چکیده

متن

 

یکی بودن سیره حسینی و سیره نبوی
بهترین تفسیر نهضت حسینی را سخنان و نامه‏های خود آن حضرت (علیه‏السلام) به عهده دارد و چون آن حضرت در وصیّتنامهٴ رسمی‏اش راز نهضت خود را ادامهٴ راه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان (علیه‏السلام) بیان کردند، تفسیر نهضت آن حضرت (علیه‏السلام) بدون آشنایی کامل به سیرهٴ امیرمؤمنان (علیه‏السلام) و سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ممکن نیست؛ «و أسیر بسیرة جدى و أبى على بن أبی‏طالب»[۱].
سیرهٴ حضرت علی بن ابی طالب (علیه‏السلام) همان سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، نه جدای از آن؛ زیرا آن انسان کاملی که به منزلهٴ جان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، روش او نیز همان سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهد بود. اگر بخواهیم سیرهٴ علی ابن ابی طالب را تحلیل کنیم، باید سیرهٴ مبارک رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را تحلیل نماییم و سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز پیش از هر چیز باید قرآن تبیین کند؛ چون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم مفسّر علمی قرآن است و هم مفسّر عملی آن.
سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
هر که به مقام انسانیّت کامل بار یابد، همهٴ شؤون حیات او را برنامهٴ الهی رهبری می‏کند و چون خدای سبحان کارش بر صراط مستقیم است، سیرهٴ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که به هدایت جامعه بشری عنایت دارد، بر صراط مستقیم است؛ ﴿إن ربّی علی صراط مستقیم﴾[۲] و قبل از هر چیز، تعیین سیرهٴ آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) را باید از قرآن کریم استنباط کرد.
روش و هدف رهبری ویژه‏ای که خداوند به پیامبرش آموخت این است؛ ﴿الر کتاب أنزلناه إلیک لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النّور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید﴾[۳]؛ «قرآن نازل شده است تا تو جامعه را نورانی کنی و مردم را از تیرگی و تاریکی برَهانی و آنان را روشن کنی».
بر این اساس، اگر خداوند در سورهٴ مبارک «حدید» فرمود: ما انبیا را اعزام و کتاب‏ها را با آنان نازل کردیم تا مردم به قسط و عدل قیام کنند؛ ﴿لیقوم النّاس بالقسط﴾[۴].
در صدد بیان، هدف متوسّط رسالت است، نه هدف نهایی آن؛ زیرا هدف نهایی رسالت، نورانی شدن جامعه است و به یقین، جامعهٴ نورانی عملکردش بر پایهٴ قسط و عدل است.
هدف نهایی نبوت، نورانی شدن جامعه و خروج آن از هر تیرگی و تباهی است؛ ﴿لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید﴾[۵] و سیرهٴ رسول خدا همین هدف والاست که خداوند او را به آن سَمْت سامی آشنا کرد.
قرآن که کتابی بیّن و روشن است، برای بیان چگونگی نورانی شدن مردم و جامعه، قیام موسای کلیم (علیه‏السلام) را به دنبال این بحث مطرح کرد و چنین فرمود: قرآن نازل شده است تا مردم را نورانی کنی و راه آن نیز تشکیل حکومت اسلامی است؛ یعنی فقط دین باید در جامعه حکومت کند.
یقیناً نورانی کردن جامعه، نیازمند رهبری الهی، پایداری و شکر فراوان تودهٴ مردم است. عنصر رهبری الهی را خداوند با جریان موسای کلیم تأمین کرد و پایداری و شکر فراوان امّت را با آیهٴ ﴿و ذکّرهم بأیّام الله إنّ فی ذلک لایات لکلّ صبّار شکور﴾[۶] تبیین کرد. خداوند به موسای کلیم فرمود: وقتی می‏توانی آل فرعون و سامری را از میان‏برداری که امّتی آگاه و صابر و شکور داشته باشی و به همین منظور آن‏ها را به ایّام خدا متذکّر کن. البته ضایعات یک انقلاب بزرگ، فریبکاری بدخواهان آن، فریب خوردگی ساده‏لوحان آن و سرانجام، اوج و حضیض آن برای دیگران عبرت و آموزنده است.
در بقا و نگهداری نظام اسلامی نیز سپاس فراوان لازم است و کیفیت سپاسگزاری، آن است که انسان تمام نعمت‏ها را از خدا بداند و از نعمت خدادادی بیش‏ترین بهرهٴ صحیح را ببرد و هرگز مغرور تنعّم نگردد.
