آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در صورتى که نفس، از طریق آلات و ابزار در حوزه خارج از بدن تاثیر مى‏گذارد (همچون کارهاى صنعتى، کشاورزى و هنرى)، چه مانعى دارد که نفوس انبیاء به درجه‏اى از قوت و نیرومندى برسند که بتوانند بدون توسل به اعضاى بدن و آلات و ابزار ظاهرى، در جهان خارج و در طبیعت، تاثیر کنند .
ارتباط و پیوند نفس و بدن
سخن را از تاثیر نفس در بدن آغاز مى‏کنیم . بدون شک، نفس و بدن تاثیر متقابل دارند . هنگامى که بدن خسته مى‏شود یا نیاز به آب و غذا پیدا مى‏کند یا برایش ضرورت دارد که زمانى کوتاه یا طولانى به خواب و استراحت‏بپردازد یا اینکه به خاطر جراحت‏یا بیمارى دچار درد و رنج است، نفس نیز از این حالات بدن متاثر مى‏شود و نمى‏تواند کارها و وظائف خود را به خوبى انجام دهد .
از سوى دیگر، از تاثیر نفس در بدن نیز نمى‏توان چشمپوشى کرد . دامنه تاثیر نفس در بدن به مراتب فراتر و گسترده‏تر از تاثیر بدن در نفس است .
اصولا نفس عهده‏دار تدبیر بدن است . این تدبیر به خاطر نیازى است که نفس براى رسیدن به کمال و به منظور به فعلیت رسانیدن استعدادها و کمالات بالقوه خود، به بدن دارد .
هرچند تشبیه نفس و بدن به راکب و مرکب، تشبیه نارسایى است . ولى بى‏فایده هم نیست . همان‏طورى که راکب، مرکب خود را تدبیر مى‏کند، تا بتواند به وسیله آن به مقصد برسد، نفس نیز به تدبیر بدن مى‏پردازد، تا به وسیله آن، نیازهاى خود را برطرف کند و از نقص به کمال برسد . همان‏طورى که راکب هنگامى که به مقصد مى‏رسد و نیازش برطرف مى‏شود، مرکب را رها مى‏کند، نفس نیز هنگامى که قوه‏ها و استعدادهایش به فعلیت مى‏رسد و متوجه مى‏شود که نیازى به بدن ندارد، از تدبیر آن باز مى‏ایستد و خود را آماده رحیل مى‏کند .
دیدگاه حکما درباره ماهیت مرگ
به همین جهت است که درباره موت طبیعى، دو دیدگاه است:
یکى دیدگاه جالینوس و حکماى قدیم که مى‏گفتند: هنگامى که بدن فرسوده و پیر و ناتوان مى‏شود، ناچار عزم رحیل مى‏کند . به گفته شاعر:
جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو
گفتا چه کنم خانه فرو مى‏آید
دیدگاه دیگر، دیدگاه حکمت متعالیه صدرائى است که مى‏گوید: فرسودگى و پیرى و ناتوانى بدن، معلول قطع تدریجى تدبیر و تعلق نفس است . نفس تا نیاز شدید به بدن دارد . به شدت به تدبیر بدن مى‏پردازد . چنان که در دوران کودکى و جوانى و میان‏سالى چنین است . همین که استعدادها به فعلیت رسید، نیاز نفس به بدن، کم مى‏شود و آرام آرام، خود را براى قطع تعلق آماده مى‏کند و همین، موجب پیرى و ضعف و فرسودگى و ناتوانى مى‏شود و بنابراین، مقدمات موت طبیعى فراهم مى‏گردد .
نقش نفس در رفع و دفع بیماریها
رفع و دفع بیماریها نیز به تدبیر نفس بستگى دارد . اگر نفس قوى باشد، چنان بدن را تدبیر مى‏کند که در درجه اول، بیمار نشود و دچار عوارضى نگردد و در درجه دوم، اگر عارضه‏اى پدید آمد، ترمیم و علاج مى‏کند .
