آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در طول تاریخ، پادشاهان و جهانخواران زیادى قصد کعبه کردند که یا مانند «ابرهه‏» جان بر سر آن نهادند یا سر بر آستان آن سودند و به دورش گردیدند .
بشارت پیشین پیامبران به ظهور محمد صلى الله علیه و آله
پیامبران بزرگ پیشین الهى، همواره بشارت به ظهور و بعثت پیامبر عظیم الشان اسلام داده‏اند و پیروان آنان نیز به این امر مهم آگاه و دانا بودند چنانکه در قرآن مجید مى‏خوانیم:
«... با آنکه پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن، آنان (یهودیان) خود به ظهور او امید فتح و نصرت داشتند بر آن کسانى که کافر به آمدن پیامبر آخرالزمان بودند، پس چون آمد آن پیامبر و شناختند که این همان پیامبر موعود است، به کفر از نعمت وجود او ناسپاسى کردند» (1) .
«گروهى که ما بر آنها کتاب فرستادیم (یهود و نصارا) محمد صلى الله علیه و آله و حقانیت او را به خوبى مى‏شناختند بدان گونه که فرزندان خود را مى‏شناختند و لیکن گروهى از آنان از راه عناد، حق را کتمان مى‏کنند در صورتى که علم به آن دارند» . (2)
«آنانکه ما کتاب (تورات و انجیل) را به آنها فرستادیم با آنکه او (محمد) را به مانند فرزندان خود مى‏شناسند هم آنها هستند که خود را به زیان انداختند و ایمان نمى‏آورند» (3) .
با اینکه کتب باقى مانده از انبیاى پیشین از تحریف، کاستى و زیادتى خالى نیستند باز در آنها موارد فراوانى مى‏توان از پیش‏گوییها در مورد ظهور پیامبر اسلام یافت چنانکه در این زمینه، کتابها نوشته شده است . (4)
انبیاى بزرگى همانند ابراهیم، موسى، حزقیال، یوسف، یحیى، حکى، داود، ملاخى، یعقوب، دانیال و ... تا حضرت عیسى علیه السلام با عناوین مختلف به آمدن پیامبر اسلام بشارت داده‏اند . (5) و به جرات مى‏توان گفت که تمامى انبیاى الهى به تبلیغ در مورد اسلام و پیامبر آن مامور بودند و هیچ پیامبرى، پیامبر راستین خدا به حساب نمى‏آمد مگر آنکه این وظیفه مهم و اساسى را به انجام مى‏رسانید چنانکه «ارمیاى‏» پیامبر مى‏فرماید:
«انبیایى که از قدیم الایام قبل از تو و قبل از من آمده‏اند به سرزمینهاى مختلف و ممالک عظیم درباره جنگ و بلا و وبا نبوت کرده‏اند اما پیامبرى که درباره شالوم (اسلام) نبوت کند، اگر کلام آن نبى واقع گردد آنگاه آن نبى معروف خواهد شد (شناخته خواهد شد) که خداوند در حقیقت او را فرستاده است‏» . (6)
در اینجا لازم است در مورد دو مطلب توضیح داده شود:
الف . «شالوم‏» و شکل سریانى آن «شلاما» و نیز سلام و اسلام در عربى، همگى از ریشه سامى «شالام‏» مشتق شده‏اند و در تمام این زبانها، معناى واحد و مشترکى دارند . «شالام‏» به معناى «تسلیم شدن و تن به رضا دادن و توکل کردن‏» و در مرحله بعد به معناى «صلح کردن‏» و در نتیجه به معناى «سالم و بى خطر و آرام و متین‏» بودن است . (7) زیرکى مترجمان کتاب مقدس در ترجمه کلمه «شالام‏» یا «شالوم‏» به «سلامتى‏» نمى‏تواند حقیقت مطلب را کتمان نماید، در صورتى که باید به «اسلام‏» ترجمه مى‏شد .
