آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

هر موجودى را کمالى است که هدف خلقت وى و به تبع آن هدف تربیتش رسیدن بدان ست‏با این تفاوت که کمال بعضى موجودات در فطرت آن با وجود مقارن افتاده است; بدین معنى که از ابتدا در نوع خودشان کامل آفریده شده‏اند، و براى نیل به کمال نیازى به کمک و سرپرستى ندارند، ولى کمال بعضى موجودات متاخر از وجودشان مى‏باشد یعنى بعد از این که وجود پیدا کردند، هنوز راه درازى براى رسیدن به مرحله کمال در پیش دارند و به قول خواجه نصیرالدین طوسى (1) آنها را حرکتى بود از نقصان به کمال و بالاخره، موجوداتى چون آدمى که کمالشان از وجود متاخر است، در حرکت از نقصان به کمال، به کمک اسبابى که بعضى مکملات باشند و بعضى معدات محتاج‏اند (2) .
بنابراین، تربیت محصول مراقبتى است که از نشو و نماى آدمیزاد در جریان رشد وى یعنى سیر به سوى کمال به عمل مى‏آید. تربیت عمل عمدى فردى رشید است که مى‏خواهد رشد را در فردى که فاقد; ولى قابل آن است، تسهیل کند.
قابل تربیت‏بودن انسان
امروز با توجه به پیشرفت دانش آموزش و پرورش در جهان و با وجود تجارب ارزنده‏اى که بشر در این باره اندوخته است، این حقیقت ثابت‏شده است که اخلاق و روحیات اشخاص در سایه تربیت قابل تغییر است و از لحاظ ادیان الهى نیز نسل بشر قابل تربیت است و گرنه تمام دستورهاى پیامبران لغو مى‏شد، زیرا اینها همه براى تربیت نفوس انسانهاست.
آیات و احادیثى که مى‏توان در این باره بدانها استناد کرد، بسیار است از جمله آیات
«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (3) .
«قسم به جان آدمى و آن کسى که آن را (آفریده و) منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است که هرکس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار و آن کس که نفس خویش را با معصیت آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است‏» .
این آیات به خوبى نشان مى‏دهد که نفس آدمى تربیت‏پذیر است و سعادت انسان در گرو تلاشهاى فردى و جمعى است که براى تعلیم و تربیت‏بنى آدم صورت مى‏گیرد.
و نیز در آیه
«و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون‏» (4) .
«خداوند از شکم مادرانتان بیرونتان آورد و چیزى نمى‏دانستید و شما را گوش و دیدگان و دلها داد شاید شکرگزار باشید» .
و اما در حدیث معروف نبوى
«کل مولود یولد على الفطرة فابواه یهودانه و ینصرانه و یشرکانه‏» (5)
«هر مولودى با فطرت مذهبى و معرفت الهى متولد مى‏شود که پدر و مادر او را به آئین یهودیت و نصرانیت و شرک بار مى‏آورد»
تلویحا به امکان تربیت اشاره شده است و انسان را از لحاظ فرهنگى، اجتماعى و اعتقادى محصول تعلیم و تربیت‏یا نفوذ بزرگسالان در خردسالان مى‏داند.
امیرمؤمنان على علیه السلام به فرزندش امام مجتبى علیه السلام فرمود:
«انما قلب الحدث کالارض الخالیة ما القى فیها من شئ قبلته. فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک و یشتغل لبک.» . (6)
«قلب کودک مانند زمین خالى از بذر و گیاه است هر تخمى که در آن افشانده شود، به خوبى مى‏پذیرد (فرزندم) از دوران کودکى تو استفاده نمودم و خیلى زود در پرورش تو قیام کردم پیش از آن که دل تربیت پذیرت سخت‏شود و مطالب گوناگونى عقلت را اشغال نماید» .
فلسفه تربیت انسان
انسان از بدایع عالم خلقت، بلکه بدیع‏ترین مخلوق این عالم است‏با وجود این; فطرتا کمال وى از وجودش متاخر است. نوزاد انسان بالقوه انسان است نه بالفعل، به علاوه میزان تاخیر کمال آدمى نسبت‏به وجودش از هر موجود دیگر بیشتر است. دانشمندان بدین نکته اشاره کرده‏اند که نوزاد آدمى از نوزاد هر حیوان دیگرى زبون‏تر و در برآوردن نیازهاى خود ناتوان‏تر است و در عین حال، رشد وى هم کندتر است. و در این وضع استثنائى آدمیزاد حکمتى نهفته است و اگر آدمى بزرگسال به دنیا مى‏آمد، «موجودى احمق و ابله‏» بود و نمى‏توانست‏حتى چیزى بخورد یا راه برود. در دوران طفولیت که کودک با استفاده از معلوماتى که از طریق حواس خود کسب مى‏کند به‏طور همزمان در زمینه‏هاى تشکیل رفتار انسانى و تشکل عقلى توفیق حاصل مى‏کند، پس این ناتوانى دلیلى دارد «و چنین مى‏نماید که خردسالان تنها از آن جهت کودک و ناتوان آفریده شده‏اند که درسهاى مقدماتى و اساس زندگى را بدون خطر بیاموزند» (7) .
کودک که هم از نظر خواهشها و هم از لحاظ توانائیهاى خود محدود است، ابتدا زیر حمایت‏بزرگسالان قرار دارد این وضع به وى اجازه مى‏دهد که آسانتر رشد کند این علامت مشیت الهى است «در همان حال که آفریدگار این اصل فعالیت را به کودکان عطا مى‏کند با دادن اندک قوتى به آنان، مواظب آن است که خطر فعالیتهایشان ناچیز باشد» (8) .
حیوانات براى وصول به کمال لایق نوعى خود احتیاج به تعلیم و تربیت ندارند، خداوند غرائزى به هر یک عطا فرموده که در تمام مراحل زندگى، آنها را رهبرى مى‏کند ولى بشر به آموزش و پرورش و فراگرفتن بسیارى از مطالب احتیاج دارد و اگر با روشهاى صحیح تربیت نشود، به کمال لایق انسانیت نمى‏رسد و هرگز استعدادهاى درونیش از قوه به فعلیت نمى‏آید، جوانه‏هاى رشد نیافته بى‏شمارى در سرشت آدمیزاد نهفته است که باید در جریان کودکى و نوجوانى موجبات رشد آنها با توسعه هر یک از استعدادهاى طبیعى وى در ابعاد بایسته‏اش فراهم شود و مراقبت کامل به عمل آید، تا امکانات بالقوه‏اش متناسب با نیازها با توجه به هدف غائى وجودش فعلیت‏یابد و در پرتو آن بتواند سرشت‏خویش را تحقق بخشد. حیوانات این منظور را به‏طور ناخودآگاه برآورده مى‏کنند (9) .
به همین جهت نوزاد آدمى باید سالیان دراز تحت مراقبت مربیان و معلمان بسر برد.
در اهمیت تعلیم و تربیت همین بس که تحقق گوهر آدمى بدان بستگى دارد، مراقبتهائى که تحت عنوان تعلیم و تربیت در مورد فرزند آدم اعمال مى‏شود، شرط لازم رسیدن آدمى به مرحله کمال است. نوزاد آدمى هرچند آدمیزاده است، اما آدم نیست. بشر تنها با تعلیم و تربیت آدم تواند شد. چنانکه تربیت صحیح ببیند فرشته‏خوى گردد و اگر از آن بى‏بهره ماند، نه تنها استعدادها و امکانات بالقوه‏اش به هدر مى‏رود، بلکه به مرتبه بهائم بل پائین‏تر از آن، تنزل پیدا مى‏کند.
