آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

بیش از آنچه در باره آثار ناسازگارى زن و شوهر سخن گفتیم،نمى‏خواهیم بحث را گسترش دهیم. در این‏جا منظور ما تاثیرناسازگارى زن و شوهر در نگون‏بختى فرزندان است. هرچندناسازگارى زن و شوهر در نگون‏بختى خود آنها نیز تاثیر دارد وطبعا -تا وقتى که از هم جدا شوند- فکر و ذهنشان مشغول، و روح‏و اعصابشان ناراحت است.زن و مردى که به حکم آیه (...لتسکنوا...) (1) باید وسیله سکون وآرامش یکدیگر باشند و ناخوشى را به خوشى و الم را به لذت وافسردگى را به نشاط تبدیل کنند، مایه بى‏قرارى و ناخوشى و رنج‏و خمود و دل‏مردگى یکدیگر مى‏شوندکاملا طبیعى است که فرزندان در دامن پدر و مادرى آسایش و آرامش‏و نشاط دارند که پدر و مادر نیز چنین باشند. هنگامى که تنه یک‏درخت نشاط و سلامت ندارد، نباید انتظار داشت که شاخ و برگ آن،از سلامت و نشاط برخوردار باشد. پدر و مادر، در شجره خانواده‏به منزله تنه و اولاد، به منزله شاخ و برگند. نشاط آنها نشاط‏اینها و خمود و افسردگى آنها خمود و افسردگى اینهاست.
پس ناسازگارى والدین، ملازم است‏با نگون‏بختى اولاد و سازگارى‏آنها ملازم است‏با خوش بختى اینها.
مادرى که از همسر خود مهر و محبت نمى‏بیند، اعصابى کوفته وفرسوده دارد و نمى‏تواند کام جان فرزندان خود را از شهد محبت‏شیرین گرداند. پدرى که از زوجه خود وفا و صفا و قنوت نمى‏بیند،نمى‏تواند براى فرزندان خود پناهگاه فکرى و عاطفى باشد.
گریز آنها از یکدیگر براى فرزندان ایجاد دافعه مى‏کند. چه،بسیار دیده‏ایم که در محیط ناسازگارى، مادرى دل از فرزند دلبندخود مى‏برد و براى همیشه از او جدا مى‏شود و چه، بسیار دیده‏ایم‏که در محیط پرجنجال و سرد و خاموش و تاریک خانواده، پدرى‏گریزپا مى‏شود و دل از فرزند یا فرزندانى که ثمره وجود اویند،مى‏کند. بدون این که بتواند به این زودیها مهر و محبت‏خود رابر کسى دیگر فرود آورد. آرى دلهایى که باید کانون محبت‏باشندو محبت پدرانه و مادرانه را نثار فرزندان کنند، مى‏شوند کانون‏نفرت و گریز. بر این فاجعه بزرگ انسانى باید بسیار تاسف خوردو متاثر بود.
آنچه گفتیم، حداقل خسارت اختلافات خانوادگى است. دل‏مردگى وافسردگى و محرومیت از رشد صحیح و سریع جسمى و روانى و اخلاقى،براى فرزندان خانواده‏هاى متزلزل و نااستوار و جنجالى، کم‏خسارتى نیست! ولى خسارت بزرگتر هنگامى چهره کریه خود را ظاهرمى‏کند که راه‏حلهاى گوناگون اختلافات، همه و همه، به بن‏بست‏برسند و زن و شوهر، مصمم به پاره کردن پیوند زناشویى گردند.
هرچند وقتى نشود از اختلاف به تفاهم رسید و هنگامى که همواره‏گریز و نفرت رو به افزایش باشد، چاره‏اى جز طلاق و جدائى نیست،ولى از همین‏جا مشکل فرزندان دوچندان مى‏شود.
چرا که خانه امیدشان یکباره ویران و بى‏پناهى و دربدرى آنهاآغاز مى‏گردد. حضانت دختر تا هفت‏سال و حضانت پسر تا دو سال،از آن مادر و از آن پس، از آن پدر است. ولى در حالى که هر دوى‏آنها ممکن است‏به زودى انتخاب همسر جدید کنند، چگونه مى‏توان‏مطمئن بود که آنها بتوانند یا بخواهند کام طفل را از شهد محبت‏و مراقبت، شیرین کنند و مسیح‏وار، قلب مرده و افسرده‏اى را امیدو نشاط بخشند؟ آدمى که خود دل زنده نیست، چگونه مى‏تواندزنده‏دلى و شادابى را براى دیگران به ارمغان آورد ؟!