ب . در مورد «نبوت کردن‏» ریشه عبرى فعل «نب‏» که معمولا به صورت «پیشگویى و نبوت کردن‏» ترجمه مى‏شود و اسم فاعل آن «نابى‏» (نبى در عربى) که معادل «پیامبر و رسول‏» است‏باعث چنین برداشتى شده که پیامبر کسى است که از طریق وحى و الهام الهى از حوادث گذشته و آینده خبر مى‏دهد . این برداشت، بخشى از معناى کلمه مذکور است .
در واقع نابى یا نبى کسى است که فرمان یا پیامى را از خداوند دریافت مى‏کند و آن را در کمال امانت‏به فرد یا افرادى که باید آن را دریافت کنند، مى‏رساند . بنابراین ملاحظه مى‏شود که پیام الهى لزوما نباید شامل پیشگویى حوادث آینده یا گزارش وقایع گذشته باشد، به همین نحو فعل «نب‏» نیز فقط به معناى برملا ساختن اسرار حوادث گذشته و آینده نیست، بلکه ابلاغ پیام یا حکم خداوند و موعظه کردن درباره آن است و در حقیقت، نبوت کردن، ابلاغ پیام تازه‏اى از خداوند است و در نبوت کردن، نبى آنچه مى‏گوید، کلام و پیام خدا است (8) .
جالب توجه است که در قرآن مجید، انبیایى همانند ابراهیم، اسماعیل، یعقوب، موسى و دیگر پیامبران همه مسلمان معرفى شده و به دین اسلام اعتقاد داشته‏اند (9) .
اولین پیامبر الهى یا شیخ الانبیاء حضرت آدم علیه السلام نیز در مورد اسلام و پیامبر آن آگاهى داشته، چنانکه در «انجیل‏» (10) ، «برنابا» مى‏خوانیم:
«همین که خلقت آدم تمام شد و به پا ایستاد نوشته‏اى را در فضا دید که چون خورشیدى مى‏درخشد و چنین نوشته بود، «لااله الاالله محمد رسول الله‏» و خداوند فرمود: محمد رسول الله فرزند تو است که سالها پس از این به جهان خواهد آمد و به زودى پیغمبر من خواهد شد که همه چیز را به خاطر او آفریدم . پس آدم پیش خدا زارى کرد که این نوشته را بر انگشتهاى دست من نقش کن و سپس آدم این کلمات را با مهر پدرى بوسید و به چشم کشید و گفت فرخنده باد آن روزى که تو به دنیا روى خواهى آورد» (11) .
پیامبر بزرگ الهى حضرت عیسى علیه السلام به آمدن حضرت محمد صلى الله علیه و آله چنین بشارت مى‏دهد: (از ترجمه آقاى مکارم استفاده شود) .
«من همانا رسول خدا به سوى شما هستم و حقانیت کتاب تورات را که مقابل من است، تصدیق مى‏کنم و نیز شما را مژده مى‏دهم که بعد از من رسولى که نامش احمد است‏بیاید» . (12) آن حضرت در انجیل برنابا، بارها مژده آمدن پیامبر اسلام را داده و به کرات به نام مبارک محمد صلى الله علیه و آله اشارت فرموده‏اند (13) .
اضافه مى‏شود که «هرقل‏» ; قیصر (14) روم، در جواب نامه پیامبر که او را دعوت به اسلام فرموده بودند نوشت: «به راستى من گواهى مى‏دهم که تو فرستاده خدائى، تو را در انجیل نزد خود مى‏یابیم، عیسى بن مریم ما را به تو مژده داده است‏» (15) .
