آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

86 - غافر الذنب
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسم‏هاى دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که مى‏فرماید:
تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر(غافر، 2 - 3)
ترجمه: کتاب نازل شده از جانب خداى نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائى جز او نیست، بازگشت‏به سوى خدا است.
«غافر» به صورت جمع همراه باکلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آن‏هم وصف خدا قرار گرفته است چنان‏که مى‏فرماید:
فاغفر لنا وارحمنا و انت‏خیر الغافرین(اعراف، 155).
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانى.
از ماده «غفر» که به معنى ستر است، سه اسم براى خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر; «غافرالذنب‏» (غافر،3): بخشنده گناه.
2 - غفور; «ربک الغفور ذوالرحمة...»(کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است.
3 - غفار; «و انی لغفار لمن تاب...»(طه، 82): ومن کسى را که توبه کند، مى‏آمرزم.
و شگفت این است که براى انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است.
1 - ظالم; «فمنهم ظالم لنفسه‏»(فاطر، 32: برخى از آنها بر خویش ستمگرند.
2 - ظلوم;«...انه کان ظلوما جهولا»(احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان است.
3 - ظلام;«قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة‏الله...»(زمر، 53): اى بندگان من که در حق من اسراف کرده‏اید، از رحمت‏خدا مایوس نباشید.
و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگرى از «ظلام‏» است.
با توجه به سه اسمى که خدا در قرآن وانسان نیز دارد مى‏توان چنین گفت: خدا مى‏خواهد برساند که بنده من تو در اثر گناه سه اسم دارى، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم، سه اسم دارم:
اگر تو ظالمى من غافرم.
اگر تو ظلومى من غفورم.
واگر تو ظلامى من غفارم. (1)
در گذشته در معناى «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معناى لغوى آن ستر و پوشاندن است. توگوئى خدا گناهان بنده را مى‏پوشاند. واگر هم به کلاه خود «مغفر» مى‏گویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ مى‏کند.
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید.
87 - الغالب
لفظ «غالب‏» سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است. چنان که مى‏فرماید:
و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب على امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون(یوسف، 21) .
این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است ولى اکثر مردم نمى‏دانند.
مقصود از جمله «والله غالب على امره‏» چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکى این که ضمیر در کلمه «امره‏» به یوسف برگردد. دیگرى این که به خدا برگردد.
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف توانا است، او را حفظ مى‏کند، روزى مى‏دهد و از قعر چاه به نهایت قدرت مى‏رساند و زعامت‏یوسف به این شکل جلوه‏گاه اسم «غالب بودن‏» است.
و بنابر احتمال دوم مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است. جهان را مى‏آفریند و آن را تدبیر مى‏کند، و مغلوب کسى نمى‏شود و آنجا که اراده کند، احدى را یاراى تمرد و تکبر نیست. در آیه دیگر مى‏فرماید:
...ان الله بالغ امره...(طلاق، 3). خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان مى‏رساند.
سر انجام خدا موجود قاهرى است که قدرتى بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است.
88 - الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنج‏بار آمده است چنان‏که مى‏فرماید:
و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى(طه، 82).
من آمرزنده کسى هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد.
و نیز مى‏فرماید:
فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا(نوح، 10).
نوح مى‏گوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهان است.
ودر سه مورد دیگر این اسم همراه با اسم «عزیز» آمده است چنان‏که مى‏فرماید:
رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار(ص، 66).
پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است.
و نیز مى‏فرماید:
کل یجری لاجل مسمى الا هو العزیز الغفار(زمر، 5).
هر یک از این اجرام سماوى تا زمان معینى در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است.
و در جاى دیگر مى‏فرماید:
و انا ادعوکم الى العزیز الغفار(غافر، 62).
من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده دعوت مى‏کنم.
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است، این است که بخشایندگى او به خاطر عجز و ناتوانى نیست، بلکه او در عین قدرت مى‏بخشد و این خود کمال است.
