‏» که برادر مادرى عثمان بود، از سوى وى فرماندار کوفه گردید، اما این حاکم به ابتذال روى آورد فساد و منکرات را از حد گذراند به نحوى که خشم گروهى از مسلمانان را برانگیخت که «مالک اشتر» در راس آنان قرار داشت، اعتراض مالک و اعزام او به مدینه براى این که گزارش خلاف‏کاریهاى ولید را به عثمان برساند، و پیگیرى مستمر در این خصوص موجب گردید که خلیفه سوم ناگزیر گردد ولید را از فرماندارى کوفه برکنار و «سعیدبن‏عاص‏» اموى جانشین او شود . وى نیز دست تجاوز به اموال مسلمانان دراز کرد و اعمال ناشایستى از او بروز کرد . در این وقت مالک اشتر به خروش آمد و فرصت را به دست آورد و با کمال شهامت و بیانى قاطع گفت: آیا اموال و غنایمى که در پرتو تلاشهاى نظامى ما به دست آمده، از آن تو و خویشاوندانت مى‏باشد؟ رئیس ماموران نظامى سعید که «عبدالرحمان اسدى‏» نام داشت، براى آن‏که به دربار امیر تقرب پیدا کند، به مالک سخنان غلیظ و خشن گفت او هم اشاره به یاران خویش کرد تا وى را تنبیه کنند، آنان به شدت رئیس پلیس حاکم کوفه را گوشمالى دادند و آنقدر او را زدند تا بیهوش شد، سعید در خصوص مالک و دیگر پارسایان کوفه گزارشى منفى تهیه کرد و براى عثمان فرستاد او هم دستور تبعید آن اهل ایمان را داد، اما مالک از مخالفت‏هاى خود دست‏برنداشت و با افشاگرى‏هاى وى دستهاى خائن مزبور قطع گردید .
نقش مالک در جنگ جمل
در زمان خلافت امیر مؤمنان على علیه السلام در غائله «جمل‏» که توسط «طلحه‏» و «زبیر» تدارک دیده شد، مالک اشتر از آغاز تا پایان جنگ همراه حضرت على علیه السلام بود . او بود که با حضور در کوفه ابوموسى (والى این دیار) را عزل و مردم آن شهر را براى جنگ با حضرت على علیه السلام همراه ساخت . زیرا ابوموسى در فراهم آوردن نیروها و پیوستن آنان به امیر مؤمنان علیه السلام کارشکنى مى‏نمود . و چون ابقاى ابوموسى در حکمرانى کوفه به پیشنهاد مالک بود، امام او را برکنار کرد و کار تحویل و تحول حکومت را به مالک واگذار نمود . البته پیش از مالک، امام حسن مجتبى علیه السلام و عمار یاسر، اقدامات کارشکنانه ابوموسى را به امر امام علیه السلام خنثى کرده بودند . مالک در صحنه‏هاى گوناگون جنگ جمل حماسه آفرید و از خود دلاورى‏ها و رشادت‏هاى قابل تحسینى از خود بروز داد او در این نبرد چندین نفر از مخالفان از جمله «محمد بن طلحه‏» و «ابن جفیر» را به هلاکت رسانید و «عبدالله بن زبیر» در یک پیکار تن به تن از ضربات کارى مالک نیمه‏جان به کمک دیگران نجات یافت .
حکمرانى مالک در مناطق مجاور شام
پس از پایان جنگ جمل حضرت على علیه السلام به حکم عدل و انصاف براى تمامى ایالات و مناطقى که تحت قلمرو حکومت اسلامى بود، فرماندارانى لایق تعیین کرد و به این مناطق گسیل داشت، در این برنامه امام موقعیت محل را با لیاقت اشخاص مى‏سنجید و هرکس را به جایى مناسب مى‏فرستاد . منطقه خطرناکى که معاویه چشم طمع به آن دوخته و حکامى را در آنجا نصب نموده بود، در جانب شام و حوالى آن قرار داشت‏بدیهى است فرماندار اعزام شده از ناحیه حضرت براى این سامان، لازم بود مردى شجاع، قوى و با بصیرت باشد تا بتواند از عهده دفع حیله‏هاى کارساز معاویه برآید، از این روى مالک اشتر را به حکومت «موصل‏» ، «نصیبین‏» ، «دارا» ، «سنجار» ، «آمد» ، «هیت‏» ، «عانات‏» و بلاد مجاور منصوب نمود . قسمتهایى از این بلاد و مجاور آن همچون: «حران‏» ، «رقه‏» و «قیرقیسا» تحت‏سلطه معاویه بود و «ضحاک بن قیس‏» از سوى وى در این نواحى حکومت مى‏کرد و مقر حکومت‏خود را «حران‏» قرار داده بود، به گونه‏اى که این آبادى پناهگاه طرفداران امویان در کوفه و بصره بود و بدانجا پناهنده مى‏شدند . چون مالک اشتر به سوى این منطقه آمد، با سپاهى فراوان به حران رفت تا ضحاک را از آن ناحیه بیرون کند . با وجود آن که اهالى رقه با سپاه مجهزى به فرماندهى «سماک بن مخزمه‏» به حمایت از عامل معاویه آمدند، ولى حمله‏هاى پیاپى و برق‏آساى مالک قوایش را منهزم ساخت معاویه وقتى متوجه شد ضحاک در محاصره‏اى سخت گرفتار شده، لشگر شام را به فرماندهى «عبدالرحمان بن خالد» به حران فرستاد تا او و حامیانش را از این تنگنا برهاند . مالک چون شیرى خشمگین با حمله‏هاى پیوسته مقاومت عبدالرحمان را درهم شکست و سرانجام سپاه دشمن شکست‏خورد و به سوى شام نزد معاویه گریخت . مالک بر تمام اوضاع آن نواحى مسلط شد و مردمان آن سامان را به ولایت و بیعت‏حضرت على علیه السلام فراخواند و آنچه را که رخ داده بود، ضمن نامه‏اى براى مولا و پیشواى خود گزارش نمود .