انبیاى حافظ جان اجداد پیامبر
حفظ و حراست از نور محمدى صلى الله علیه و آله واجب مهمى بر عهده پیامبران الهى بوده است چنانکه «ارمیا» و «یوحنا» ، از سوى خداوند مامور شدند «معدبن عدنان‏» (جد بیستم پیامبر اسلام) را جهت تداوم نور محمدى صلى الله علیه و آله در صلب پدران، از شر جبار خونریزى مانند «بخت النصر» حفظ و به تربیتش اقدام نمایند . چگونگى اینکه بخت النصر حاکم امپراطورى بعد از کوبیدن بنى اسرائیل و به اسارت گرفتن هجده هزار نفر از آنها که در میانشان هزار پیامبر بود (17) (و همین اسرا بودند که بعدها توسط کورش هخامنشى با فتح بابل، آزاد شده و به بیت المقدس بازگشتند و لذا نام کورش به تقدیر و بزرگداشت، به عنوان مسیح خدا در تورات ثبت‏شد . (18) ) جهت تصرف عربستان عازم گردید . «بخت النصر» میان ایله و ابله سپاهى فراهم آورد که وارد سرزمین عرب شدند و هرچه جنبنده بود بکشتند و خداى تعالى به «ارمیا» و «یوحنا» وحى کرد که خدا قوم شما را بیم داد و بس نکردند و پس از پادشاهى، بندگان شدند و پس از عیش نعیم به گدایى افتادند و مردم عرب را نیز بیم دادم اما لجاجتشان بیفزود و بخت النصر را بر آنها تسلط دادم که انتقام بگیرم، اینک «معد بن عدنان‏» را دریابید که محمد از فرزندان اوست که در آخر الزمان وى را برانگیزم و پیامبرى را بدو ختم کنم و «معد» را به وى عزت دهم‏» .
دو پیامبر برون شدند و زمین براى آنها پیچیده شد (مسافتشان کوتاه گردید طى الارض) و از بخت النصر پیش افتادند و «عدنان‏» را بدیدند و به سوى «معد» رفتند و وى دوازده ساله بود و وى را بر براق سوار کردند و در ساعت‏به حران رسیدند و در حران به نزد خود به تربیتش همت گماشتند . «بخت النصر» از عربان کشتار بسیار کرد و سرزمین عرب، ویران ماند و چون «بخت النصر» بمرد، «معد بن عدنان‏» با جمعى از پیامبران بنى اسرائیل به قصد حج‏به مکه باز آمده همگان حج‏به جاى آوردند . «معد» دختر «جرهم بن جرهمه‏» را به زنى گرفت و «نزار» پسر «معد» از او زاده شد» (19) .
پادشاهان و جاذبه کعبه
در طول تاریخ پادشاهان و ستمگران زیادى قصد کعبه (20) ، (21) کردند که یا مانند «ابرهه‏» جان بر سر آن نهادند یا سر بر آستان آن سودند و به دورش گردیدند . راستى چه سرى در این چهار دیوارى است که گردنکشان و خونریزانى همچون اسکندر مقدونى (که خود را خدا مى‏دانست) (22) و «تبع‏» را به احترام و طواف وا مى‏دارد؟ «دینورى‏» آورده است:
«اسکندر، از یمن آهنگ تهامه (زمین مکه را تهامه گویند) (23) کرد و در آن هنگام، قبیله «خزاعه‏» ساکن مکه و بر آن شهر چیره بودند . «نضر بن کنانه‏» (جد سیزدهم پیامبر اسلام) نزد اسکندر آمد و اسکندر از او پرسید چرا باید این گروه از «خزاعه‏» در حرم مکه ساکن باشند؟ و «خزاعه‏» را از مکه بیرون راند و مکه را مخصوص «نضر» و فرزندان کنانه قرار داد . اسکندر حج‏خانه کعبه گزارد و میان فرزندان «معد بن عدنان‏» که ساکن حرم بودند جوایز و بخششهایى پخش کرد و از جده از راه دریا آهنگ سرزمینهاى مغرب نمود» (24) .
فردوسى آمدن اسکندر به مکه را چنین نظم نموده است:
سکندر بیامد بسوى حرم
گروهى برو شاد و بهرى دژم
ابا ناله و بوق و با پیل رفت
بدیدار جاى سماعیل رفت
که خان حرم را برآورده بود
بدو اندرون رنجها برده بود
خداوند خواندش ببیت الحرام
بدو شد تو را راه یزدان (25) تمام ...