دعاها و دواها در حقیقت، به تدبیر نفس کمک مى‏کنند . وقتى نفس نتواند به تنهایى با تدبیر خویش بدن را به حال طبیعى برگرداند، نوبت‏به کمک‏رسانى دعاها و دواها و درمانها و صدقات و صله ارحام و ... مى‏رسد . تجربه ثابت کرده است که همه اینها تاثیر دارند . منتهى اگر با دید «لمى‏» به قضیه بنگریم . متوجه مى‏شویم که اینها همه به تدبیر نفس کمک مى‏کنند و اگر با دید «انى‏» به قضیه نگاه کنیم، قضاوت دیگرى خواهیم داشت . اولى دیدگاه حکمت متعالیه و دومى دیدگاه جالینوسى است (1) .
بعید نیست که دیدگاه حکمت متعالیه صدرایى مطابق با دیدگاه شیخ‏الرئیس باشد . در حقیقت‏باید شیخ‏الرئیس را بنیانگذار حکمت متعالیه بدانیم; چراکه او در آخرین کتابش یعنى «الاشارات و التنبیهات‏» ، فهم و درک برخى از مسائل عمیق فلسفى را در شان کسانى دانسته است که راسخ در حکمت متعالیه باشند و خواجه طوسى در توضیح آن گفته است که حکمت مشاء، کمت‏بحثى است . با حکمت‏بحثى نمى‏توان به همه حقایق رسید . بلکه باید حکمت‏بحثى را با حکمت ذوقى به کار برد . حکمت متعالیه، حکمت‏بحثى صرف نیست، بلکه هم بحثى و هم ذوقى است (2) .
شیخ‏الرئیس به این نکته توجه کرده و توجه داده است که شان نفوس این است که به وسیله فرح و شادى، حرارتى نیرومند در بدن پدید آورند . این حرارت نیرومند، سبب برطرف‏شدن بسیارى از دردها و بیماریها مى‏شود . اگر این حرارت قوى و نیرومند نباشد، دردها و رنجها و بیماریها بدن را فرسوده و ناتوان مى‏کنند و سرانجام آن را از پا در مى‏آورند . از سوى دیگر، نفوس به واسطه اندوه و ترس و نومیدى و یاس، برودتى قوى و نیرومند، پدید مى‏آورند که سبب پدیدآمدن بیماریهاى گوناگون، بلکه مرگ مى‏شود . اوهام نفسانى را به تجربه در یافته‏ایم که سبب حرکات بدنى غیر ارادى و غیر اختیارى مى‏شوند . ماده این بدنهاى عنصرى در اصل، یکى است . شان ماده، قبول و انفعال است، شان نفس; فاعلیت و تاثیر است . فاعل هرچه نیرومندتر باشد، تاثیرش در قابل بیشتر است . به علاوه نفس از طریق آلات و ادوات، در خارج از حوزه بدن نیز تاثیر مى‏بخشد . دستها و پاها و چشمها و گوشها و سایر قوا، واسطه‏هایى هستند براى اینکه نفس بتواند در جهان خارج هم تاثیر ببخشد . صنعت و کشاورزى و کارهاى هنرى معلول تاثیر نفس در جهان خارج، از طریق آلات و ابزارهایى است که در بدن دارد . به وسیله اینها مى‏تواند ابزارهاى دیگرى بسازد که آن ابزارها دایره نفوذ و تاثیر او را بر خشکى و دریا و آسمان، توسعه مى‏بخشند (3) .
چه مانعى دارد که نفسى آن چنان نیرومند شود که بتواند بدون استفاده از آلات و ادوات خارجى، در عالم خارج تاثیر ببخشد .
تحلیلى درباره چشم زخم
شیخ‏الرئیس در اینجا به مثال چشم زخم متوسل مى‏شود . او چشم زخم را ناشى از اعتقاد به وجود چیزى مى‏داند که به عقیده شخص، نبودن آن، بهتر است . چراکه وجود آن نادر است . مثل این که کسى بسیار زیبا یا بسیار نیرومند باشد . کسى که اعتقاد دارد که چنین چیزى نباید باشد، با همین اعتقاد، و با نگاه بدخواهانه خود، او را از پا در مى‏آورد، چرا که این اعتقاد، مورد را گرفتار آفتى مى‏کند که آرام آرام یا ناگهان از پا در مى‏آید (4) .