ذات نایافته از هستى بخش کى تواند که شود هستى‏بخش؟! خشک ابرى که بود ز آب تهى ناید از وى صفت آب دهى
کودکانى که به چنین سرنوشت‏شومى گرفتار مى‏شوند، رنج و عذاب‏آنها هنگامى مضاعف و مضاعف‏تر مى‏شود که ببینند کودکى در دامن‏پدر یا مادر یا دست در دست‏یکى از آنها از حظ و لذت وافر روحى‏برخوردار است. اینجاست که آه سردى از دل اندوهگین خودبرمى‏آورد و بر سرنوشت‏شوم خود تاسف مى‏خورد.
البته یتیمان هم چنین مشکلى دارند. هرچند مشکل آنها به اندازه‏کودکانى که به سرنوشت‏شوم جدائى نفرت‏بار پدر و مادر گرفتارشده‏اند، نیست.
گویند: یتیمى خرابه‏نشین، هنگامى که مى‏دید اطفال هم‏سن و سال‏خود را که دست در دست پدر یا مادر دارند، آه مى‏کشید و ناله سرمى‏داد که:
اگر دست پدر مى‏بود دستم چرا کنج‏خرابه مى‏نشستم؟!
آرى خرابه‏نشینى و خراباتى بودن، ملازم است‏با یتیمى و نداشتن‏پناهگاه مستحکم خانوادگى هرچند شخصى که به چنین سرنوشتى‏گرفتار شده، بر حسب ظاهر از کاخ‏نشینان باشد. زندگى در کاخ وکوخ، براى اینها یکسان است. نه تجملات کاخ و رونق و زرق و برق‏کاخ‏نشینى آنها را شاد و نه زندگى در کوخ و تلخى و سردى وبى‏رونقى آن، دلشان را مغموم و پریشان مى‏کند. غم آنها غم دیگرى‏است، غم حرمان از محبت.
کودکان کوخ‏نشینى که ذائقه آنها سرشار از محبت است، شاد وشادابند و کودکان کاخ‏نشینى که ذائقه آنها محروم از محبت است،غمگین و افسرده‏اند. هرگز کودک کوخ‏نشین شاداب از محبت، حاضرنیست کوخ سرشار از محبت را با کاخ تهى از محبت، معاوضه کند.
فقط انسان محاسبه‏گر یا سوداگر، از معامله غبنى و ضررى گریزان‏نیست، بلکه انسان فطرى و طبیعى هم بالفطره و بالطبع از چنین‏معامله‏اى گریزان است و مخصوصا هرگز به غبنها و ضررهاى معنوى وروحى و انسانى تن نمى‏دهد. انسان فطرى و طبیعى طالب نشاط روحى‏و لذتهاى معنوى است و نشاط جسمى و مادى را در همان محدوده‏دنبال مى‏کند و نه فراتر از آن.
فرزندان دل‏مرده این افراد، شب که مى‏خواهد بخوابد، به چه‏دلگرمى به بستر خواب برود؟ آیا کسى هست که او را نوازش کند وبرایش لاى‏لاى گوید، تا به خواب خوش برود؟
صبح که سر از بستر خواب برمى‏دارد، به چه امیدى برخیزد؟ آیاکسى هست که او را نازش و نوازش کند و اخم و تخم او را که هنوزمخمور خواب است، پذیرا گردد و با مهر و محبت‏به او صبحانه دهدو با مختصرى بدرقه او را روانه مدرسه کند و موقع بازگشت ازمدرسه چشم به راهش باشد و از تاخیر او در بازگشت‏به خانه،دچار دلهره گردد و با ورود او به خانه در آغوشش گیرد و صدبوسه مهر بر جبینش زند و کام تشنه‏اش را از زلال محبت، سیراب‏گرداند؟ آیا کسى هست که بدون هیچ‏گونه اخم و تخم به حرفهاى اوگوش کند و به او اجازه دهد که هرچه در دل دارد، بیرون بریزد وبه زمزمه‏هاى پیروزمندانه یا گله‏مندانه او توجه کند و نگذاردکه حرفى براى گفتن داشته باشد و در دل نگاه دارد و به زبان‏نیاورد؟ آیا کسى هست که با او در غم و شادیش شریک باشد ونگذارد که این احساس به او دست دهد که دیگران در غم و شادى اوبى‏تفاوتند و اصولا زمین و زمان به چشم بى‏تفاوتى و فاقد احساس‏به او مى‏نگرند؟ گویى او از زمین و زمان و همه موجودات این‏عالم و مخصوصا انسانها بیگانه و آنها نیز از او بیگانه‏اند!