غزالى مى‏گوید:
«پس تو را حقیقت‏خود طلب باید کرد: تا خود چه چیزى، و از کجا آمده‏اى و کجا خواهى رفت، و اندرین منزلگاه به چه کار آمده‏اى و تو را براى چه آفریده‏اند، و سعادت تو چیست و در چیست، و شقاوت تو چیست و در چیست؟ و این صفات که در باطن تو جمع کرده‏اند، بعضى صفات ستوران و بعضى صفات درندگان و بعضى صفات دیوان و بعضى صفات فرشتگان است تو از این جمله کدامى؟ و کدام است که آن حقیقت گوهر توست و دیگران عاریت عاریت‏اند که چون این ندانى سعادت خود طلب نتوانى کرد» (10) .
سپس هشدار مى‏دهد که آدمى با اشتغال به صفاتى که بین او و بهائم و درندگان مشترک است، به جاى سیر به سوى کمال، سیر قهقرائى مى‏کند.
پس انسان تنها موجودى است که نسبت‏به کیفیت زندگى خود مسئول مى‏باشد. انسان موجودى متفکر و داراى قوه تمیز، صاحب اراده و مختار است و اصلاح احوال و تحقق سعادتش به کیفیت‏برنامه‏هائى بستگى دارد که براى زندگى خود تنظیم مى‏کند. خواجه در باره برکات تعلیم و تربیت آدمى مى‏گوید:
«به توسط این صناعت میسر مى‏شود که ادنى مراتب انسانى را به اعلى مدارج رسانند» .
سپس با اعجاب تمام مى‏افزاید:
«پس صناعتى که بد و اخس موجودات را شرف کاینات توان کرد، چه شریف صناعتى تواند بود» (11) .
هدف و ماهیت تعلیم و تربیت
تربیت انسان با پرورش حیوانات به کلى متفاوت است تعلیم و تربیت آدمى، فعالیتى از نوع فربه ساختن گاو و گوسفند یا کوششى در سطح ریاضت اسب نیست. گاو و گوسفند فربه و اسب تربیت‏شده اگر نسبت‏به سایر افراد نوع خود ارزش بیشترى دارند به خاطر میزان سودى است که از آنها عاید انسان مى‏شود و گرنه آنها بر سایر افراد خود برترى ندارند، تاثیر تربیت در انسان از نوع دیگر است، تربیت در انسان من حیث انسان بودنش مؤثر است و انسان تنها در سایه تعلیم و تربیت انسان تواند شد و انسانیت چیزى جز آنچه تربیت از او مى‏سازد، نیست (12) .
باید هدف غائى تعلیم و تربیت‏براى مربیان و کسانى که در تنظیم برنامه‏هاى مربوطه نقشى به عهده دارند، روشن باشد. تعلیم و تربیت تلاش کورکورانه یا نوعى آزمایش و خطا نیست. مربیان حق ندارند دست‏به اعمالى بزنند که عواقب تربیتى آن براى آنها معلوم نیست. مربى نباید اقدامى بکند تا ببیند چه خواهد شد به قول معروف، کودک خوک آزمایشگاه نیست. مربى جز در مواردى که تقریبا یقین دارد، در جهد مصالح کودک گام برمى‏دارد، حق ندارد و نباید به اقدام بى‏سابقه‏اى بپردازد. تعلیم و تربیت کوششى هدفدار است، مربى باید بداند چه مى‏خواهد و کجا مى‏رود (13) .
هدف غائى تربیت
گفتیم: هر موجودى را کمالى است که هدف خلقت او و به تبع آن، هدف تربیتى وى رسیدن بدان است‏بنابراین، هدف تعلیم و تربیت آدمى تسهیل سیر صعودى و استکمالى انسان به سوى حالت کمالى است که در خلقتش مقدر شده است. البته هدف تعلیم و تربیت‏بدین صورت، چندان مفید نیست زیرا حالت کمالى را که در خلقت انسان مقدر شده است، مى‏توان به صور گوناگون تصور کرد و لذا باید مشخص شود که منظور از کمالى که در خلقت انسان نهاده شده، چیست؟ زیرا صاحبان هر مکتبى از «کمال انسان‏» تعبیر و تفسیر خاصى دارند و همین اختلاف دیدها سبب شده روشهاى تربیتى چه از نظر وسیله و چه از لحاظ هدف متفاوت باشند.
خواجه، کمال آدمى را این چنین ترسیم مى‏کند:
«هر موجودى را از موجودات.. خاصیتى است که هیچ موجود دیگر با او در آن شرکت ندارد و تعین و تحقق ماهیت او مستلزم آن خاصیت است و تواند بود که او را افعال دیگر بود که غیر او چیزهاى دیگر با او در آن شریک باشند... و کمال هر چیزى در تمامى صدور خاصیت اوست از او، و نقصان او در قصور آن صدور یا عدمش‏» (14) .
«همچنین آدمى را خاصیتى است که بدان ممتاز است از دیگر موجودات و افعال و قوتهاى دیگر است که در بعضى دیگر، حیوانات با او شریک‏اند و در بعضى اوصاف نبات و در بعضى معادن و دیگر اجسام. اما آن خاصیت که در آن غیر را با او مداخلت نیست، معنى نطق است که او را به سبب آن «ناطق‏» گویند.. و آن قوت ادراک معقولات و تمکن از تمییز و رؤیت آن که بدان جمیل از قبیح و مذموم از محمود بازشناسد و بر حسب ارادت در آن تصرف کند... پس هر که این قوت را چنان که باید به کار دارد و به ارادت و سعى به فضیلتى که او را متوجه بدان آفریده‏اند، برسد خیر و سعید بود و اگر اهمال مراعات آن خاصیت کند، شریر و شقى باشد» (15) .
غزالى نیز در مبحث‏شناختن نفس خویش مى‏گوید:
«تو را از دو چیز آفریده‏اند: یکى این کالبد ظاهر است که آن را تن گویند... و دیگر معنى باطن که آن را «نفس‏» و جان و دل گویند» (16) .
و در جاى دیگر مى‏گوید:
«دل را که آفریده‏اند، براى آخرت آفریده‏اند و کار وى طلب سعادت است و سعادت وى در معرفت‏خداى تعالى است و معرفت‏خداى تعالى، وى را به معرفت صنع خداى تعالى حاصل آید و آن جمله عالم است و معرفت عجایب عالم وى را از راه حواس حاصل آید» (17) .
و در جاى دیگر مى‏نویسد:
«هر چیزى را که کمالى داده باشند که آن نهایت درجه وى بود، وى را براى آن آفریده باشند» (18) .
و اندکى بعد تصریح مى‏کند که:
«آدمى را آنچه سباع و بهائم را داده‏اند، هست. و زیادت از آن وى را کمالى داده‏اند و آن، عقل است که خداى را بدان بشناسد و جمله صنع وى بداند و بدان خویشتن را از دست‏شهوت و غضب برهاند... پس حقیقت آدمى آن است که کمال وى و شرف وى بدوست و دیگر صفتها عاریتى است‏» (19) .
پس با توجه به آنچه گذشت، مى‏توان کمال آدمى را این چنین توصیف کرد:
آدمى باید حقیقت‏خود را بشناسد و بداند که او را از دو چیز آفریده‏اند، یکى نفس یا دل که حقیقت آدمى آن است و دیگرى تن که «نفس ناطقه‏» را به منزله خدمتکار باشد و اما کمال آدمى در این است که با استفاده از امکاناتى که دارد، به مرحله ادراک معقولات و به حد تمیز قبیح از جمیل برسد و به یارى اندیشه و از روى اراده ممدوح را بر مذموم اختیار کند (20) .