امام حسین (علیه‏السلام) میزان حق و باطل
قیام سالار شهیدان به دنبال قیام انبیای گذشته، به مردم جهان تفهیم می‏کند که نظام حق، کدام است و نظام باطلْ کدام. آن حضرت (علیه‏السلام) برای تحقیق و تفهیم این مطلب، چاره‏ای جز نثار خون و ایثار فرزند و مال و جان نداشتند؛ زیرا آنقدر رسوبات جاهلیّت اموی زیاد بود که ممکن نبود با سخنرانی و نامه‏نگاری مطلب را حل کرد. اگر مطلب خیلی ضروری و عمیق شد، چاره‏ای جز استقبال شهادت نیست. از این‏رو، وجود مبارک حسین بن علی (علیه‏السلام) از ذات مقدّس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)این برنامه را دریافت کردند که در شرایط کنونی، یک سلسله شهادت‏ها و اسارت‏ها لازم است تا آن دینی که می‏رود به فراموشی سپرده شود، احیا گردد و در این هنگام بود که حسین بن علی (علیه‏السلام) قیام کردند.
امام حسین (علیه‏السلام) فرمودند: من قیام کردم تا پاک از ناپاک جدا شود؛ زیرا تا آزمون نشود، وارسته و غیر وارسته در کنار همند و امتحان است که پاک را از ناپاک و حق را از باطل جدا می‏کند. پس، آن حضرت مایهٴ امتحان ذات اقدس پروردگار است و خدا با او طیّب و غیر طیّب را از هم جدا می‏کند؛ چون امام، میزان الاعمال و شجرهٴ طوبا و حق است و عقاید، اوصاف و اعمال را با حق می‏سنجند؛ یعنی عقیدهٴ امام معصوم (علیه‏السلام) که حق است، میزان سنجش عقاید دیگران و همچنین دربارهٴ اوصاف و اعمال، می‏توان میزان بودن آن‏ها را باور داشت. چون انسان کامل با حق است و حق با اوست و او از حق جدا نمی‏شود، می‏تواند میزان عقاید، اخلاق، اعمال و اقوال باشد.
از این رو، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارهٴ امیر مؤمنان (علیه‏السلام) فرمودند: «المیزان میزانک»[۷]؛ «میزان تو میزان است»؛ یعنی عقاید، اخلاق افعال و اقوال مردم را با عقیده، خلق، فعل و قول علی (علیه‏السلام) و اولاد او می‏سنجند. هر عقیده، خلق، فعل و قولی که مطابق عقیده و خُلق و افعال و اقوال آن‏ها بود، حق است؛ وگرنه باطل. از این‏رو، امام حسین (علیه‏السلام) فرمودند: من میزان طیّب و خبیثم. اگر جامعه‏ای بخواهد پاک را از ناپاک جدا کند، حتماً باید با سنّت و سیرت حضرت سیّدالشهدا (علیه‏السلام) ارزیابی شود و مهم‏ترین اثر آن حضرت (علیه‏السلام) همانا نهضت گسترده و تاریخ ساز کربلاست که مجلای عقیدهٴ صحیح، مظهر خُلق کامل و تبلور فعل درست و قول راست است.
مبنای نهضت حسینی
قیام حضرت امام حسین (علیه‏السلام) همان طور که از نامه‏ها، پیام‏ها و خطبه‏های ایشان استنباط می‏شود، یک مبنای خاص داشت و یک بنای مخصوص؛ چنان که خروج امویان نیز مبنا و بنای خاص خود را داشت. آنچه مورد اعتقاد سالار شهیدان بود و بر همان مبنا مبارزهٴ خود را بنا نهادند و قیام کردند این بود که در نظام هستی، حق پیروز است؛ خواه از قدرت مادی برخوردار باشد یا نه و نیز باطل محکوم به شکست است. آنچه مبنای امویان بود و بر همان مبنا حکومتشان را بنا کردند، این بود هر که قدرت مادی دارد، پیروز است؛ خواه با حق همراه باشد یا نه؛ وگرنه محکوم به شکست است، هر چند حق باشد.