نمایش این اسم در زندگى بشر این است که در مواردى که مصلحت ایجاب مى‏کند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخى از روایات آمده است از صفات کمال گذشت در عین قدرت است.
89 - الغنى
اسم «غنى‏» در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیست‏بار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسم‏هائى مانند «حمید، حلیم، کریم‏» همراه مى‏باشد چنان‏که مى‏فرماید:
1 - واعلموا ان الله غنی حمید(بقره، 267): بدانید که خدا بى‏نیاز و ستوده است.
2 - قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذى والله غنی حلیم(بقره، 263):
زبان خوش و گذشت، بهتر از صدقه‏اى است که آزادى به دنبال داشته باشد خداوند بى‏نیاز و بردبار است.
3 - و من کفر فان ربی غنی کریم(نمل، 40):
هرکس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جاى نیاورد) پروردگار من بى‏نیاز و بزرگوار در احسان است.
اما معنى لغوى «کریم‏»; ابن فارس مى‏گوید: دو معنى اصلى دارد: یکى از کفایت و بى‏نیازى و دیگرى حاکى از نوعى صدا است.
راغب مى‏گوید: غنا اقسامى دارد:
1 - بى‏نیازى مطلق و این مخصوص خدا است، چنان که مى‏فرماید: ان الله لهو الغنی الحمید.
2 - بى‏نیازى نسبى چنان که مى‏فرماید: و وجدک عائلا فاغنى تو را فقیر یافت‏بى‏نیاز کرد.
ولى بهتر است‏بگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوت مربوط به مصداق است‏برخى از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بى‏نیازى مطلق است، ولى غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بى‏نیاز، غنا و بى‏نیازى عرضى و نسبى پیدا مى‏کند.
این مطلب در همه صفات خدا جارى است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمى از جمال دارد، ولى در این جمال نسبى خود مرهون جمال مطلق است.
و به قول شاعر عرب:
ارایت‏حسن الروض فی آصاله اریات بدر التم عند کماله هذا، و ذاک کل شئ رائق اخذ التجمل من فروع جماله هلک القلوب باسرها فی‏اسره شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائى‏هاى باغ به هنگام عصر، و زیبائى ماه در شب بدر، (زیبائى این دو) و زیبائى همه چیز پرتوى از جمال او است، دلها در عشق به این جمال بى‏طاق شدند و خردهاى ما بسته به عقال او است.
و حافظ شیرازى این مطلب فلسفى و عرفانى را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود یک فروع رخ ساقى است که در جام افتاد
90 - الغفور
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتى مانند: «رحیم، عفو، عزیز، شکور، ودود و حلیم‏» همراه مى‏باشد، چنان‏که مى‏فرماید:
1 - ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء والله غفور رحیم(توبه، 27):
خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد مى‏پذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.
2 - و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور(حج،6):
هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یارى خواهد کرد خدا بخشایشگر و آمرزنده است.
3 - انما یخشى الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور(فاطر، 28):
فقط بندگان دانا از خدا مى‏ترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است.
4 - لیوفینهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور(فاطر، 30):
خدا پاداش آنها را به تمامى بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است.
5 - انه یبدى و یعید و هو الغفور الودود(بروج، 13 - 14):
او است که ایجاد و ابداع مى‏کند و پس از میراندن باز مى‏گرداند و او است آمرزنده و بسیار مهربان.
6 - و ان زالتا ان امسکه‏ما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا(فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسى نمى‏تواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است.
سرانجام یادآور مى‏شویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظى است که دلالت‏بر مبالغه دارد، و معناى اصلى آن به هنگام بحث از غافر گذشت.
حرف فاء
91 - الفاطر
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخى را یادآور مى‏شویم:
1 - قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات والارض(انعام، 14):
بگوآیا جز خدا براى خویش سرپرستى بگیرم خدائى که آفریننده آسمانها و زمین است.