امام صادق علیه السلام فرمود:
«تو را طبیب خودت قرار داده‏اند، مرض را بر تو آشکار ساخته‏اند و نشانه‏هاى سلامت را به تو آموخته‏اند و تو را به داورى شفابخش راهنمائى نموده‏اند در کار خود نظر کن و ببین چگونه براى سعادت و کمال خویش قیام مى‏کنى؟» (21) .
هدف غائى تعلیم و تربیت در اسلام این است که مقدمات حرکت و هدایت آدمى را در «صراط مستقیم‏» پرستش پروردگار فراهم آورد و به تعبیر قرآن مجید:
«...و من یعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقیم‏» (22) .
«کسى که ارتباط خود را با خدا محکم کند به صراط مستقیم هدایت‏شده‏» و معراج او را به مرحله کمال انسانى تسهیل نماید و راه بازگشت‏به احسن تقویمى را بنیاد آفرینش وى بر آن استوار است، هموار کند به‏طورى که در سایه عمل صالح مراحل و مدارج علم و ایمان را طى کند و خود را هر لحظه به خداوند متعال که مقصد نهائى این سیر و سلوک است، نزدیک‏تر سازد.
هدف تمام روشهاى تربیتى این جهان این است که «هموطن درستکار» تربیت کنند و تنها افراد خانواده خویش را اصلاح نمایند و هر ملتى هم یک نوع هموطن را خواهان است هر یک تصویر مخصوص و محدودى از آن در ذهن خود ترسیم مى‏کنند. اما اسلام هرگز نظر خود را تا این اندازه تنگ نکرده و خود را در چارچوب تنگ و محدود هموطن محصور نمى‏کند، اسلام داراى هدفى عالى‏تر و افق دیدى وسیع‏تر و جامع‏تر است و وطن و قوم و قبیله و کشور و بلوک و قاره نمى‏باشد، بلکه هدفش از تربیت آماده ساختن و درست کردن «انسان صالح‏» است، مطلق انسان، انسان با تمام خواص و گوهرهاى نهفته در اندرونش. انسان از جهت انسان بودن نه از جهت «هموطن‏» بودن. اسلام براى آماده کردن «انسان صالح‏» راه مستقیم و روشنى جلو پایشان مى‏گذارد و تمام صفات و خصوصیاتى که باید داشته باشد، به وضوح و روشنى و دقت رسم مى‏کند، این همان انسانى است که در زندگى راه راست را شناخته تمام کارهایش به پیروى از آن نور دایت‏خدائى است از جانب من راهنمائى براى شما آید، هرکس از آن پیروى کند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهد شد» (23) .
راه زندگى خویش را در پرتو نور هدایت پروردگار خویش برگزیده، تمام رفتار و کردار و ادراکش را بر این نهج مستقیم استوار مى‏دارد و از هیچ منشا قدرت و از هیچ مرکزى جز خالق یکتایش استمداد نمى‏کند. انسانى است که تمام شرایط جانشینى خدا را در زمین فراهم کرده و صلاحیتش را به دست آورده است «آنگاه که پروردگارت فرشتگان را فرمود من در زمین جانشینى خواهم گماشت‏» (24) . «ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم و آنان را بر مرکب زمینى و دریائى سوار کردیم و از هر غذاى لذیذ و پاکیزه بدانان روزى دادیم و بر بسیارى از آفریدگان خود برترى و فضیلت‏بزرگترى بخشیدیم‏» (25) .
پس یکى از شرایط جانشینى خداوند در زمین این است که اعمال و رفتار شخص صالح و شایسته چنان انسانى باشد که خداوند گرامى داشته بر دیگر آفریدگان برتر نهاده است. انسان در مسیر کمال که با مشیت الهى هموار و با هدایت وى نورانى مى‏شود و با هر گامى که آدمى پیش مى‏رود، این اعتقاد در وى راسخ‏تر مى‏گردد که خداوند بهترین دوست انسان و از هر چیزى و هر کسى به وى نزدیک‏تر است و راهنمایش به خیر و صلاح و عدل و احسان مى‏باشد. یاد خدا و نعمتهایش عامل مؤثر در تامین سعادت مى‏شود و یاد خدا و احساس حضور و عنایت دائمش طمانینه‏اى را به انسان ارزانى مى‏دارد که لازمه شرح صدر و تمرکز ذهن است و به برترین عبادات یعنى تفکر درباره آفرینش و آیات الهى مى‏انجامد، در چنین فضائى از تعلیم و تربیت که در آن انسان، خداوند رحمان و رحیم و عادل و حکیم را مبدا و مقصد حرکت‏خود مى‏شناسد.
براى وصول به هدف غائى و تعلیم و تربیت‏باید بر معرفت و ایمان به خداى یکتا و اعتقاد به اسلام و حسن قبول نسبت‏به قرآن مبتنى باشد و به عمل بر اساس همان علم و ایمان نیز بیانجامد چنین معرفتى هنگامى تحقق پیدا مى‏کند که طبق رهنمودهاى قرآن کریم، منبعث از فعالیتهاى ذهنى زیر باشد:
1- مشاهده و تفکر و تعقل در آثار صنع الهى با بهره‏جوئى کامل از دست آوردهاى علمى بشر.
2- تامل و تفکر درباره طرز کار و شیوه پیامبران (نبوت عامه، و تتبع در تعالیمشان در زمینه خداشناسى) .
3- توجه به این که تربیت الهى در مرتبه کامل آن در دست پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله و اوصیاى او است (نبوت خاصه و امامت) .
هر چند معرفت و ایمانى این چنین، خود چراغى فراراه عمل صالح خواهد بود، معذلک مسلمان واقعى باید به کمک تعالیم اسلام و با الهام‏گیرى از قرآن و سنت نبى اکرم‏صلى الله علیه وآله و شیوه‏هاى تعلیم و تربیت ائمه معصومین‏علیهم السلام و خاندان وحى، ضوابط و معیارهائى براى ارزشیابى اعمال خویش فراهم آورد و پیوسته ارزش اعمالش را با چنین میزانى بسنجد و بر اساس نتایج‏حاصله در تهذیب اخلاق و تزکیه نفس خویش مجاهدت نماید.
سیماى انسان صالح در اسلام
«انسان‏» به عنوان وجودى که شایستگى و امکان تکامل، تا بالاترین پایگاه کمال «تخلق به اخلاق خدائى‏» را داراست، از هدفهاى مشترک تمام ادیان و همه مذاهب مى‏باشد و در این رابطه تمام ادیان آسمانى تصویر رساى «انسان شایسته‏» و انسان برتر را ترسیم مى‏کنند و حد نهائى امکان رشد شخصیت و نیل به مقام شکوهمند ابرمردى را نشان مى‏دهند.
اسلام، تصویر گویا و زیبا، از سیرت انسان صالح و شایسته را نشان داده و اوصاف و نشانه‏هاى آن را بیان کرده است (26) . اینک بعضى از اوصاف و شایستگیهاى انسان صالح و شایسته از دید اسلام:
در روایتى امام صادق از پدرش امام باقر و او از پدرش امام سجاد و او از پدرش امام حسین و او ز پدرش امیرمؤمنان على‏علیهم السلام روایت کرده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمودند:
«من عرف الله و عظمه منع فاه من الکلام و بطنه من الطعام و عنى نفسه بالصیام و القیام قالوا بآبائنا و امهاتنا یا رسول الله هؤلاء اولیاء الله؟» .
«آن کسى که خدا را مى‏شناسد و او را بزرگ مى‏شمارد، زبان خود را از سخن (ناروا) و شکم خود را از طعام (حرام) حفظ مى‏کند و نفس خود را با روزه و قیام در شب به زحمت مى‏اندازد. عرض کردند پدران و مادران ما فداى تو باد اى رسول خدا، آیا اینها اولیاى خدا هستند؟» .