این دو طرز فکر که همواره بوده و هست، از دو نوع جهان‏بینی نشأت می‏گیرد. کسی که جهان را در ماده خلاصه می‏کند و اصالت را به ماده می‏دهد، هر جا جریان طبیعت بیش‏تر حضور داشت، آن جا محور قدرت تلقّی می‏شود و در آن محور، قیام و قعود، عزل و نصب، عزت و ذلت دور می‏زند؛ ولی کسی که جهان‏بینی را بر اساس حقیقت هستی تنظیم کرده است، اصالت را به معنا می‏دهد و در محور حق حرکت می‏کند. این گروه، حق محورند، در قبال دیگران که مادّه محورند. بر همین اساس، همیشه در مقابل انبیای الهی افرادی قیام می‏کردند که چنین معتقد بودند: ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾[۸]؛ در برابر پیام‏آوران خدا که می‏گفتند: ﴿قد أفلح من تزکّی﴾[۹]. طرز تفکر آل فرعون، هم قبل از آن‏ها بود، هم پس از آن‏ها. این شعار کسی است که در تفکّر او اصالت با ماده است. او می‏گوید: در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است؛ یعنی همان شعار ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾[۱۰]. امّا آن که می‏گوید: حق در جهان حاکم است و باید در محور حق حرکت کرد، شعارش﴿قد أفلح من تزکّی﴾[۱۱] است، یعنی هر کس روان خود را تهذیب کند به فلاح می‏رسد.
خلاصه آن که در جهان هستی، باطل، نه اثری دارد و نه دوامی و سراسر جهان بر اساس حکومت حق تنظیم شده است و نیز در جریان حکومت‏ها حق، باطل را سرکوب می‏کند و سخن مؤمنان جنگجو نیز همین است: ﴿کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله﴾[۱۲]. بر این مبنا اگر حق با کسی بود، وی از تنهایی یا کمی یاری‏کننده وحشتی ندارد؛ بلکه همهٴ تلاش و کوشش او در این خلاصه می‏شود که حق را بشناسد و نیز در شناخت حق، محقِّق باشد و نه مقلّد و پس از شناخت حق به خود حق متّصف و متحقّق شود. اگر متحقق به حق شد، یقیناً ثابت و پیروز است و هرگز شکست نمی‏خورد و باید از باطل بپرهیزد و پس از شناخت باطل، قهراً آن را سرکوب خواهد کرد.
استمرار پیروزی حق
چون امام حسین (علیه‏السلام) دین ممثَّل و عینیّت دین بودند، می‏خواستند که اسلام با همین ویژگی خود در جامعه عینیّت پیدا کند؛ لیکن عینیّت یافتن دین در نشأهٴ طبیعت با تزاحم همراه است؛ زیرا ممکن نیست چیزی در عالم طبیعت یافت شود و از گزند مزاحمت مصون بماند. البته اگر آن شی‏ء حق بود، می‏ماند و مزاحم آن خودش آسیب می‏بیند، بی آن که به حق آسیبی برساند؛ ولی اگر آن شی‏ء حق نبود، از برخورد چیزهای دیگر آسیب می‏بیند، بی آن که بتواند در درازمدّت به چیزی آسیب برساند.
بنابراین، اگر گاهی می‏پنداریم که حق از باطل شکست خورده و باطل پیروز شده است، برای آن است که یا آنچه را حق نیست، حق پنداشتیم و آن چه را باطل نیست، باطل. یا اگر حق و باطل را درست فهمیدیم، پیروزی را به جای شکست و شکست را به جای پیروزی نشانده‏ایم و در این محاسبه اشتباه کرده‏ایم؛ وگرنه شکست حقّ حقیقی (نه وهمی) و پیروزی باطلِ واقعی (نه پنداری)، هر چند در مدّتی کوتاه ممکن نیست؛ زیرا باطل مانند کف روی آب است و حق مانند سیل خروشان. باطل در سایهٴ حق، نمایی دارد و ممکن نیست که بتواند حق را از بین ببرد؛ زیرا اگر حقّی نباشد، باطلی نیست؛ چون باطل، حق‏نماست. اگر سیلی نباشد، کفی نیست؛ چنان‏که اگر نور و شاخص نباشد، سایه‏ای نخواهد بود و هرگز کف به جنگ سیل یا سایه به جنگ نور و شاخص نمی‏رود.
لذا انسان حق مداری که برای صیانت دین الهی، نستوهانه جهاد می‏کند هرگز شکست ندارد؛ زیرا وی بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو از نظر دانش، حق است و از نظر گرایش، خیر و زیبا: یکی شهادت و دیگری پیروزی است که از آن‏ها به ﴿احدی الحسنیین﴾[۱۳]، یاد می‏شود؛ امّا شخص باطلْ‏طلبی که برای حق زدایی می‏کوشد، هرگز پیروز نخواهد شد؛ زیرا او بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو از نظر آگاهی عقل باطل است و از نظر گواهی دل شرّ و زشت: یکی تعذیب الهی بدون واسطه و دیگری تعذیب به واسطه رزمندگان اسلام است: ﴿قاتلوهم یعذّبهم الله بأیدیکم و یخزهم﴾[۱۴].
