آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

فقیر و مأمون
فقیری نزد مأمون آمد و گفت: فقیرم. مأمون گفت: ما همه فقیر هستیم. چنانکه خداوند می‌فرماید: «یا ایها الناس انتم الفقراء؛ ای مردم! شما همگی فقیر و نیازمند هستید».(سوره فاطر، آیه 15)
فقیر گفت: اراده حج دارم. مأمون گفت: «وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حجَّ البَیت مَنِ استَطاعَ اِلَیهِ سَبیلاً؛ و خدا را بر مردم حج خانه کعبه مقرر است برای کسی که بتواند». (سوره آل عمران، آیه 97) اگر پول نداری حج از تو ساقط است.
فقیر گفت: من به نزد تو برای بدست آوردن پول آمده‌ام، نه وعظ و خطابه. مأمون بخندید و امر کرد بدو صدقه دهند.
خوار و بی مقدار
منصور عباسی بالای منبر مشغول سخن گفتن بود که مگسی روی بینی او نشست، منصور مگس را از خود دور کرد؛ امّا چند لحظه بعد مگس بر چشم او نشست. او مگس را دوباره از خویش دور کرد؛ ولی مگس روی چشم دیگر او نشست. منصور با ناراحتی سیلی محکم به صورت خود نواخت. مگس پرید و به جای دیگر رفت. وقتی از منبر پایین آمد با ناراحتی از عمروبن عبید پرسید: چرا خداوند مگس را خلق کرده است.
عمر گفت: برای آن که ظالمان و گردن کشان را خوار و بی مقدار سازد.
منصور گفت: از کجا می‌گویی؟
گفت: آنجا که خداوند می‌فرماید: «…وَ اِن یسلُبهُمُ الذُّبابُ شَیئَاً لا یستَنقِذُوه مِنه…؛ اگر مگسی چیزیی از آنها برباید، نمی‌توانند آن را از او پس گیرند».(سوره حج، آیه 73)
منصور گفت: صدق الله العظیم.

تبلیغات