فرمود:
«ان اولیاء الله سکتوا فکان سکوتهم فکرا و تکلموا فکان کلامهم ذکرا و نظروا فکان نظرهم عبرة و نطقوا فکان نطقهم حکمة و مشوا فکان مشیهم بین الناس برکة، لولا الآجال التى قد کتبت علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الى الثواب‏» (27) .
«اولیاى خدا اگر سکوت اختیار کنند، سکوتشان فکر است و اگر سخن گویند، سخنانشان ذکر و یاد خداست و اگر نگاه کنند، نگاهشان عبرت و اگر سخن بگویند، سخنشان حکمت و پند و اگر گام بردارند، گامشان برکت است اگر نبود که اجلهاى آنان تعیین و مقدر شده است، ارواحشان در ابدانشان استقرار نمى‏یافت‏به اشتیاق ثواب و خوف از عذاب، قالب تهى مى‏کردند» .
رسول خدا صلى الله علیه وآله در این حدیث‏شریف اولیاى خدا و انسانهاى صالح را با بزرگترین و عالى‏ترین صفات توصیف کرده است که به ترتیب عبارتند از:
1- سکوت و نگهدارى زبان، که نخستین باب نجات و فوز به کمال مى‏باشد.
2- گرسنگى و خوددارى از طعام، که کلید خیرات و نیکیهاست.
3- به زحمت انداختن نفس با عبادت و ریاضت و روزه‏دارى و شب‏زنده‏دارى.
این صفت‏سوم را برخى از مردم چنین پنداشته‏اند که فرد عارف و سالک از آن بى‏نیاز است و پس از وصول دیگر نیازى به آن نیست و این یک توهم باطل و یک اندیشه عاطلى است. اگر این چنین بود که فردى از آن بى‏نیاز و مستغنى شود، یقینا سید رسولان و اشرف واصلان حق، زیبنده‏تر از هر فرد دیگرى بود و ضرورت نداشت که شبها به عبادت و نماز قیام کند به اندازه‏اى که قدمهایش ورم کند و باز زیبنده‏تر از هر فرد، امیرمؤمنان على‏علیه السلام بود. این قطب دائره اهل سلوک و عرفان که هر شب هزار رکعت نماز مى‏گزارد و این شان تمام اولیاء و صالحان و عارفان واقعى است آنچنان که در کتابهاى تاریخ مضبوط و در زبانها مشهود و معروف مى‏باشد در صورتى که او در هر شبانه‏روز هزار رکعت نماز مى‏گزارد و سایر امامان و پیشوایان و اولیاى خدا نیز این چنین بودند.
4- تفکر و اندیشه: در حدیث آمده است «تفکر ساعة افضل من عبادة ستین سنة‏» (28) . لحظه‏اى اندیشه از 60 سال عبادت بهتر و برتر است.
در اسلام هیچ عبادتى همسنگ اندیشیدن در صنع خداى تعالى نیست «ولا عبادة کالتفکر فى صنعة الله‏» (29) .
برخى از بزرگان درباره این برترى گفته‏اند چون تفکر و اندیشه کار قلب و دل است و آن بهتر از دیگر جوارح و اعضاى بدن است، پس عمل آن نیز بهتر از عمل سایر اعضاء است‏خداوند متعال مى‏فرماید: «اقم الصلاة لذکرى‏» (30) «نماز را به یاد من برگزار کن‏» . نماز وسیله‏اى براى ذکر و یادآورى قلب است و مقصود آن است که یاد خدا اشرف از وسیله و ابزار (نماز) مى‏باشد.
و علاوه تفکر انسان را به حق مى‏رساند که آن غایت عبودیت است در همین راستا امام رضا علیه السلام مى‏فرماید:
«لیس العبادة کثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفکر فى امرالله عزوجل‏» (31) .
«عبادت به نماز و روزه بسیار نیست، بلکه عبادت اندیشیدن در امر خداى عزوجل است‏» .
5- ذکر و یاد خدا : مقصود از «ذکر» ذکر لسانى و زبانى مى‏باشد و کلمه توحید «لااله الا الله‏» را بر آن انتخاب و برگزیده‏اند، چون داراى مزایائى است اینجا جاى تفصیل آن نیست.
6- عبرت اندوزى: نظر عبرت و تجربه‏اندوزى یکى دیگر از ویژگیهاى عارفان و صالحان است‏خداوند مى‏فرماید: «فاعتبروا یا اولى الابصار» (32) .
7- گفتار حکمت‏آمیز: گفتار حکمت‏آمیز آن است که صلاح هر دو جهان را دربر مى‏گیرد یا آن است که تنها صلاح آخرت را دربر داشته باشد ولى آنچه تنها مصلحت روز و دنیا باشد، جنبه حکمت ندارد.
8- خیر رسانى: برکت و خیر آنان به مردم برسد.
9- خوف: داشتن بیم و خوف از عظمت‏خدا.
10- رجاء و امید به رحمت و کرم و عنایت‏خداوند.
مرحوم شیخ بهائى در ذیل این حدیث مى‏گوید: به این صفات دهگانه اگر عنایت داشته باشى خواهى دید که اساس تمام صفات رهروان راه خدا و سالکان راه او است که خداوند متعال با فضل و احسان خود ما را نیز با آنها متصف گرداند (33) .
پى‏نوشت‏ها:
1) اخلاق ناصرى، ص 247.
2) تعلیم و تربیت و مراحل آن، دکتر شکوهى، ص 5.
3) شمس: آیات 7 تا 10.
4) نحل: 78.
5) کنزالعمال: ج‏1، ص 1307- اخلاق محتشمى، ص 7.
6) نهج البلاغه: نامه شماره 31.
7) تعلیم و تربیت و مراحل آن، ص 19.
8) مربیان بزرگ، ص 192- 191.
9) اخلاق ناصرى، ص 64- 63.
10) کیمیاى سعادت: ج‏1، ص 9.
11) اخلاق ناصرى: ص 107.
12) تعلیم و تربیت و مراحل آن: ص 30.
13) همان: ص 36.
14) اخلاق ناصرى: ص 65.
15) همان: ص 66.
16) کیمیاى سعادت: ج‏1، ص 10
17) همان: ص 13.
18) همان: ص 20.
19) همان: ص 21.
20) تعلیم و تربیت و مراحل آن: ص 39.
21) اصول کافى: ج‏2، ص 454.
22) آل عمران: 101.
23) بقره: 38.
24) بقره: 30.
25) اسراء: 70.
26) عرفا و صوفیه براى چنین انسانى که به حد کمال بلوغ و والائى رسیده باشد، اصطلاح الکامل التمام‏» ، «الانسان الکامل‏» ، «شیخ کامل‏» به کار برده‏اند و ابن عربى ظاهرا اولین کسى است که براى الگوى «کمال بلوغ بشرى‏» عنوان «الانسان الکامل‏» را به کار برده است و پس از او عزالدین نسفى و بعد از او «عبدالکریم جیلانى‏» عنوان «انسان کامل‏» بر کتابهاى خود برگزیده‏اند و شمس تبریزى به جاى انسان کامل، اصطلاح «شیخ کامل‏» را بکار برده است.
27) اصول کافى: ج‏2، ص 337.
28) المحجة البیضاء: ج‏8، ص 193- کنزالعمال: ج‏3، ص 95.
29) امالى شیخ طوسى: ص 19.
30) طه: 14.
31) اصول کافى: ج‏2، ص 55.
32) حشر: 2.
33) اربعین شیخ بهائى، ترجمه عبدالرحیم عقیقى، ص 88- 87.