حسین بن علی (علیه‏السلام) در شرایطی قیام کردند که در اثر طغیان حاکمان ستم و جهل علمی و جهالت عملی تودهٴ مردم، قسمت مهم خاورمیانه مبتلا به انحراف عقیده و سوءخلق و رفتار تبهکارانه بود و محرومیت از تبلیغ صالحان و نفوذ طالحان ددمنش، منشأ همهٴ این تباهی‏ها شد. حضرت سید الشهداء در روز عاشورا فرمودند: سرّ این که نصایح من در شما اثر نمی‏کند و رهنمود مرا نمی‏پذیرید، این است که شکم‏های شما با حرام پر شده است؛ «ملئت بطونکم من الحرام»[۱۵] و حرام ممکن نیست با حلال هماهنگ شود و غذای حرام ممکن نیست با اندیشهٴ صحیح جمع شود.
از این رو، ذات مقدّس سالار شهیدان فرمودند: با این که من حجّت خدایم و کلام حق از درون من می‏جوشد و اگر کسی مستعد دریافت سخن رسا باشد، یقیناً متأثر می‏شود، امّا شما ای طاغیان اموی و مروانی، توان پذیرش پیشنهاد صحیح را از دست داده‏اید؛ زیرا اندیشه، نه خودجوش است و نه از جای دیگر پر می‏کشد؛ بلکه اندیشه محصول همان غذاهای چندین سالهٴ قبل است که راه افتاده و اکنون علم و فهم شده است؛ چنان‏که انگیزه نیز چنین است.
حضرت سید الشهداء، تمثّل جهاد اسلامی
از نامه‏ها و خطابه‏های سالار شهیدان به دست می‏آید که تنها هدف آن حضرت (علیه‏السلام)، احیای دین بود و تنها راه احیای دین نیز تأسیس نظام اسلامی در جامعه است و یگانه راه تأسیس نظام اسلامی نیز نثار و ایثار جان و مال است و تنها گروهی که آن هدف و این راه و این کولباره و مهمّات جهادی را می پذیرند، مردان الهی‏اند که خداوند از آنان چنین یاد فرمود: ﴿من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا ً﴾[۱۶].
برنامهٴ قیام سالار شهیدان را تنها قرآن مجید و سنّت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) تنظیم و تدوین کرده است؛ چنان که تنها راه این قیام را نیز قرآن ارائه داده است؛ یعنی اگر قرآن مسألهٴ حج و یا نماز را مطرح می کند، باید ابتدا کسی حج سالم و یا نماز با همه حدود و شرایطش در خارج برگزار کند تا دیگران ببینند و فرابگیرند.
بر این اساس، مسألهٴ جهاد نیز نیازمند تمثّل عینی است تا کسی که جهاد متمثّل است به دیگران بگوید: جهادتان را از من بگیرید. همان طور که نماز و حج انجام شد و مردم دیدند و پیروی کردند، جهاد و دفاع مقدّس نیز باید عملا ً اجرا شود تا مردم آن را ببینند و به مجاهدان نستوه آن صحنه اقتدا و تأسّی کنند و جهاد خالص حسین بن علی (علیهماالسلام) همتای جهاد ناب نبوی و علوی بود که جامعهٴ آن روز تجربه کرده است.
در مسألهٴ دفاع مقدّس، مهم‏ترین شرط این است که انسان، دین خدا را از خود بهتر بداند و بیش‏تر دوست بدارد و حیات دین نزد او محبوب‏تر از حیات دنیایی او باشد که این حدّ از معرفت و نیز عملْ آسان نیست. خدا در قرآن فرمود: شما اگر به خود، فرزندان، قبیله و عشیره یا برادر و پدر و… بیش از خدا و پیامبر علاقه‏مندید، منتظر رسیدن امر خداوند باشید؛ ﴿فتربّصوا حتّی یأتی الله بأمره﴾[۱۷]؛ یعنی رکن اساسی جهاد این است که دین خدا نزد شما محبوب‏تر از حیات دنیایی باشد و حفظ دین، عزیزتر از حفظ خانه و مرکز کار.