آیا او پشتیبانى در این زندگى دارد یا ندارد؟ آیا همچون‏مردگانى که در گور تنهایى تا قیام قیامت آرمیده‏اند و نه کسى‏را به آنها و نه آنها را به کسى کارى است، تنها و بى‏کسند یادلى هم هست که به یاد آنها باشد و چشمى هم هست که آنها رادنبال کند و دستى هم هست که به نوازش به سوى آنها دراز گردد وزبانى هم هست که با آنها سخن شیرین و دلنشین بگوید و زنگارملال را از روح و جان آنها بزداید؟
پس آیا بهتر نیست که زنان و مردان بهانه‏گیر و جدائى‏طلب وگریزپاى از یکدیگر، از بیراهه بر گردند و طلاق و جدائى رایگانه درمان مشکل خود تلقى نکنند و از سر مهر و صفا و وفا وعفو و اغماض، به یکدیگر روى آورند و سرنوشت جگرگوشه‏هاى خود رابه تباهى نکشانند و بر فرزندان ضعیف خود رحم آورند؟
تا فرزندى در میان نیست مشکل، دوجانبه است. اما همین که پاى‏فرزند یا فرزندانى به میان آید، مشکل چند جانبه خواهد بود.
هیچ توصیه‏اى جز سفارش به گذشت و عفو و اغماض وجود ندارد. ازکجا معلوم است که زن و مردى که یکدیگر را درک و تحمل نمى‏کنند،بتوانند در آزمون بعدى، از عهده درک و تحمل همسر جدیدبرآیند؟! آیا سرنوشت کودک یا کودکان را به بازى گرفتن،خوشبختى و کامیابى مى‏آورد؟
آیا اگر زن و مردى به امید خوشبختى و کامیابى بعدى از یکدیگرجدا شوند، به امید و آرزوى خود مى‏رسند؟ آیا آه و ناله طفلان‏معصوم و محروم از شهد محبت، خاطر آنها را نمى‏آزارد؟ آیا براى‏اینها گریز از عدل الهى و نجات از کیفر و انتقام، ممکن است؟
آیا نمى‏دانند که خداوند، جهان را به باطل و لهو و لعب‏نیافریده و در نظام حق و عدل او هیچ عملى بدون عکس‏العمل‏نخواهد بود؟! (2) آیا خداى عادل و عدل‏آفرین گریبان گنهکار ومقصر اصلى را نخواهد گرفت؟! در زندگى خانوادگى براى سعادتمندشدن و سعادت‏بخش گشتن، باید گام در راه حسن اخلاق و پاى بر قله‏والاى کرامت اخلاق نهاد.
حسن اخلاق، مى‏تواند سودجویانه باشد و به هرحال، آسایش مى‏آوردولى کرامت اخلاق، ارمغانى برتر و ارزنده‏تر عطا مى‏کند. یعنى‏آرامش جان و روان و وجدان به بار مى‏آورد. آن که به برکت‏حسن‏اخلاق، در محیط خانواده به آسایش خود و شرکاء نائل گشته، معلوم‏نیست‏به آرامش هم رسیده باشد. آسایش و آرامش همه‏جا ملازم هم‏نیستند. آنجا که آسایش است، معلوم نیست آرامش باشد. ولى آنجاکه آرامش هست، حتما آسایش هم هست.
در سلسله‏اى از کلمات درربار امام صادق(ع) که برخى از شیعیان‏آنها را «نثرالدرر» نامیده‏اند و تعداد آنها به 87 گوهرگرانبها و در قیمتى مى‏رسد، نکات ارزنده و جالبى پیرامون اخلاق‏زن و شوهر وجود دارد (3) .
در اینجا نمونه‏هائى از آن را مى‏آوریم:
1 - «ان المرء یحتاج فى منزله و عیاله الى ثلاث خصال یتکلفهاو ان لم یکن فى طبعه ذلک: معاشره جمیله و سعه بتقدیر و غیره‏بتحصن‏» (4) .
«انسان در محیط خانه و خانواده به سه چیز نیاز دارد که هرچنددر طبیعت او نباشد، باید به تکلف، آنها را به کار بندد:
معاشرت نیکو و گشایش در هزینه زندگى با رعایت قدر واندازه. وغیرتمندى براى حفظ و حراست‏خانواده‏».
2 - «لا غنى بالزوج عن ثلاثه اشیاء فیما بینه و بین زوجته وهى الموافقه لیجتلب بها موافقتها و محبتها و هواها و حسن خلقه‏معها و استعماله استماله قلبها بالهیئه الحسنه فى عینها وتوسعته علیها» (5) .
«هیچ شوهرى در میان خود و همسرش از سه چیز بى‏نیاز نیست:
سازگارى با او براى جلب موافقت و محبت او، تمایل و حسن خلق بااو، و به میل آوردن قلب او از راه هیات نیکو در چشمش و توسعه‏دادن درمعیشت او».