سیماى انسان صالح
هر موجودى را کمالى است که هدف خلقت وى و به تبع آن هدف تربیتش رسیدن بدان ست‏با این تفاوت که کمال بعضى موجودات در فطرت آن با وجود مقارن افتاده است; بدین معنى که از ابتدا در نوع خودشان کامل آفریده شده‏اند، و براى نیل به کمال نیازى به کمک و سرپرستى ندارند، ولى کمال بعضى موجودات متاخر از وجودشان مى‏باشد یعنى بعد از این که وجود پیدا کردند، هنوز راه درازى براى رسیدن به مرحله کمال در پیش دارند و به قول خواجه نصیرالدین طوسى (1) آنها را حرکتى بود از نقصان به کمال و بالاخره، موجوداتى چون آدمى که کمالشان از وجود متاخر است، در حرکت از نقصان به کمال، به کمک اسبابى که بعضى مکملات باشند و بعضى معدات محتاج‏اند (2) .
بنابراین، تربیت محصول مراقبتى است که از نشو و نماى آدمیزاد در جریان رشد وى یعنى سیر به سوى کمال به عمل مى‏آید. تربیت عمل عمدى فردى رشید است که مى‏خواهد رشد را در فردى که فاقد; ولى قابل آن است، تسهیل کند.
قابل تربیت‏بودن انسان
امروز با توجه به پیشرفت دانش آموزش و پرورش در جهان و با وجود تجارب ارزنده‏اى که بشر در این باره اندوخته است، این حقیقت ثابت‏شده است که اخلاق و روحیات اشخاص در سایه تربیت قابل تغییر است و از لحاظ ادیان الهى نیز نسل بشر قابل تربیت است و گرنه تمام دستورهاى پیامبران لغو مى‏شد، زیرا اینها همه براى تربیت نفوس انسانهاست.
آیات و احادیثى که مى‏توان در این باره بدانها استناد کرد، بسیار است از جمله آیات
«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (3) .
«قسم به جان آدمى و آن کسى که آن را (آفریده و) منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است که هرکس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار و آن کس که نفس خویش را با معصیت آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است‏» .
این آیات به خوبى نشان مى‏دهد که نفس آدمى تربیت‏پذیر است و سعادت انسان در گرو تلاشهاى فردى و جمعى است که براى تعلیم و تربیت‏بنى آدم صورت مى‏گیرد.
و نیز در آیه
«و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون‏» (4) .
«خداوند از شکم مادرانتان بیرونتان آورد و چیزى نمى‏دانستید و شما را گوش و دیدگان و دلها داد شاید شکرگزار باشید» .
و اما در حدیث معروف نبوى
«کل مولود یولد على الفطرة فابواه یهودانه و ینصرانه و یشرکانه‏» (5)
«هر مولودى با فطرت مذهبى و معرفت الهى متولد مى‏شود که پدر و مادر او را به آئین یهودیت و نصرانیت و شرک بار مى‏آورد»
تلویحا به امکان تربیت اشاره شده است و انسان را از لحاظ فرهنگى، اجتماعى و اعتقادى محصول تعلیم و تربیت‏یا نفوذ بزرگسالان در خردسالان مى‏داند.
امیرمؤمنان على علیه السلام به فرزندش امام مجتبى علیه السلام فرمود:
«انما قلب الحدث کالارض الخالیة ما القى فیها من شئ قبلته. فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک و یشتغل لبک.» . (6)
«قلب کودک مانند زمین خالى از بذر و گیاه است هر تخمى که در آن افشانده شود، به خوبى مى‏پذیرد (فرزندم) از دوران کودکى تو استفاده نمودم و خیلى زود در پرورش تو قیام کردم پیش از آن که دل تربیت پذیرت سخت‏شود و مطالب گوناگونى عقلت را اشغال نماید» .
فلسفه تربیت انسان
انسان از بدایع عالم خلقت، بلکه بدیع‏ترین مخلوق این عالم است‏با وجود این; فطرتا کمال وى از وجودش متاخر است. نوزاد انسان بالقوه انسان است نه بالفعل، به علاوه میزان تاخیر کمال آدمى نسبت‏به وجودش از هر موجود دیگر بیشتر است. دانشمندان بدین نکته اشاره کرده‏اند که نوزاد آدمى از نوزاد هر حیوان دیگرى زبون‏تر و در برآوردن نیازهاى خود ناتوان‏تر است و در عین حال، رشد وى هم کندتر است. و در این وضع استثنائى آدمیزاد حکمتى نهفته است و اگر آدمى بزرگسال به دنیا مى‏آمد، «موجودى احمق و ابله‏» بود و نمى‏توانست‏حتى چیزى بخورد یا راه برود. در دوران طفولیت که کودک با استفاده از معلوماتى که از طریق حواس خود کسب مى‏کند به‏طور همزمان در زمینه‏هاى تشکیل رفتار انسانى و تشکل عقلى توفیق حاصل مى‏کند، پس این ناتوانى دلیلى دارد «و چنین مى‏نماید که خردسالان تنها از آن جهت کودک و ناتوان آفریده شده‏اند که درسهاى مقدماتى و اساس زندگى را بدون خطر بیاموزند» (7) .
کودک که هم از نظر خواهشها و هم از لحاظ توانائیهاى خود محدود است، ابتدا زیر حمایت‏بزرگسالان قرار دارد این وضع به وى اجازه مى‏دهد که آسانتر رشد کند این علامت مشیت الهى است «در همان حال که آفریدگار این اصل فعالیت را به کودکان عطا مى‏کند با دادن اندک قوتى به آنان، مواظب آن است که خطر فعالیتهایشان ناچیز باشد» (8) .
حیوانات براى وصول به کمال لایق نوعى خود احتیاج به تعلیم و تربیت ندارند، خداوند غرائزى به هر یک عطا فرموده که در تمام مراحل زندگى، آنها را رهبرى مى‏کند ولى بشر به آموزش و پرورش و فراگرفتن بسیارى از مطالب احتیاج دارد و اگر با روشهاى صحیح تربیت نشود، به کمال لایق انسانیت نمى‏رسد و هرگز استعدادهاى درونیش از قوه به فعلیت نمى‏آید، جوانه‏هاى رشد نیافته بى‏شمارى در سرشت آدمیزاد نهفته است که باید در جریان کودکى و نوجوانى موجبات رشد آنها با توسعه هر یک از استعدادهاى طبیعى وى در ابعاد بایسته‏اش فراهم شود و مراقبت کامل به عمل آید، تا امکانات بالقوه‏اش متناسب با نیازها با توجه به هدف غائى وجودش فعلیت‏یابد و در پرتو آن بتواند سرشت‏خویش را تحقق بخشد. حیوانات این منظور را به‏طور ناخودآگاه برآورده مى‏کنند (9) .
به همین جهت نوزاد آدمى باید سالیان دراز تحت مراقبت مربیان و معلمان بسر برد.
در اهمیت تعلیم و تربیت همین بس که تحقق گوهر آدمى بدان بستگى دارد، مراقبتهائى که تحت عنوان تعلیم و تربیت در مورد فرزند آدم اعمال مى‏شود، شرط لازم رسیدن آدمى به مرحله کمال است. نوزاد آدمى هرچند آدمیزاده است، اما آدم نیست. بشر تنها با تعلیم و تربیت آدم تواند شد. چنانکه تربیت صحیح ببیند فرشته‏خوى گردد و اگر از آن بى‏بهره ماند، نه تنها استعدادها و امکانات بالقوه‏اش به هدر مى‏رود، بلکه به مرتبه بهائم بل پائین‏تر از آن، تنزل پیدا مى‏کند.