«نضر» نبیره «اسماعیل‏» پیامبر، پیش اسکندر رفته از ظلم و ستم خزاعه نسبت‏به فرزندان اسماعیل بنالید:
سکندر ز نضر این سخنها شنید
ز تخم خزاعه هر آنکس که دید
همه کشت و بستد حجاز و یمن
براى و بمردان شمشیر زن
نژاد سماعیل را برکشید
هر آنکس که او مهترى را سزید
پیاده بیامد ببیت الحرام
سماعیلیان زو شده شادکام
بهر وى که برداشت قیصر ز راه
همى ریخت دینار گنجور شاه ... (26)
دکتر «سید حسین صفوى‏» نیز با توضیحات مفصل، داستان رفتن اسکندر به مکه را از مجعولات دانسته و شعرهاى فردوسى در این مورد را خلاف واقع مى‏پندارند (27) ، (28) .
«ربیعة بن نصر» از پادشاهان (تبعان) «یمن‏» در جریان کشور گشائى خود، به مدینه رسید و پسر خود را در آنجا گماشته به شام رفت . در غیبت او، اهل مدینه بشوریدند و پسر وى را کشتند . «تبع‏» جهت انتقام بازگشت و نیت کرد تا مدینه را ویران ساخته مردمش را از دم تیغ بگذراند . یکماه مدینه را در بر گرفت و با اهل مدینه کارزار (29) نمود . پس دو تن از علماى یهود به نزد وى شدند و گفتند آمده‏ایم نصیحتى کنیم تو را، که منفعت دین و دنیایت‏باشد و آن اینکه پادشاها! ، تو این شهر ویران نتوانى کرد، گرچه چند سال بکوشى و به مردم آن دست‏یابى نتوانى، تبع در خشم شد که نه بر و بحر مسخر من است؟ شرق و غرب گشوده‏ام، عرب و عجم مسخر من هستند، گفتند چنان است که مى‏گویى لکن این موضع نه چون موضعهاى دیگر است و هرگز از بیرون، هیچکس را دست‏بدین موضع و شهر نبوده است، گفت چرا؟ گفتند زیرا خداى آسمان و زمین شهر را نگاه دارد چه از قریش مکه، پیغمبرى بیرون خواهد آمدن نام او محمد، و قریشیان وى را از مکه بیرون سازند و به مدینه قرار گیرد، خداى عزوجل این شهر را از بهر او نگاه دارد و ما اندر توریت چنین یافتیم . تبع چون این سخنان بشنید از قصد مدینه منصرف گشت و بازگشت (30) .
«تبع‏» از مدینه به سوى مکه رفت و جمعى از دانایان یهود را با خود برد . چون نزدیک مکه رسید، کسانى از طایفه «هذیل‏» نزد او آمدند و گفتند در این خانه که در مکه است، مال‏ها و گنج‏ها و گوهرهاست، کاش مى‏رفتى و آنچه داشت‏برمى‏گرفتى . مقصود «هذیل‏» آن بود که تبع این کار را انجام دهد و خدا او را هلاک سازد . نیز گفته‏اند کسانى به او گفتند تا کعبه را ویران کند و سنگ آن را به یمن ببرد و آنجا خانه‏اى بسازد که عرب آن را تعظیم نماید . پس تبع دانایان یهود را فراهم ساخت و این سخنها را به آنها بازگفت . گفتند: در روى زمین براى خدا، خانه‏اى جز کعبه نمى‏شناسیم و هیچ کس اندیشه بدى درباره آن نکرد مگر آن که خدا او را نابود ساخت . تبع در همان شب بیمار شد و دانایان یهود به او گفتند اگر براى این خانه، بدى در دل گرفته‏اى از آن بازگرد و خانه را بزرگ بدار، تبع از اندیشه بد خود باز گشت و خدا بیمارى او را برطرف ساخت . پس کسانى را که به خراب کردن کعبه اشاره کرده بودند، کشت و گرد آن طواف کرد و در مقام تعظیم آن برآمده آن قربانى نمود و سرتراشید . آنگاه در خواب دید که کعبه را بپوشان . پس آن را با پارچه‏اى درشت پوشانید و دوباره خواب دید که آن را بپوشان و با بردهاى حاشیه دار آن را پوشانید و در این باره گفت:
«خانه‏اى را که خدا «بیت الحرام‏» قرار داده، با جامه‏هاى مخطط و «بردها» پوشانیدم و در دره مکه شش هزار قربانى کردیم که مردم را بر گوشت آن هجوم‏آور مى‏بینى و فرمودیم تا براى کعبه مردار و خون میته قربانى نشود و سپس هفت‏بار; و هفت‏بار دیگر گرد آن طواف کردیم و در مقام ابراهیم به سجده افتادیم هفت ماه در مکه ماندیم و براى خانه، کلیدى ساختیم‏» (31) .