مى‏گویند: شخصى به دوستش که به اصطلاح مردم; چشمش شور بود، گفت: فلانى دشمن من است . او را با چشم زخم خود از پاى درآور . دوست گفت: او را به من نشان بده . هرچه نشانش داد، او را ندید . به آن شخص گفت: تو عجب چشمهایى دارى! من که دشمن تو را نمى‏بینم . فورا آن شخص کور شد! .
ممکن است‏برخى مساله چشم زخم را از خرافات بدانند . ماهم اصرارى نداریم . ولى نمى‏توان از کنار تجارب مردم، به سادگى گذشت . اگر مساله مورد مطالعه علمى قرار گیرد، بسیار مفید است . ممکن است‏به لحاظ دینى و قرآنى به آیه شریفه «و ان یکادالذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر ...» (5) . بر آن، استدلال شود .
مى‏گویند: در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در طایفه بنى‏اسد کسانى بوده‏اند که آنها را «عیانین‏» مى‏گفته‏اند . اینان به گونه‏اى بوده‏اند که کمتر کسى از خطر چشم‏زخمشان مصونیت مى‏یافت . این افراد در صدد بودند که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را با چشم زخم از پاى در آورند (6) . ولى مگر هیچ سببى بدون اذن خداوند مى‏تواند تاثیر ببخشد؟! گفته شده است که آیه فوق به همین مناسبت نازل شده است (7) .
در حدیثى آمده است که:
«ان العین لتدخل الرجل القبر و الجمل القدر» (8)
«چشم، انسان را داخل قبر و شتر را داخل دیگ مى‏سازد» .
شیخ‏الرئیس معتقد است که این‏گونه امور بعید نیست . حتى وهمیاتى که به برخى از اقوام نسبت داده و در آنها تاثیراتى در عالم خارج جستجو کرده‏اند، از همین قبیل است . او مدعى است که قیاس و استدلال نه تنها امتناع آنها را ثابت نمى‏کند، بلکه امکان آنها را هم اثبات مى‏کند . اینها هر چند ندرت دارند، ولى در وقوع آنها نمى‏توان تردید کرد . او مى‏گوید: «و قد ذکر افلاطون شعبة من هذا فى کتاب سوفیستیقا» (9) یعنى «افلاطون بخشى از این امور را در کتاب سفسطه بیان کرده است .
آنچه مهم است، این است که روان‏شناسان و روان‏کاوان درباره آنچه وقوع آنها مسلم است، به کاوش علمى بپردازند، بلکه پرده از روى راز و رمز این‏گونه امور برداشته شود .
تبیین تاثیر الهى نفوس انبیاء در طبیعت (معجزه)
اکنون مى‏توانیم با توجه به بحثهاى بالا به تبیین معجزاتى که در حوزه طبیعت انجام مى‏گیرد، بپردازیم .
چه مانعى دارد که نفوس انبیا و اولیا به درجه‏اى از قوت و نیرو برسند که بتوانند بدون توسل به اعضاى بدن و آلات و ادوات ظاهرى در جهان خارج تاثیر کنند و تغییرات و تحولات عظیمى را براى ما انسانها شگفت‏انگیز و خارق عادت است، پدید آورند؟
نمونه‏هایى از این تاثیرات را در نفوس مرتاضان هم دیده‏ایم . گاهى گفته مى‏شود که آنها چشم بندک دارند . یعنى در رؤیت چشمها تصرف مى‏کنند، تا چیزهایى ببینند که آنها مى‏خواهند; ولى خود همین هم تصرفى است از تصرفات قوه نفس در عالم خارج بدون توسل به اعضا یا آلات و ادوات .
مى‏گویند مرتاضان هندى با نگاه چشم، قطار غول‏پیکر را از حرکت‏باز مى‏دارند . کارى را که مسؤول لکوموتیو باید به کمک ابزارها و ادوات انجام دهد، آنها با نگاه چشم انجام مى‏دهند و این نیست مگر به برکت تاثیر قوه نفس در عالم خارج که صد البته به اذن خداوند یگانه است .
البته انبیا در جهت تبلیغ حق، از قوه نفسانى خود استفاده مى‏کنند و مغلوب نمى‏شوند . ولى مرتاضان در جهت هواهاى نفسانى استفاده مى‏کنند و ممکن است مغلوب شوند .