غزالى مى‏گوید:
«پس تو را حقیقت‏خود طلب باید کرد: تا خود چه چیزى، و از کجا آمده‏اى و کجا خواهى رفت، و اندرین منزلگاه به چه کار آمده‏اى و تو را براى چه آفریده‏اند، و سعادت تو چیست و در چیست، و شقاوت تو چیست و در چیست؟ و این صفات که در باطن تو جمع کرده‏اند، بعضى صفات ستوران و بعضى صفات درندگان و بعضى صفات دیوان و بعضى صفات فرشتگان است تو از این جمله کدامى؟ و کدام است که آن حقیقت گوهر توست و دیگران عاریت عاریت‏اند که چون این ندانى سعادت خود طلب نتوانى کرد» (10) .
سپس هشدار مى‏دهد که آدمى با اشتغال به صفاتى که بین او و بهائم و درندگان مشترک است، به جاى سیر به سوى کمال، سیر قهقرائى مى‏کند.
پس انسان تنها موجودى است که نسبت‏به کیفیت زندگى خود مسئول مى‏باشد. انسان موجودى متفکر و داراى قوه تمیز، صاحب اراده و مختار است و اصلاح احوال و تحقق سعادتش به کیفیت‏برنامه‏هائى بستگى دارد که براى زندگى خود تنظیم مى‏کند. خواجه در باره برکات تعلیم و تربیت آدمى مى‏گوید:
«به توسط این صناعت میسر مى‏شود که ادنى مراتب انسانى را به اعلى مدارج رسانند» .
سپس با اعجاب تمام مى‏افزاید:
«پس صناعتى که بد و اخس موجودات را شرف کاینات توان کرد، چه شریف صناعتى تواند بود» (11) .
هدف و ماهیت تعلیم و تربیت
تربیت انسان با پرورش حیوانات به کلى متفاوت است تعلیم و تربیت آدمى، فعالیتى از نوع فربه ساختن گاو و گوسفند یا کوششى در سطح ریاضت اسب نیست. گاو و گوسفند فربه و اسب تربیت‏شده اگر نسبت‏به سایر افراد نوع خود ارزش بیشترى دارند به خاطر میزان سودى است که از آنها عاید انسان مى‏شود و گرنه آنها بر سایر افراد خود برترى ندارند، تاثیر تربیت در انسان از نوع دیگر است، تربیت در انسان من حیث انسان بودنش مؤثر است و انسان تنها در سایه تعلیم و تربیت انسان تواند شد و انسانیت چیزى جز آنچه تربیت از او مى‏سازد، نیست (12) .
باید هدف غائى تعلیم و تربیت‏براى مربیان و کسانى که در تنظیم برنامه‏هاى مربوطه نقشى به عهده دارند، روشن باشد. تعلیم و تربیت تلاش کورکورانه یا نوعى آزمایش و خطا نیست. مربیان حق ندارند دست‏به اعمالى بزنند که عواقب تربیتى آن براى آنها معلوم نیست. مربى نباید اقدامى بکند تا ببیند چه خواهد شد به قول معروف، کودک خوک آزمایشگاه نیست. مربى جز در مواردى که تقریبا یقین دارد، در جهد مصالح کودک گام برمى‏دارد، حق ندارد و نباید به اقدام بى‏سابقه‏اى بپردازد. تعلیم و تربیت کوششى هدفدار است، مربى باید بداند چه مى‏خواهد و کجا مى‏رود (13) .
هدف غائى تربیت
گفتیم: هر موجودى را کمالى است که هدف خلقت او و به تبع آن، هدف تربیتى وى رسیدن بدان است‏بنابراین، هدف تعلیم و تربیت آدمى تسهیل سیر صعودى و استکمالى انسان به سوى حالت کمالى است که در خلقتش مقدر شده است. البته هدف تعلیم و تربیت‏بدین صورت، چندان مفید نیست زیرا حالت کمالى را که در خلقت انسان مقدر شده است، مى‏توان به صور گوناگون تصور کرد و لذا باید مشخص شود که منظور از کمالى که در خلقت انسان نهاده شده، چیست؟ زیرا صاحبان هر مکتبى از «کمال انسان‏» تعبیر و تفسیر خاصى دارند و همین اختلاف دیدها سبب شده روشهاى تربیتى چه از نظر وسیله و چه از لحاظ هدف متفاوت باشند.
خواجه، کمال آدمى را این چنین ترسیم مى‏کند:
«هر موجودى را از موجودات.. خاصیتى است که هیچ موجود دیگر با او در آن شرکت ندارد و تعین و تحقق ماهیت او مستلزم آن خاصیت است و تواند بود که او را افعال دیگر بود که غیر او چیزهاى دیگر با او در آن شریک باشند... و کمال هر چیزى در تمامى صدور خاصیت اوست از او، و نقصان او در قصور آن صدور یا عدمش‏» (14) .
«همچنین آدمى را خاصیتى است که بدان ممتاز است از دیگر موجودات و افعال و قوتهاى دیگر است که در بعضى دیگر، حیوانات با او شریک‏اند و در بعضى اوصاف نبات و در بعضى معادن و دیگر اجسام. اما آن خاصیت که در آن غیر را با او مداخلت نیست، معنى نطق است که او را به سبب آن «ناطق‏» گویند.. و آن قوت ادراک معقولات و تمکن از تمییز و رؤیت آن که بدان جمیل از قبیح و مذموم از محمود بازشناسد و بر حسب ارادت در آن تصرف کند... پس هر که این قوت را چنان که باید به کار دارد و به ارادت و سعى به فضیلتى که او را متوجه بدان آفریده‏اند، برسد خیر و سعید بود و اگر اهمال مراعات آن خاصیت کند، شریر و شقى باشد» (15) .
غزالى نیز در مبحث‏شناختن نفس خویش مى‏گوید:
«تو را از دو چیز آفریده‏اند: یکى این کالبد ظاهر است که آن را تن گویند... و دیگر معنى باطن که آن را «نفس‏» و جان و دل گویند» (16) .
و در جاى دیگر مى‏گوید:
«دل را که آفریده‏اند، براى آخرت آفریده‏اند و کار وى طلب سعادت است و سعادت وى در معرفت‏خداى تعالى است و معرفت‏خداى تعالى، وى را به معرفت صنع خداى تعالى حاصل آید و آن جمله عالم است و معرفت عجایب عالم وى را از راه حواس حاصل آید» (17) .
و در جاى دیگر مى‏نویسد:
«هر چیزى را که کمالى داده باشند که آن نهایت درجه وى بود، وى را براى آن آفریده باشند» (18) .
و اندکى بعد تصریح مى‏کند که:
«آدمى را آنچه سباع و بهائم را داده‏اند، هست. و زیادت از آن وى را کمالى داده‏اند و آن، عقل است که خداى را بدان بشناسد و جمله صنع وى بداند و بدان خویشتن را از دست‏شهوت و غضب برهاند... پس حقیقت آدمى آن است که کمال وى و شرف وى بدوست و دیگر صفتها عاریتى است‏» (19) .
پس با توجه به آنچه گذشت، مى‏توان کمال آدمى را این چنین توصیف کرد:
آدمى باید حقیقت‏خود را بشناسد و بداند که او را از دو چیز آفریده‏اند، یکى نفس یا دل که حقیقت آدمى آن است و دیگرى تن که «نفس ناطقه‏» را به منزله خدمتکار باشد و اما کمال آدمى در این است که با استفاده از امکاناتى که دارد، به مرحله ادراک معقولات و به حد تمیز قبیح از جمیل برسد و به یارى اندیشه و از روى اراده ممدوح را بر مذموم اختیار کند (20) .