دنباله دارد
1) سوره بقره آیه 89 .
2) سوره بقره آیه 146 .
3) سوره انعام آیه 20 .
4) همانند «محمد در تورات و انجیل، عبدالاحد داود، ترجمه فضل لله نیک آئین، نشر نو، تهران چاپ اول 1361» . «بشارت عهدین، محمد صادقى، دارالکتب الاسلامیه، تهران چاپ چهارم 1362» . «نقش ائمه علیهم السلام در احیاى دین‏» ، مرتضى عسکرى، انتشارات مجمع علمى اسلامى، تهران‏» و ...
5) تاریخ سیستان، ص 38 تا 50 (تصحیح ملک الشعراء بهار، انتشارات پدیده، تهران چاپ دوم 1366) .
6) کتاب مقدس، کتاب ارمیاى نبى، باب 28 آیه 8 و 9 (ترجمه انجمن کتاب مقدس ، چاپ دوم در ایران 1987 میلادى) .
7) محمد در تورات و انجیل، ص 115 .
8) همان ص 113 .
9) سوره بقره آیه 140، سوره آل عمران آیه 68 .
10) انجیل یعنى بشارت، مژده، خبر خوش .
11) انجیل برنابا ص 6 - 125 (ترجمه مرتضى فهیم، ناشر مترجم بى تاریخ) .
12) سوره صف آیه 6 .
13) انجیل برنابا، صفحات مختلف .
14) درباره عنوان قیصر، مسعودى مى‏نویسد: «اغسطس نخستین کس از شاهان روم بود که قیصر نام یافت . قیصر به معنى شکافته است زیرا مادر وى بمرد و آبستن او بود و شکمش بشکافتند (و او را بیرون آوردند) این پادشاه در ایام خویش مى‏بالید که زن، او را نزاده است . ملوک بعدى روم نیز که از فرزندان او بودند و او دومین پادشاه رومیان بود، به این کار و حکایت مادرشان مى‏بالیدند و نام همه ملوک روم که پس از وى آمدند قیصر شد» . مروج الذهب مسعودى ج 1 ص 302 (ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران چاپ سوم 1365) .
15) تاریخ یعقوبى ج 1 ص 443 (ترجمه محمد ابراهیم آیتى، انتشارات علمى و فرهنگى تهران چاپ سوم 1362) .
16) بابل را به نام یکى از دهکده‏هاى آن نامیده‏اند که بابل نام دارد و بر ساحل یکى از نهرهاى فرات در عراق است . در این دهکده چاهى بزرگ است که به چاه دانیال پیامبر معروف است ... بسیارى از کسان بر این رفته‏اند که به موجب حکایت‏خداى تعالى که این دهکده را بابل نام داده و فرشته هاروت و ماروت در همین دهکده هستند . (مروج الذهب، مسعودى ج 1 ص 218) نام بابل و هاروت و ماروت در سوره بقره آیه 102 آمده است .
17) تاریخ یعقوبى ج 1 ص 78 . نیز ر . ک (رجوع کنید): تورات، کتاب دوم تواریخ ایام، باب 36 .
18) تورات، کتاب اشعیاء نبى، باب 44 و 45 .
19) تاریخ طبرى، ج 2، ص 475 تا 477، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، تهران، چاپ دوم 1362 - العبر، تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 282، ترجمه عبدالمحمد آیتى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران، چاپ اول 1363)
20) کعبه از کعب به علت‏بلندى آن مى‏آید .
21) مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 696، ترجمه محمد پروین گنابادى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران چاپ پنجم 1366 .
22) تاریخ ایران باستان، پیرنیا، ج 2، ص 1740، انتشارات دنیاى کتاب، تهران چاپ سوم 1366 .
23) تاریخ بلعمى، ص 982، فارسنامه ابن بلخى، ص 106، تصحیح لیسترانج، انتشارات دنیاى کتاب، تهران چاپ دوم 1363 .
24) اخبار الطوال، ص 59، دینورى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، نشر نى، تهران چاپ اول 1364 .
25) یزدان از یجتا، شایسته ستایش از ریشه . yaz یزتا، یا ایزتا مفرد و یزتا نام جمع آن است و یزدان، مصغر یزتا . نام بعضى ایزدان باید گرفته شود و در ایران، محض اظهار احترام، مفرد را جمع مى‏گفتند چون «شما» به جاى «تو» و به همین ملاحظه «شاه‏» را به جاى «بغ‏» (سرور و بزرگ) «بغان‏» خطاب مى‏کردند . یزتا در اصل نسبت‏به ایزدان کمتر از اهورا مزدا استعمال مى‏شد ولى بعدا به خداى یگانه نیز «ایزد» گفتند چنانکه اکنون خداوند را ایزد نیز مى‏گوئیم . (کشوردارى و جامعه ایران در زمان ساسانیان، عباس مهرین ص 136 . مؤسسه مطبوعاتى عطائى، تهران بى تاریخ) نام شهر یزد از یزدان یا ایزد آمده است . جهت توضیح بیشتر کلمه ایزد و یزدان ر . ک: آناهیتا پور داود ص 418 و 419 (انتشارات امیر کبیر، تهران چاپ اول 1342) .
26) شاهنامه، ج 5، ص 79 و 80، انتشارات حبیبى، تهران چاپ سوم 1363 .
27) در اینکه واقعا اسکندر به مکه رفته یا نه؟ به کلیه منابعى که در این مقاله مورد استفاده قرار گرفته‏اند، رجوع شد و غیر از مطلب دینورى و ابیات فردوسى خبرى بدست نیامد .
مرحوم «پیر نیا» فقط اشاره مى‏نماید که اسکندر در آخرین روزهاى زندگیش در صدد رفتن (تاختن) به عربستان برآمد و دستوراتى نیز صادر نمود اما اجل مهلت این اقدام را به وى نداد . (تاریخ ایران باستان، ج 2، ص 1926 و 1940) .
28) اسکندر و ادبیات ایران، سید حسن صفوى، ص 146 تا 148، انتشارات امیر کبیر، تهران چاپ اول 1364 .
29) مرحوم پیرنیا در مورد کلمه کارزار مى‏نویسد: در تقسیمات ادارى زمان داریوش هخامنشى، رئیس قشون محل را کارانس مى‏نامیدند زیرا کار در پارسى قدیم به معناى لشگر و مردم استعمال شده، شیپور را به همین مناسبت کرناى [آهنگ لشگر، آهنگ جنگ] نامیده‏اند که اکنون کرنا شده و کارزار از همین کلمه آمده است (ایران باستان، ج 2، ص 1467) مى‏توان کارزار، را لشگر پریشان گفت زیرا در جنگ، لشگریان در هم مى‏لولند و پریشان مى‏شوند .
30) تاریخ طبرى، ج 2، ص 2 - 651 - تاریخ بلعمى، ص 983 تا 985، تصحیح محمد تقى بهار، انتشارات اداره کل نگارش وزارت فرهنگ، تهران 1341 - سیرت رسول الله، ابن هشام، ج 1، ص 40 - 39، ترجمه رفیع الدین اسحاق همدانى، تصحیح اصغر مهدوى، انتشارات خوارزمى، تهران، چاپ اول 1360 .
31) تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 2 - 421 - مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 691 .

تبلیغات