فرزانه‏اى فداکار
دربیان شجاعت و دلیرى مالک و استقامت او در برابر دشمنان دین و قرآن و اهل بیت علیهم السلام و جانبازى‏هاى وى در راه ولایت و اهداف مولاى متقیان نمى‏توان به عبارات و الفاظ اکتفا کرد و براى درک مقام این فرمانده فرزانه و فرمانرواى مقاوم شایسته است‏به فرمایش حضرت على علیه السلام تمسک جوئیم که پس از شهادت او فرمود:
«خداوند مالک را رحمت کند، او براى من همانگونه بود که من براى رسول اکرم صلى الله علیه و آله بودم‏» .
و نیز فرمود:
«کاش در میان سپاه من دو نفر و بلکه یک نفر با مشخصات مالک بود که درباره مخالفان من چون او راى مى‏داد» .
ابن ابى الحدید در شرح نهج‏البلاغه خود مى‏گوید:
«اگر کسى سوگند یاد کند که خداوند در میان عرب و عجم قهرمانى شجاع‏تر از مالک جز رهبرش على علیه السلام خلق نکرده است، من او را در این سوگند خاطى و گزافه‏گوى نمى‏دانم‏» .
نقش مالک در جنگ صفین
نمونه‏هایى از فداکاریهاى این مرد بزرگ را در مقالات گذشته از نظر علاقمندان گذراندیم، اما اگر نظرى به جنگ صفین و نقش مالک در این واقعه افکنده شود، مفهوم شهامت و ایثار وى در راه اعتلاى حق و احقاق حقوق اهل بیت علیهم السلام بیشتر درک مى‏شود . وى در این جنگ جزء نادر افرادى بود که قاطعانه تا آخر خواستار ادامه نبرد بود و توطئه‏هاى امویان و نقشه‏هاى شوم «عمروعاص‏» و «معاویه‏» را به خوبى مى‏شناخت، به عنوان نمونه چون حضرت على علیه السلام و یارانش براى جنگ صفین حرکت کردند، در منطقه «رقه‏» که اکثریت آنان از امویان حمایت مى‏کردند، حضرت خطاب به مردمش فرمود: پلى برافرازید تا ما از روى آن عبور کنیم . آنها از پذیرش این تقاضا امتناع کردند، مالک اشتر به مردم گفت اگر چنین نکنید، شما را با شمشیر از میان خواهم برد و اراضى این دیار را ویران مى‏کنم و اموالتان را مصادره مى‏نمایم، آنها به هم نگریستند و از بیم این تهدید که یک تاکتیک سیاسى بود، پل را ساختند، حضرت على علیه السلام و یارانش با ساز و برگ و جنگ‏افزارها از روى آن عبور کردند و آخرین کس که از آن گذشت مالک بود، به دلیل این لیاقت‏ها حضرت على علیه السلام وى را به فرماندهى پیشقراولان لشگر خویش برگزید و افراد قبلى را برکنار کرد که در نهج‏البلاغه (نامه 13) به این موضوع اشاره شده است . این نامه، شان، مقام و کیاست مالک و نیز اعتمادى را که حضرت به وى داشت، ثابت مى‏کند .
