آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

از داستان‌های عرفانی و شگفت قرآن، داستان موسی و عبد صالح است. این داستان از شخصیتی یاد می‌کند که با رفتار عجیبش، حضرت موسی‌(ع) را شیفته‌ی خود ساخت. به گونه‌ای که برای دیدار و ملاقاتش، بی‌قرار گشته بود. شایسته است قبل از ورود به داستان، به یک سؤال توجه شود: اساساً هدف قرآن از نقل این رویداد چه بود است؟ زیرا اموری که حضرت خضر‌(ع) به انجام رسانده است، به گونه‌ای نیست که بتواند برای دیگران الگو و اسوه قرار بگیرد و هرکسی از علم لدنّی ویژه‌ای برخوردار نیست تا چنان تکلیفی برعهده‌اش باشد؟ ولی ژرف‌نگری و تدبر در قرآن، نشانگر آن است که نکات معرفتی و تربیتی، فراوانی در این رویداد نهفته است که در قسمت تحلیل و برداشت، به گوشه‌ای از آن اشاره خواهد شد.
حضرت موسی‌‌(ع) به مناسبتی، از طریق وحی مطلع گشت که روی زمین، شخصیتی زندگی می‌کند که از اسرار و حقایقی آگاه است که او نمی‌داند. موسی‌(ع) مشتاق شد آن شخصیت را یافته، از معرفت و رفتار او آگاهی یابد. از این‌رو کمر همّت بست و زاد و توشه‌ی سفری طولانی و پر مشقت را با خود برداشته، به راه افتاد. تا آنجا رفت که به گمشده خویش دست یافت. گمشده او حضرت خضر‌(ع) بود. خضر از ساحت احدیت به دریافت «علم لدنّی» مفتخر گشته بود.1 خدای سبحان شمه‌ای از اسرار و حقایق عالم ملکوت را در اختیار او گذارده بود.
نخست حضرت موسی‌(ع) از او اجازه خواست تا با او همراه شود و در راستای رشد و کمال خویش، از معارف او استفاده کند.2 خضر نخست درنگ کرد و گفت: «شما توان صبر و شکیبایی در تماشای رفتار مرا نخواهی داشت.» حضرت موسی‌(ع) که تشنه‌ی علم و شیفته‌ی معرفت بود، تعهد کرد به صبر و شکیبایی نشان دهد. ولی شکیبایی در برابر رویدادهایی که ظاهر زننده‌ای دارد و انسان اسرارش را نمی‌داند کار آسانی نیست، بنابراین خضر بار دیگر و با تأکید بیشتری گفت: «اگر می‌خواهی همراهم باشی، هنگام عمل سؤال نکن تا من، خود در پایان، از رمز و حکمت عملکردم مطلعت کنم.»
آنگاه به راه افتادند تا لب دریا به یک کشتی رسیدند که آماده حرکت بود. از اهل کشتی تقاضا کردند که آنان را بپذیرند. مسافران که نور نبوت و بزرگواری را در چهره‌ی ایشان مشاهده کردند، آن دو را بدون اجرت به کشتی پذیرفته، در خدمتگزاری‌شان کوشیدند.
کشتی حرکت کرد و آرام آرام از ساحل دور شد. ناگهان حضرت موسی دید که خضر در صدد ایجاد شکاف و رخنه در دیواره کشتی است. کشتی با آن همه مسافر با این کار به قعر دریا فرستاده می‌شد. موسی هیجان‌زده، همه‌ی قول و قرار خود را یکجا فراموش کرد. اعتراض کرد: «شگفتا! در کشتی شکاف ایجاد می‌کنی تا همه را به هلاکت برسانی؟ راستی که به کار بزرگی دست زده‌ای!»3 خضر در جواب گفت: «من نگفتم تو استطاعت نداری و توان تماشای رفتار من در تو نیست؟!» موسی تازه به فکر فرو رفت و از تخلف پیمان خود عذر خواست. به خضر گفت: «مرا به فراموشی‌ام مؤاخذه مکن و از همراهی‌ات محروم نکن!4 من بار دیگر تعهد می‌سپارم که برسرپیمانم بمانم.» خضر عذر او را پذیرفت و از غفلت و نسیان او چشم پوشید و بار دیگر به راهشان ادامه دادند.
خضر از سر و حکمت این رفتار پرده برداشت و گفت: «این کشتی سرمایه‌ی یک عده افراد مسکین و محروم بود که از این طریق در دریا امرار معاش می‌‌کردند. من آن را معیوب ساختم تا از دستبرد غارتگران مصون بماند؛ زیرا در این منطقه پادشاه جبار و ستمگری است که اموال مردم را به یغما برده، مصارده می‌کند؛ همین شکاف و عیبی که در این کشتی پدید آمد، باعث می‌شود که از غصب آن چشم بپوشد.»
تحلیل و برداشت:
1. در کسب معرفت و دانش خضوع و فروتنی لازم است. نبی اکرم‌(ص) می‌فرماید: «من لم یصبر علی ذل التعلیم ساعة بقی فی ذل الجهل ابداً؛ کسی که بر فروتنی در فراگیری علم صابر نباشد، برای همیشه در ذلت جهالت باقی خواهد ماند.5
2. علم و دانش گوهر گرانسنگی است که باید سراغش رفت و گرنه علم و دانش به دنبال کسی نمی‌آید؛« الکعبة تؤتی و لاتأتی».6
3. اعتراف به جهل ، شرط اساسی یادگیری و فراگیری و فراگرفتن است.
4. تشنگی و اشتیاق حضرت موسی‌(ع) در مقام پیامبری به فراگیری هرچه بیشتر علوم ، معارف.
از کلیم حق بیاموز ای کریم بین چه می‌گوید ز مشتاقی کلیم
با چنین جاه و چنان پیغمبری طـالب خـضرم ز خـودبینی بری
1. وعلّمناه مِنْ لدّنّا عِلْما؛ ، و از نزد خود بدو دانشی [ لدنی] آموخته بودیم. (کهف، آیه65)
2. هَلْ أتَّبِعُکَ علی أنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً؛ آیا تو را ـ به شرط این که از بینشی که آموخته شده‌ای به من یاد دهی ـ پیروی کنم؟ (کهف، آیه66).
3. أخرَقْتَها لِتُغْرِقَ أهْلَها؛ آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی؟ (کهف، آیه71).
4. لا تُؤاخِذْنِی بما نَسَیتُ ولا تُرْهِقْنی مِنْ أمْری عُسْراً ؛به سبب آنچه فراموش کردم ،مر مؤاخذه مکن و در کارم بر من سخت مگیر!(کهف، آیه73).
5. بحارالانوار، ج 1، ص177‌.
6. کعبه را باید به طواف رفت و گرنه کعبه به طواف کسی نمی‌آید.

تبلیغات