امام صادق علیه السلام فرمود:
«تو را طبیب خودت قرار داده‏اند، مرض را بر تو آشکار ساخته‏اند و نشانه‏هاى سلامت را به تو آموخته‏اند و تو را به داورى شفابخش راهنمائى نموده‏اند در کار خود نظر کن و ببین چگونه براى سعادت و کمال خویش قیام مى‏کنى؟» (21) .
هدف غائى تعلیم و تربیت در اسلام این است که مقدمات حرکت و هدایت آدمى را در «صراط مستقیم‏» پرستش پروردگار فراهم آورد و به تعبیر قرآن مجید:
«...و من یعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقیم‏» (22) .
«کسى که ارتباط خود را با خدا محکم کند به صراط مستقیم هدایت‏شده‏» و معراج او را به مرحله کمال انسانى تسهیل نماید و راه بازگشت‏به احسن تقویمى را بنیاد آفرینش وى بر آن استوار است، هموار کند به‏طورى که در سایه عمل صالح مراحل و مدارج علم و ایمان را طى کند و خود را هر لحظه به خداوند متعال که مقصد نهائى این سیر و سلوک است، نزدیک‏تر سازد.
هدف تمام روشهاى تربیتى این جهان این است که «هموطن درستکار» تربیت کنند و تنها افراد خانواده خویش را اصلاح نمایند و هر ملتى هم یک نوع هموطن را خواهان است هر یک تصویر مخصوص و محدودى از آن در ذهن خود ترسیم مى‏کنند. اما اسلام هرگز نظر خود را تا این اندازه تنگ نکرده و خود را در چارچوب تنگ و محدود هموطن محصور نمى‏کند، اسلام داراى هدفى عالى‏تر و افق دیدى وسیع‏تر و جامع‏تر است و وطن و قوم و قبیله و کشور و بلوک و قاره نمى‏باشد، بلکه هدفش از تربیت آماده ساختن و درست کردن «انسان صالح‏» است، مطلق انسان، انسان با تمام خواص و گوهرهاى نهفته در اندرونش. انسان از جهت انسان بودن نه از جهت «هموطن‏» بودن. اسلام براى آماده کردن «انسان صالح‏» راه مستقیم و روشنى جلو پایشان مى‏گذارد و تمام صفات و خصوصیاتى که باید داشته باشد، به وضوح و روشنى و دقت رسم مى‏کند، این همان انسانى است که در زندگى راه راست را شناخته تمام کارهایش به پیروى از آن نور دایت‏خدائى است از جانب من راهنمائى براى شما آید، هرکس از آن پیروى کند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهد شد» (23) .
راه زندگى خویش را در پرتو نور هدایت پروردگار خویش برگزیده، تمام رفتار و کردار و ادراکش را بر این نهج مستقیم استوار مى‏دارد و از هیچ منشا قدرت و از هیچ مرکزى جز خالق یکتایش استمداد نمى‏کند. انسانى است که تمام شرایط جانشینى خدا را در زمین فراهم کرده و صلاحیتش را به دست آورده است «آنگاه که پروردگارت فرشتگان را فرمود من در زمین جانشینى خواهم گماشت‏» (24) . «ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم و آنان را بر مرکب زمینى و دریائى سوار کردیم و از هر غذاى لذیذ و پاکیزه بدانان روزى دادیم و بر بسیارى از آفریدگان خود برترى و فضیلت‏بزرگترى بخشیدیم‏» (25) .
پس یکى از شرایط جانشینى خداوند در زمین این است که اعمال و رفتار شخص صالح و شایسته چنان انسانى باشد که خداوند گرامى داشته بر دیگر آفریدگان برتر نهاده است. انسان در مسیر کمال که با مشیت الهى هموار و با هدایت وى نورانى مى‏شود و با هر گامى که آدمى پیش مى‏رود، این اعتقاد در وى راسخ‏تر مى‏گردد که خداوند بهترین دوست انسان و از هر چیزى و هر کسى به وى نزدیک‏تر است و راهنمایش به خیر و صلاح و عدل و احسان مى‏باشد. یاد خدا و نعمتهایش عامل مؤثر در تامین سعادت مى‏شود و یاد خدا و احساس حضور و عنایت دائمش طمانینه‏اى را به انسان ارزانى مى‏دارد که لازمه شرح صدر و تمرکز ذهن است و به برترین عبادات یعنى تفکر درباره آفرینش و آیات الهى مى‏انجامد، در چنین فضائى از تعلیم و تربیت که در آن انسان، خداوند رحمان و رحیم و عادل و حکیم را مبدا و مقصد حرکت‏خود مى‏شناسد.
براى وصول به هدف غائى و تعلیم و تربیت‏باید بر معرفت و ایمان به خداى یکتا و اعتقاد به اسلام و حسن قبول نسبت‏به قرآن مبتنى باشد و به عمل بر اساس همان علم و ایمان نیز بیانجامد چنین معرفتى هنگامى تحقق پیدا مى‏کند که طبق رهنمودهاى قرآن کریم، منبعث از فعالیتهاى ذهنى زیر باشد:
1- مشاهده و تفکر و تعقل در آثار صنع الهى با بهره‏جوئى کامل از دست آوردهاى علمى بشر.
2- تامل و تفکر درباره طرز کار و شیوه پیامبران (نبوت عامه، و تتبع در تعالیمشان در زمینه خداشناسى) .
3- توجه به این که تربیت الهى در مرتبه کامل آن در دست پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله و اوصیاى او است (نبوت خاصه و امامت) .
هر چند معرفت و ایمانى این چنین، خود چراغى فراراه عمل صالح خواهد بود، معذلک مسلمان واقعى باید به کمک تعالیم اسلام و با الهام‏گیرى از قرآن و سنت نبى اکرم‏صلى الله علیه وآله و شیوه‏هاى تعلیم و تربیت ائمه معصومین‏علیهم السلام و خاندان وحى، ضوابط و معیارهائى براى ارزشیابى اعمال خویش فراهم آورد و پیوسته ارزش اعمالش را با چنین میزانى بسنجد و بر اساس نتایج‏حاصله در تهذیب اخلاق و تزکیه نفس خویش مجاهدت نماید.
سیماى انسان صالح در اسلام
«انسان‏» به عنوان وجودى که شایستگى و امکان تکامل، تا بالاترین پایگاه کمال «تخلق به اخلاق خدائى‏» را داراست، از هدفهاى مشترک تمام ادیان و همه مذاهب مى‏باشد و در این رابطه تمام ادیان آسمانى تصویر رساى «انسان شایسته‏» و انسان برتر را ترسیم مى‏کنند و حد نهائى امکان رشد شخصیت و نیل به مقام شکوهمند ابرمردى را نشان مى‏دهند.
اسلام، تصویر گویا و زیبا، از سیرت انسان صالح و شایسته را نشان داده و اوصاف و نشانه‏هاى آن را بیان کرده است (26) . اینک بعضى از اوصاف و شایستگیهاى انسان صالح و شایسته از دید اسلام:
در روایتى امام صادق از پدرش امام باقر و او از پدرش امام سجاد و او از پدرش امام حسین و او ز پدرش امیرمؤمنان على‏علیهم السلام روایت کرده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمودند:
«من عرف الله و عظمه منع فاه من الکلام و بطنه من الطعام و عنى نفسه بالصیام و القیام قالوا بآبائنا و امهاتنا یا رسول الله هؤلاء اولیاء الله؟» .
«آن کسى که خدا را مى‏شناسد و او را بزرگ مى‏شمارد، زبان خود را از سخن (ناروا) و شکم خود را از طعام (حرام) حفظ مى‏کند و نفس خود را با روزه و قیام در شب به زحمت مى‏اندازد. عرض کردند پدران و مادران ما فداى تو باد اى رسول خدا، آیا اینها اولیاى خدا هستند؟» .