بانگ گاوى چو صدا باز دهد عشوه; مخر
سامرى کیست که دست از ید بیضا ببرد
در عالم طبیعت، توسط باد و باران و زلزله و طوفان و صاعقه و رعد و برق و خسوف و کسوف، حوادث و تحولاتى پدید مى‏آید که منشا آثار خیر یا شر مى‏شود . در نفوس انبیا و اولیا هم قوه‏اى است که همان آثار را اگر اراده کنند، پدید مى‏آورد . زلزله منشا خرابى و دگرگونى در زمین مى‏شود . نفس نبى و ولى مى‏تواند بدون وساطت زلزله، آن آثار را تحقق بخشد . وانگهى زلزله معلول علل طبیعى است . نفوس انبیا و اولیا هم مى‏توانند به اذن و امر خداوند، زلزله پدید آورند، بدون این که از آن علل، استفاده کنند . چنانکه مى‏توانند باتحقق همه اسباب و علل زلزله، مانع تاثیر آنها شوند . آنها مى‏توانند آتش را از سوزاندن و آب را از غرق کردن و حیوان گزنده یا درنده را از گزیدن و دریدن باز دارند . ما به وسیله قطار و اتومبیل و هواپیما بر سرعت‏حرکت‏خود مى‏افزاییم . آنها بدون این وسیله‏هاى مادى مى‏توانند به یک چشم به هم زدن راه دور و درازى را طى کنند .
شاهد آن در داستان حضرت سلیمان است او مى‏خواست‏یکى از اطرافیانش تخت ملکه سبا را قبل از رسیدن وى حاضر کند; از این‏رو به آنها گفت:
«... ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین‏» (10) .
«کدام‏یک از شما تخت او را پیش از آن که آنها در حال تسلیم و سرسپردگى نزد من آیند، پیش من مى‏آورد؟» .
نخستین کسى که داوطلب شد، یک دیو بود . به شهادت قرآن، دیوان جنى، سر در اطاعت و فرمان سلیمان داشتند و این خود شاهدى دیگر است‏بر قوت نفس نبوى که نیروى خارق‏العاده جنیان را تسخیر مى‏کند و آنها را به کارهایى وا مى‏دارد که قرآن درباره آنها مى‏گوید:
«یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات ...» (11) .
«هرچه سلیمان مى‏خواست، از قبیل محرابها، تمثالها، ظرفهاى بزرگ غذا همانند حوضها و دیگهاى ثابت (که از بزرگى قابل نقل و انتقال نبودند) برایش مى‏ساختند» .
قدرت سلیمانى همچون قوه داوودى - که آهن در کفش نرم بود و مى‏توانست آن را به صورت مفتولهاى نازکى درآورد و از آن زره بسازد - قدرتى الهى و نمونه‏اى از تاثیر الهى نفس در طبیعت‏بود .
پدر و پسر (سلیمان و داود) هر دو مظهر عجائب بودند و قواى طبیعت‏سر در فرمان آنها داشت . قرآن درباره پدر مى‏گوید:
«ولقد آتینا داود منا فضلا یا جبال اوبى معه والطیر و الناله الحدید» (12) .
«ما به داوود از جانب خود مزیتى عطا کردیم . (ما به کوهها و پرندگان گفتیم:) اى کوهها و اى پرندگان با او هم‏آواز شوید و آهن را برایش نرم کردیم‏» .
آنگاه درباره پسر مى‏گوید:
«و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر و اسلنا له عین القطر و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه و من یزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعیر» (13) .
«و براى سلیمان باد را مسخر کردیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را مى‏پیمود و عصرگاهان مسیر یک ماه را و چشمه مس مذاب را برایش جارى ساختیم و گروهى از جن، پیش روى او به اذن پروردگارش کار مى‏کردند و هرکدام از آنها که از فرمان ما سرپیچى مى‏کرد، او را از عذاب آتش سوزان مى‏چشاندیم‏» .