در روز سیزدهم ربیع‏الاول سال سى و هفتم هجرى که امیرمؤمنان علیه السلام یورش وسیعى را علیه شامیان شروع کرد و آنان را وادار به عقب‏نشینى نمود، «مالک اشتر» به حالت نقابدار پس از حمد خداوند و وصف خصوصیات حضرت على علیه السلام بر شامیان تاخت و در شب سرنوشت‏سازى که به «لیلة‏المبیت‏» شهرت یافت، شدت یورش‏هاى مالک به حدى بود که زنگ خطر را براى معاویه به صدا درآورد و او احساس کرد نمى‏تواند در مقابل سپاهیان امام مقاومت کند بنابراین با مشورت «عمروعاص‏» به حیله‏اى متوسل گردید و قرآنها را بر سر نیزه کردند و سپاه حضرت را به حکم قرآن دعوت کردند و عده‏اى از سربازان امیرمؤمنان فریب این نیرنگ را خورده و خواهان آتش‏بس شدند، حضرت نپذیرفت و فرمود: من قرآن ناطقم، این حرکت‏یک حیله است، آنها که در جهل مرکب فرو رفته بودند، قبول نکردند و از حضرت خواستند دستور دهد مالک برگردد و این درحالى بود که مالک نزدیک چادر فرماندهى معاویه شمشیر مى‏زد . و شکست‏سپاهیان شام قریب‏الوقوع و حتمى بود و چون وى از مراجعت تاخیر نمود . فریاد و خروش آنها نسبت‏به بازگشت مالک اوج گرفت . سرانجام با اصرار حضرت على علیه السلام مالک برگشت و طرفین از جنگ دست کشیدند و مالک به آنان پرخاش کرد و گفت و گوهاى تندى در میان آنان درگرفت .
به این ترتیب جنگ بزرگ صفین خاتمه یافت ولى مقدمات نبرد خونین نهروان بنیان نهاده شد و در این بحرانهاى شگفت و آمیخته به نیرنگ و نفاق یار باوفا و سردار راستین حضرت على علیه السلام یعنى مالک اشتر بر صفحه تاریخ، اخلاص و فداکارى را ترسیم کرد . به راستى که مالک اشتر مشعلى فروزان و چراغى تابناک بود که قدم بر جاى قدم‏هاى رهبرش نهاده بود، این سردار قهرمان و فرمانرواى سیاستمدار نه تنها در نبرد با دشمنان شجاعت داشت، بلکه در ستیز با نفس خود شجاع‏ترین مردم بود و فرمایش حضرت على علیه السلام درباره‏اش صدق مى‏کند که فرموده‏اند:
«اشجع الناس من غلب هواه‏» «شجاع‏ترین شخص کسى است که بر هواى نفس خود غلبه کند» .
مالک نرمش، آرامش و عاطفه را با شدت و قهر بر دشمن توام مى‏کرد و هرجا که اقتضایى داشت، در همان مسیر گام مى‏نهاد، لباس ساده‏اى بر تن مى‏کرد و از دنیا به امورى مختصر اکتفا مى‏نمود و در برابر خداوند خضوع داشت و اثر سجود در پیشانیش هویدا بود . با وجود آن که فرماندهى والامقام به شمار مى‏رفت، و پست‏هاى حساس را عهده‏دار گردید، با نهایت‏سادگى و کمال فروتنى و به حالت گمنامى روزگار مى‏گذرانید او از نظر معنوى به کمالاتى دست‏یافته و خصالى چون حلم، سخاوت، کرم و استقامت در وجود او تجلى داشت . تمامى رجال نویسان، او را توثیق کرده‏اند و شیخ «مفید» در کتاب «اختصاص‏» او را از مقربین اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام دانسته است . چنین شخصیتى براى حکومت مصر تعیین مى‏شود و شایستگى آن را مى‏یابد که حضرت على علیه السلام منصب فرمانروایى این سرزمین وسیع و حساس را به وى بسپارد (2) .
پى‏نوشت:
1) الغارات، ص 136 - 137 و نیز بنگرید به شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏6، ص 78 - تاریخ طبرى، ج‏4، ص 72 - شرح نهج‏البلاغه، ابن میثم بحرانى، ج‏5، ص 75 - الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج‏3، ص 354 - بحارالانوار، ج‏33، ص 593 ضمنا این نامه با اندکى تفاوت در نهج‏البلاغه (نامه 34) آمده است .
2) در خصوص شرح حال مالک نگاه کنید به این منابع:
پیکار صفین، نصر بن مزاحم منقرى، سفینة‏البحار، ج‏1 - شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏15 - مالک اشتر، عبدالواحد مظفر - مالک الاشتر، محمد رضا الحکیم، الکنى و الالقاب، ج‏2 - اعیان الشیعة، ذیل مالک اشتر - بحارالانوار، ج‏8 - منتهى الآمال، ج‏1 - تتمة المنتهى - ناسخ التواریخ (حضرت على)، ج‏1 - مجالس المؤمنین، ج‏1 - مناقب ابن شهراشوب سروى مازندرانى، ج‏3 - على کیست، فضل‏الله کمپانى - تاریخ یعقوبى، ج‏2 - سیماى مالک اشتر، محمد محمدى اشتهاردى - سیماى کارگزاران على بن ابیطالب، ج‏2، على اکبر ذاکرى - حماسه‏آفرینان، هادى دستباز، ج‏2 .

تبلیغات