روش مناسب تربیتی این است که ابتدا کسی به این قانون عمل کند و در حدّ خود قانون ممثّل شود تا دیگران ببینند که می‏شود به گونه‏ای زندگی کرد که دین خدا عزیزتر از حیات دنیا باشد.
این مطلب، تنها مسأله‏ای فکری نیست که با صِرف نظر حل شود و صرفاً کار عقل نظری نیست که کسی پس از تصوّر مبادی مسأله، آن را تصدیق کند؛ بلکه بخشی از این کار به عهدهٴ عقل عملی است. انسان سالک باید به خدا و پیامبر او مهر بورزد و به دین الهی عزم پیدا کند؛ یعنی در این جا گذشته از جزم علمی عزم عملی هم می‏خواهد. ممکن است کسی در بسیاری از موارد برخی از مطالب اعتقادی را با استدلال منطقی بفهمد؛ امّا چون دل برای قبول آماده نیست، کاری از او ساخته نیست.
در مسألهٴ جهاد، جزم انسان به لزوم آن مشکلی را حل نمی‏کند. بسیاری از مردم معتقدند که جهاد، مانند حج واجب است و از فروع دین؛ امّا توان عزم بر آن را ندارند؛ زیرا عقل عملی آنان که عبادت و بهشت با آن به دست می‏آید؛ «…ما عُبد به الرّحمان و اکْتسب به الجنان»[۱۸]، خفته است و عقل خوابیده توان عزمِ بیدارْدلان را ندارد. از این‏رو، انسان مصممی می‏طلبد که عملا ً نشان دهد دین در نزد او عزیزتر از برادر، فرزند و دنیاست و برای حفظ دین، همهٴ شؤون وابسته را رها کند و روی آن سرمایه‏گذاری کند و بگوید: به جهاد در راه خدا مهر می‏ورزم و زندگی با افراد ظالم برای من رنج‏آور است و نه تنها آن را بد می‏دانم، بلکه از آن منزجرم.
سالار شهیدان (علیه‏السلام) نمونهٴ تامّ این صحنه است؛ یعنی اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «خذوا عنّى مناسککم»[۱۹] یا «صلّوا کما رأیتمونى أُصلّى»[۲۰]، در جریان جهاد و دفاع نیز گرچه عملا ً همین اصل را فرمودند، امّا فرزند ایشان نمونهٴ بارز این مسأله است که عملا ً فرموده است: خذوا عنّى دفاعکم و جهادکم؛ یعنی آیین جنگ را از من فرا بگیرید. من به شکلی زندگی می‏کنم که تلخی حیات با ظالمان در ذائقه‏ام محسوس است. آن حضرت (علیه‏السلام) فرمودند: ذائقهٴ دل و شامّهٴ جان من سالم است و در تشخیص و تمییز روح و ریحان از رایحهٴ مُنْتِن و عَفِن، نیازی به دیگران ندارم.
از این رو، نفس کشیدن در فضای ستم برای من دردآور است و زندگی در نظام گناه برایم تلخ و دشوار است؛ «إنّى لا أری الموت إلاّ سعادة و الحیاة مع الظّالمین إلاّ برماً»[۲۱]. من از زندگی در نظام ستم به ستوه می‏آیم؛ مانند پرندهٴ زندانی در قفس صیّاد. گرچه شهروندان دیگر در قفس طاغیان عصرند، امّا چون قدرت پرواز ندارند از ماندن در قفس احساس رنج نمی‏کنند. آن‏ها چون بال و پر ندارند، فقط در محدودهٴ زندان یا در محدودهٴ قفس به اندازهٴ لازم می‏خزند، ولی اگر دَرِ قفس یا زندان هم باز باشد، آن‏ها قدرت پرواز ندارند؛ چون قلمرو دید آن‏ها بسته است و منطقهٴ حرکت آنان محدود. برای آن‏ها نظام باز و بسته یکسان است؛ امّا من که توان پر کشیدن دارم، احساس می‏کنم که در قفسم و از محبوس بودن در رنجم و برای آزادی کوشش می‏نمایم.
ادراک این معنا زمینهٴ جهاد را فراهم می‏کند و تا مردم از خفقان رنج نبرند و در خود ضرورت پرواز را احساس نکنند و به ستوه نیایند، توان جنگ با ظالم را ندارند. بنابراین، جهاد با صِرف مسألهٴ جزم علمی حل نمی‏شود و سالار شهیدانی می‏خواهد تا جامعه انسانی مصمّم و عازم باشد. بشری که دارای دو بالِ نظر و عمل است و قدرت پر کشیدن دارد و احساس می‏کند که در نظام سلطه و استبداد، استعمار، استعباد و استثمار باطل و جاهلیّت است و در زندان یا قفس جاهلیّت اسیر است، بی‏صبرانه منتظر فراهم شدن دفاع از حق و براندازی باطل است.