این سرسپردگى جنیان، در شکستن غرور آنها نیز بسیار مؤثر بود . آنها هم مغرور توانایى خود بودند و هم مغرور عالم بودن به غیب . غافل از این که قدرت و علم خدا فوق همه قدرتها و علوم است و به اندازه‏اى که خودش مصلحت مى‏داند، به هرکه خواهد، مى‏دهد .
سلیمان هم مشمول همین قاعده بود . او نیز مقهور قدرت و اراده او بود . سرانجام مرگش فرا مى‏رسد و هیچ‏کس جز موریانه‏ها نمى‏تواند راز مرگ او را فاش کند . قرآن در این باره مى‏فرماید:
«فلما قضینا علیه الموت ما دلهم على موته الا دابة الارض تاکل منساته فلما خر تبینت الجن ان لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فی‏العذاب المهین‏» (14)
«هنگامى که مرگ را بر او مقرر داشتیم، هیچ‏کس جنیان را از مرگ وى آگاه نساخت مگر موریانه زمین که عصاى او را مى‏خورد . هنگامى که عصا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد، جنیان فهمیدند که اگر غیب مى‏دانستند، براى مدتى بعد از مرگ سلیمان در عذاب خوارکننده باقى نمى‏ماندند» .
راستى که دنیاى سلیمان، دنیاى آرمانها و آرزوها و ایده‏آلها بود . او دنیایى فراهم کرد که بهشت روى زمین بود . برخلاف دنیاى اسکندر و اسکندرها که زندان بود . بى‏جهت نبود که حافظ گفت:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت‏بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
او افرادى از جن و انس زیر فرمان داشت که مى‏توانستند تخت ملکه سبا را قبل از رسیدن او به بارگاه سلیمانى حاضر کنند; از این‏رو با خطاب «... ایکم یاتینى بعرشها ...» (15) نیروهاى آماده را بسیج کرد و افرادى براى انجام این کار، داوطلب شدند . نخستین آنها یک جن بود . قرآن درباره‏اش مى‏گوید:
«قال عفریت من الجن انا آتیک به قبل ان تقوم من مقامک ...» (16) .
«دیوى که از جنس جن بود، گفت: من تخت او را پیش از آن که از جایت‏برخیزى، نزد تو مى‏آورم‏» .
ولى سلیمان که نیرویى قوى‏تر و کارآمدتر در اختیار داشت، به او اعتنا نکرد و منتظر ماند که او به صحنه بیاید .
او کسى جز «آصف بن برخیا» یعنى وصى حضرت سلیمان نبود . او علمى فوق علم جنیان و قدرتى برتر از آنها داشت . قرآن درباره او چنین مى‏گوید:
«قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک ...» (17) .
«آنکه در نزدش علمى از کتاب بود، گفت: من تخت‏بلقیس را پیش از آن که چشم به هم زنى، نزد تو مى‏آورم‏» .
او که علمى از کتاب داشت، چنین بود . آنکه «علم‏الکتاب‏» داشت، چگونه بود؟ در آیه 43 سوره رعد، خدا و کسى که علم‏الکتاب دارد، به عنوان شاهد رسالت پیامبر معرفى شده‏اند . به شهادت روایات، او على علیه السلام است .
آصف، وصى سلیمان بود . على وصى خاتم انبیا بود . «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا» همه معجزات و کرامات، شاهدى زنده بر قوت روحى انبیا و اولیاست .
پى‏نوشت:
1) نگاه کنید به «الشواهد الربوبیه‏» از صدرالمتالهین، المشهد/1، الشاهد/4، الاشراق/7 (صفحه 88 و 89 به تصحیح استاد سید جلال آشتیانى) .
2) نمط دهم، فصل نهم، (الاشارات و التنبیهات، ج‏3، ص 399 .
3) نگاه کنید به «المبدا و المعاد» ، المقاله/3، الفصل/20، توضیحات از نگارنده است .
4) همان .
5) قلم: 51 .
6) تفسیرالصافى: 5/216 . ذیل تفسیر آیه 51 سوره قلم .
7) همان .
8) همان .
9) المبدا و المعاد (پیشین) .
10) النمل، 38 .
11) سبا، 13 .
12) سبا، 10 .
13) سبا، 12 .
14) سبا، 14 .
15) نمل، 39 .
16) نمل 39 .
17) نمل، 40 .

تبلیغات