فرمود:
«ان اولیاء الله سکتوا فکان سکوتهم فکرا و تکلموا فکان کلامهم ذکرا و نظروا فکان نظرهم عبرة و نطقوا فکان نطقهم حکمة و مشوا فکان مشیهم بین الناس برکة، لولا الآجال التى قد کتبت علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الى الثواب‏» (27) .
«اولیاى خدا اگر سکوت اختیار کنند، سکوتشان فکر است و اگر سخن گویند، سخنانشان ذکر و یاد خداست و اگر نگاه کنند، نگاهشان عبرت و اگر سخن بگویند، سخنشان حکمت و پند و اگر گام بردارند، گامشان برکت است اگر نبود که اجلهاى آنان تعیین و مقدر شده است، ارواحشان در ابدانشان استقرار نمى‏یافت‏به اشتیاق ثواب و خوف از عذاب، قالب تهى مى‏کردند» .
رسول خدا صلى الله علیه وآله در این حدیث‏شریف اولیاى خدا و انسانهاى صالح را با بزرگترین و عالى‏ترین صفات توصیف کرده است که به ترتیب عبارتند از:
1- سکوت و نگهدارى زبان، که نخستین باب نجات و فوز به کمال مى‏باشد.
2- گرسنگى و خوددارى از طعام، که کلید خیرات و نیکیهاست.
3- به زحمت انداختن نفس با عبادت و ریاضت و روزه‏دارى و شب‏زنده‏دارى.
این صفت‏سوم را برخى از مردم چنین پنداشته‏اند که فرد عارف و سالک از آن بى‏نیاز است و پس از وصول دیگر نیازى به آن نیست و این یک توهم باطل و یک اندیشه عاطلى است. اگر این چنین بود که فردى از آن بى‏نیاز و مستغنى شود، یقینا سید رسولان و اشرف واصلان حق، زیبنده‏تر از هر فرد دیگرى بود و ضرورت نداشت که شبها به عبادت و نماز قیام کند به اندازه‏اى که قدمهایش ورم کند و باز زیبنده‏تر از هر فرد، امیرمؤمنان على‏علیه السلام بود. این قطب دائره اهل سلوک و عرفان که هر شب هزار رکعت نماز مى‏گزارد و این شان تمام اولیاء و صالحان و عارفان واقعى است آنچنان که در کتابهاى تاریخ مضبوط و در زبانها مشهود و معروف مى‏باشد در صورتى که او در هر شبانه‏روز هزار رکعت نماز مى‏گزارد و سایر امامان و پیشوایان و اولیاى خدا نیز این چنین بودند.
4- تفکر و اندیشه: در حدیث آمده است «تفکر ساعة افضل من عبادة ستین سنة‏» (28) . لحظه‏اى اندیشه از 60 سال عبادت بهتر و برتر است.
در اسلام هیچ عبادتى همسنگ اندیشیدن در صنع خداى تعالى نیست «ولا عبادة کالتفکر فى صنعة الله‏» (29) .
برخى از بزرگان درباره این برترى گفته‏اند چون تفکر و اندیشه کار قلب و دل است و آن بهتر از دیگر جوارح و اعضاى بدن است، پس عمل آن نیز بهتر از عمل سایر اعضاء است‏خداوند متعال مى‏فرماید: «اقم الصلاة لذکرى‏» (30) «نماز را به یاد من برگزار کن‏» . نماز وسیله‏اى براى ذکر و یادآورى قلب است و مقصود آن است که یاد خدا اشرف از وسیله و ابزار (نماز) مى‏باشد.
و علاوه تفکر انسان را به حق مى‏رساند که آن غایت عبودیت است در همین راستا امام رضا علیه السلام مى‏فرماید:
«لیس العبادة کثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفکر فى امرالله عزوجل‏» (31) .
«عبادت به نماز و روزه بسیار نیست، بلکه عبادت اندیشیدن در امر خداى عزوجل است‏» .
5- ذکر و یاد خدا : مقصود از «ذکر» ذکر لسانى و زبانى مى‏باشد و کلمه توحید «لااله الا الله‏» را بر آن انتخاب و برگزیده‏اند، چون داراى مزایائى است اینجا جاى تفصیل آن نیست.
6- عبرت اندوزى: نظر عبرت و تجربه‏اندوزى یکى دیگر از ویژگیهاى عارفان و صالحان است‏خداوند مى‏فرماید: «فاعتبروا یا اولى الابصار» (32) .
7- گفتار حکمت‏آمیز: گفتار حکمت‏آمیز آن است که صلاح هر دو جهان را دربر مى‏گیرد یا آن است که تنها صلاح آخرت را دربر داشته باشد ولى آنچه تنها مصلحت روز و دنیا باشد، جنبه حکمت ندارد.
8- خیر رسانى: برکت و خیر آنان به مردم برسد.
9- خوف: داشتن بیم و خوف از عظمت‏خدا.
10- رجاء و امید به رحمت و کرم و عنایت‏خداوند.
مرحوم شیخ بهائى در ذیل این حدیث مى‏گوید: به این صفات دهگانه اگر عنایت داشته باشى خواهى دید که اساس تمام صفات رهروان راه خدا و سالکان راه او است که خداوند متعال با فضل و احسان خود ما را نیز با آنها متصف گرداند (33) .
پى‏نوشت‏ها:
1) اخلاق ناصرى، ص 247.
2) تعلیم و تربیت و مراحل آن، دکتر شکوهى، ص 5.
3) شمس: آیات 7 تا 10.
4) نحل: 78.
5) کنزالعمال: ج‏1، ص 1307- اخلاق محتشمى، ص 7.
6) نهج البلاغه: نامه شماره 31.
7) تعلیم و تربیت و مراحل آن، ص 19.
8) مربیان بزرگ، ص 192- 191.
9) اخلاق ناصرى، ص 64- 63.
10) کیمیاى سعادت: ج‏1، ص 9.
11) اخلاق ناصرى: ص 107.
12) تعلیم و تربیت و مراحل آن: ص 30.
13) همان: ص 36.
14) اخلاق ناصرى: ص 65.
15) همان: ص 66.
16) کیمیاى سعادت: ج‏1، ص 10
17) همان: ص 13.
18) همان: ص 20.
19) همان: ص 21.
20) تعلیم و تربیت و مراحل آن: ص 39.
21) اصول کافى: ج‏2، ص 454.
22) آل عمران: 101.
23) بقره: 38.
24) بقره: 30.
25) اسراء: 70.
26) عرفا و صوفیه براى چنین انسانى که به حد کمال بلوغ و والائى رسیده باشد، اصطلاح الکامل التمام‏» ، «الانسان الکامل‏» ، «شیخ کامل‏» به کار برده‏اند و ابن عربى ظاهرا اولین کسى است که براى الگوى «کمال بلوغ بشرى‏» عنوان «الانسان الکامل‏» را به کار برده است و پس از او عزالدین نسفى و بعد از او «عبدالکریم جیلانى‏» عنوان «انسان کامل‏» بر کتابهاى خود برگزیده‏اند و شمس تبریزى به جاى انسان کامل، اصطلاح «شیخ کامل‏» را بکار برده است.
27) اصول کافى: ج‏2، ص 337.
28) المحجة البیضاء: ج‏8، ص 193- کنزالعمال: ج‏3، ص 95.
29) امالى شیخ طوسى: ص 19.
30) طه: 14.
31) اصول کافى: ج‏2، ص 55.
32) حشر: 2.
33) اربعین شیخ بهائى، ترجمه عبدالرحیم عقیقى، ص 88- 87.

تبلیغات