3 - «و لا غنى بالزوجه فیما بینها و بین زوجها الموافق لها عن‏ثلاث خصال و هن صیانه نفسها عن کل دنس حتى یطمئن قلبه الى‏الثقه بها فى حال المحبوب و المکروه و حیاطته لیکون ذلک عاطفاعلیها عند زله تکون منها و اظهار العشق له بالخلابه والهیئه‏الحسنه لها فى عینه‏» (6) .
«هیچ زنى در ارتباط میان خود و شوهر سازگار با او از سه خصلت‏بى‏نیاز نیست: اینها عبارتند از این که خود را از هرگونه‏آلودگى به دور دارد، تا دل او در همه‏حال به او وثوق و اطمینان‏پیداکند و تعهد و دل‏بستگى به او، تا هرگاه دچار لغزشى شود،عطوفت او را به خود جلب کند و از راه سخن نیکو و جلوه زیبا درچشمش به او اظهار علاقه کند».
آرى مرد و زن باید توجه کنند که رفتار نامتناسب و اخلاق‏ناپسند، موجب تحمیل زنهاى بیوه بر جامعه مى‏شود. نه زنهاى بیوه‏بى‏فرزند مى‏توانند براى شوهران مجدد خود منشا خیر و برکت کامل‏باشند و نه زنهاى بیوه بچه‏دار.
و به همین جهت است که آن امام والامقام در نمونه‏اى دیگر ازگفتار جاودانه خود فرمود:
4 - «النساء ثلاث: فواحده لک و واحده لک و علیک و واحده علیک‏لا لک. فاما التى هى لک فالمراه العذراء و اما التى هى لک وعلیک فالثیب و اما التى هى علیک لا لک فهى المتبع التى لها ولدمن غیرک‏» (7) .
«زنان و همسران بر سه قسمند: یکى آن که از آن تو و براى توست‏و دیگرى آن که هم براى تو و هم بر توست و دیگرى آن که برتوست، نه براى تو. اما آن که تنها از آن تو و براى توست، زنى‏است که به دوران دوشیزگى براى خود برگزیده‏اى و آن که هم براى‏تو و از آن تو و هم بر توست، زن بیوه‏اى است که وابسته فرزندى‏نیست و اما آن که نه از آن تو و نه براى توست، زنى است‏بیوه‏که فرزندى از غیر تو به همراه دارد و وارد خانه و زندگى تومى‏شود».
راستى چه زیباست این ضرب‏المثل که در میان توده مردم شایع است:
«زن باید با جامه سپید عروسى به خانه شوهر بیاید و با پارچه‏سپید کفن از خانه شوهر برود»! هرگز مقصود این نیست که زنانى‏که به مرگ شوهر یا طلاق بیوه شده‏اند، باید تا آخر عمر محکوم به‏تجرد و گوشه‏نشینى باشند. شیوه و رفتار و نت‏حسنه خودپیشوایان معصوم خلاف این را نشان مى‏دهد. در این باره نمونه‏هاى‏بسیارى داریم که توضیح مى‏دهیم. ولى آیا ایده‏آل کدام است؟ این‏که خانواده‏ها محکم و مستحکم باشند و دستخوش زوال و انحطاط وتزلزل نشوند یا این که هر ساله هزاران زن طلاقنامه به‏دست‏برجامعه تحمیل شوند؟ جلو حوادث و بلایا و تصادفات را نمى‏شودگرفت.
زنانى که از این راهها بیوه مى‏شوند، به احتمال قوى مشکل اخلاقى‏ندارند و سعى مى‏کنند که در صورت تصمیم به ازدواج، زندگى را برهمسر بعدى خود تلخ و ناگوار نکنند و البته شوهرى که با چنین‏زنانى پیمان همسرى مى‏بندد، نیز توجه دارد که باید خود را باشرائط خاص آنها هماهنگ کند و ناکامى دیگرى بر ناکامى آنهانیفزاید و بارى بر دوش آنها نباشد، بلکه بارى از دوش آنهابردارد.
اما زنهاى مطلقه حساب دیگرى دارند. آنها یا فداى توقعات بى‏جاى‏شوهر شده‏اند یا خود را فداى توقعات بى‏جاى خود کرده‏اند. ممکن‏است هر دو طرف فداى توقعات بى‏جاى خود شده باشند.
پى‏نوشت‏ها:
1- الروم: 20.(ومن آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجالتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه).
2- (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا...)(ص 27)(وما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین . لو اردنا ان‏نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین . بل نقذف بالحق على‏الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق...) (الانبیاء 17 تا 19).(... کل‏امرء بما کسب رهین)(طور: 22).
3- نگاه کنید به بحارالانوار، طبع جدید، جلد 78 صفحات 229 تا239.
4- همان، شماره 63، ص 236.
5- همان، شماره 70، ص 237.
6- همان.
7- همان، شماره 16، ص 230.

تبلیغات