آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

صدای همهمه‌ای در فضای عبادتگاه «بیت المقدس» پیچیده بود. راهبان دیر گرد هم آمده بودند و به دور طفلی شیرخوار حلقه زده‌بودند. مادر، زنی پاکدامن از خانواده اصیل و محترم عمران، نام طفل را مریم نهاده بود و او را که به هنگام بارداری وقف خدمت به خداوند کرده بود، اینک در وفای به نذر خود برای تربیت نزد راهبان آورده بود. این کدام راهب بود که به این خدمت مفتخر می‌شد؟ دیر نشینان را اختلاف افتاد. تصمیم گرفتند انتخاب را به قرعه سپارند. نامی دهان به دهان گشت: «زکریا». قرعه به نام او در آمده بود. زکریا پیام آوری از پیام‌آوران بنی اسراییل بود. او سالهای پرتحرک و جوانی و میان‌سالی را با تلاش بی‌وقفه برای گسترش دین الهی سپری کرده بود. اینک در خزان عمر به سر می‌برد. برف سپید پیری، موی سر و صورتش را پوشانده بود و سر تا قامتش در گذر زمان به کجی و سستی گرائیده بود. دیگر از آن توان بی‌پایان جوانی خبری نبود. جسمش دیگر روح بلندش را همراهی نمی‌کرد. در تمام این سالها، عشق به خداوند بود که زندگی‌اش را گرما بخشیده بود و شوق خدمت به مردم، خواب راحت را از او ستانده و آنچنان مشغول داشته‌بود که یکسر، جای خالی «فرزند» را که از آن محروم بود، از یاد برده بود. امّا اکنون قرعه به نام او افتاده بود، تا سرپرستی این «طفل» را بر عهده گیرد و او را در دامان خود تربیت کند.
مریم در برابر چشمان زکریا رشد می‌کرد و می‌بالید. پرتو عشق زکریا به خداوند بر وجود زلال مریم می‌تابید و در آیینه شفاف و زنگار نایافته روح او، درخشندگی‌ای صد چندان می‌یافت. عشق او که با نشاط و توان جوانی درآمیخته بود، او را قدرتی بی‌انتها بخشیده بود. مریم در گوشه‌ای از دیر، روزها و شبها را یکسر به راز و نیاز با معبود می‌گذراند. قامت برافراشته او، با شور و عشق وصف نایافتنی در برابر خداوند خم و راست می‌شد. روزها، هر خوردنی و نوشیدنی را بر کام خود حرام می‌ساخت و روزه می‌داشت و شبها خواب از چشمان خود دریغ داشته، به عبادت می‌پرداخت. او را با پروردگارش، معبودش و محبوبش سخنها بود. او را ندا می‌داد و جواب می‌شنود. زکریا تنها کسی بود که بر او وارد می‌شد. هرگاه به خلوت او قدم می‌گذارد، در کمال شگفتی تحفه‌های الهی را نزد او می‌یافت. زکریا در قامت به نماز ایستاده مریم، تمام هستی را به عبادت می‌دید که با او سر برخاک می‌سایند و هم‌ندا با او، تسبیح پروردگارشان را می‌گویند. منظره شکوهمند پرستش مریم و عنایت رشک برانگیز خداوند به او، آتش اشتیاق را در وجود زکریا در افکند تا اگر خود نمی‌تواند اینهمه را تجربه کند که جوانی برگشت ناپذیر است و دیگر جسم فرسوده‌اش روح بلندش را یاری نمی‌کند، آنهمه را در وجود فرزندی از سلاله خود محقق یابد فرزندی که وجودش در او مکرر شود. او که پیش از این چنین شوقی به داشتن فرزند در خود احساس نکرده بود، اینک بی‌اختیار دست به دعا برداشت و با بی‌قراری خداوند را خواند: «پروردگارا مرا از نزد خود ذریه‌ای پاک ارزانی دار که تو شنوای دعایی» و دعایش با تولد یحیی به اجابت رسید.
«إذ قالَت أمرَأَتُ عِمرانَ رَبِ إنی نَذَرتُ لَکَ ما فی بَطنَی محررا فتقبل منی ... و انی سمیتها مریم... فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و کفلها زکریا کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یامریم أنّی لکِ هذا قالت هو من عنداللّه... هنا لک دعا زکریا ربّه قال ربّ هب‌لی من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدّعاء».
«چنین بود که همسر عمران گفت پروردگارا آنچه در شکم دارم نذر تو کردم تا آزاد شده (از مشاغل دنیا و پرستشگر تو) باشد، پس از من بپذیر ... و من او را مریم نام نهادم ... پس پروردگارش او را با حسن قبول پذیرا شد و نیکو بار آورد و زکریا را به سرپرستی او برگماشت؛ هر بار که زکریا در محراب بر او وارد می‌شد، نزد او خوراکی می‌یافت، می‌گفت ای مریم اینها از کجا برایت آمده است؟ مریم [در پاسخ] می‌گفت این از جانب خداست ... آنجا بود که زکریا پروردگارش را خواند و گفت: پروردگارا از جانب خود فرزندی پاک و پسندیده به من عطا کن که تو شنوای دعایی.»
*این داستان از آیات 35 تا 38 سوره آل عمران اقتباس شده است.

تبلیغات