2 - فاطر السموات و الارض انت ولیی فی‏الدنیا و الآخرة(یوسف، 101):
اى خداى آفریننده آسمانها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرتى.
3 - قالت رسلهم افی الله شک فاطر السموات و الارض(ابراهیم، 10):
پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالى که آفریننده آسمانها و زمین است؟. (3)
در این موارد ششگانه «فاطر» به تنهائى وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض‏» به کار رفته است.
اکنون باید دید معناى لغوى «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معناى آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهت‏خوردن غذا هنگام مغرب را افطار مى‏گویند، زیرا روزه‏دار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز مى‏کند. و نیز در دوشیدن گوسفند بکار مى‏رود، مى‏گویند: «فطرت الشاة فطرا حلبتها» زیرا با دوشیدن چشمه پستان باز مى‏شود.
از کلام راغب استفاده مى‏شود که معنى واقعى «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنان‏که مى‏فرماید:
السماء منفطر به کان وعده مفعولادر آن روز آسمان شکافته مى‏شود و وعده او تحقق مى‏یابد.
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت، عدم که نوعى ظلمت است، شکافته و هستى از آن بیرون کشیده مى‏شود و شاید معنى «فاطرالسموات والارض‏» این است که آنها را از تاریکى عدم به روشنى وجود آورد.
علامه طباطبائى‏قدس سره مى‏فرماید: «بکار بردن «فاطر» در مورد خدا نوعى استعاره است تو گوئى عدم را مى‏شکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون مى‏کشد. و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوى پیشین است و در این صورت با اسم «بدیع‏» و «مبدع‏» یکسان خواهد بود، با این تفاوت در به کار بردن «مبدع‏» عنایت‏به این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالى که در استعمال «فطر» عنایت‏به این است که از عدم پدید آورده و نبود را بود کرده است و این‏که کار خدا مانند: نجار و دیگر سازنده‏هاى بشرى نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلى پدید مى‏آورند.
ودر هر حال اسم «فاطر السموات‏» حاکى از استمرار این فعل است، نه این‏که تنها در گذشته انجام داده است.
92 - فالق الاصباح
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که مى‏فرماید:
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم(انعام، 96):
او شکافنده صبح است، شب را براى آرامش و خورشید و ماه را روى نظم معین مقرر داشت، این است ا ندازه‏گیرى خداى قدرتمند و دانا.
اکنون باید دید معنى «فلق‏» چیست؟
ابن فارس مى‏گوید: معنى لغوى آن فرجه و جدائى دو شئ است.
راغب مى‏گوید: فلق به معناى جدا کردن چیزى از چیزى است، چنان‏که مى‏فرماید: ان الله فالق الحب والنوى:
خدا شکافنده دانه و هسته‏ها است، وباز مى‏فرماید: اعوذ برب الفلق(فلق،1):
پناه مى‏برم به خداى صبح.
و درهر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائى ظلمت را مى‏شکافد.
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم در آیه درباره خدا سه صفت وارد شده است:
1 - فالق الاصباح‏شکافنده صبح و اصباح به معنى صبح است نه به معنى مصدرى.
2 - و جعل اللیل سکنا شب را آرامگاه قرار داد. روح و بدن هر دو در فضاى تاریک و درخواب آرامش مى‏یابند.
3 - واشمس والقمر حسبانا خورشید و ماه با نظم معینى مى‏گردند.
و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم مى‏باشد و در آیه دیگر به آن تصریح کرده مى‏فرماید:
هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب(یونس، 5):
او است که خورشید را درخشنده و ماه را نورانى قرار داد و براى ماه منزلهائى قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند.
پى‏نوشتها:
1 ) رازى، لوامع البینات، ص 212.
2 ) سبزوارى، شرح الاسماء الحنسى، ص 40
3 ) موارد دیگرى که اسم فاطر آمده است عبارتند از : فاطر، آیه 1، زمر، آیه 46، شورى، آیه‏11.

تبلیغات