سالار شهیدان (علیه‏السلام) در نامهٴ رسمی خود به مردم بصره می‏نویسند:«من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر او فرا می‏خوانم؛ زیرا سنّت خدا سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبیین، تفسیر، تعلیل، اجرا، و حمایت قرآن کریم است اماته و میرانده شده و بدعت به جای سنّت، باطل به جای حق و ظلم به جای عدل و کژراهه به جای صراط مستقیم قرار گرفته و زنده شده است».[۲۲]
تنها عامل پیروزی صوری طاغیان اموی بر امام حسین (علیه‏السلام) و تنها راه شکست ظاهری آن حضرت (علیه‏السلام)، همان اسلام امویان بود؛ یعنی اگر جنگ طغیانگران اموی به انگیزهٴ صوری حمایت از دین مطرح نمی‏شد و گسترش نیرنگ دین باوری در میان تودهٴ ناآگاه آن عصر نبود، هرگز امویان نمی‏توانستند بر حسین بن علی (علیهماالسلام) پیروز شوند. آن‏ها فقط به نام اسلام پیروز شدند و هزاران نفر دشمن مظهر تامِّ ولایت و خلافت، همگی برای کسب بهشت به کربلا آمدند؛ «کل یتقرب إلی الله بدم الحسین»[۲۳].
بیش‏ترین کسانی که در کربلا شرکت کردند به قصد قربت و فقط برای رفتن به بهشت بوده است؛ هر چند سران سیاست مشؤوم اموی از این نیرنگ آگاه بودند.
از این رو، سیّدالشّهدا (علیه‏السلام) باید این راز را بازگو کند که اسلام امویان، نابودی اسلام است. پس از این که سالار شهیدان خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را دریافت نمودند و معلوم شد که بدن‏های آن شهیدان را در کوی و برزن کوفه گرداندند و تودهٴ مردم با ابن زیاد بیعت کردند، حسین بن علی (علیهماالسلام) به جای گلایهٴ عاطفی و قهر اجتماعی، صحنه سیاست و مبارزه را ترک نکرده، بلکه مجدداً سخنرانی نمودند و به مردم کوفه نامه نوشتند تا آنان بفهمند که در چه نظامی زندگی می‏کنند.
آن حضرت (علیه‏السلام) مطمئن بودند که شهادت را در پیش رو دارند و کسی از کوفه به یاری ایشان بر نمی‏خیزد، ولی می‏خواستند مردم را بیدار کنند و در پیشگاه بشریت و تاریخ سیاسی اسلام، چهرهٴ درخشان ثبت شود. از این‏رو، آن حضرت (علیه‏السلام) تا آخرین دقایق برای مردم کوفه نامه می‏نوشتند تا آن‏ها را از اسلام امویان آگاه کنند و کسانی را که گروه، گروه به قصد به دست‏آوردن بهشت و به دستور عاملان اسلام امویان به سوی کربلا حرکت می‏کنند، از عاقبت شوم کارشان مطلع نمایند.
حضرت سیدالشهدا (علیه‏السلام) در سخنرانی بین راه فرمودند: «ألا ترون إلی الحق لا یعمل به و إلی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فى لقاء ربّه حقّاً حقّاً فإنّى لا أری الموت إلاّ شهادة و الحیاة مع الظّالمین إلاّ برماً»[۲۴]؛ «آیا نمی‏بینید که از باطل پرهیز نشده و به حق عمل نمی‏شود. چنین می‏بینم که زندگی با ستمکاران انسان را به ستوه می‏آورد». تا کسی به ستوه نیاید، دست به اسلحه نمی‏برد. از این رو، فرمودند: با تدبّر تام در نظام کنونی و تطبیق آن با احکام و حِکَم اسلامی احساس مسؤؤلیت کنید تا مبارزی نستوه شوید و به وظیفهٴ آن زمان قیام نمایید و آگاه باشید که در جای بدبو زندانی هستید؛ ولی شمّ سیاسی ندارید و در فضای مسموم و بسته با جناح مقصوص و پربریده به سر می‏برید. از این‏رو، به ستوه نمی‏آیید. اگر بال و پر می‏داشتید، زندان شما را به ستوه درمی‏آورد؛ چنان که پرندهٴ بی‏بال و پر از زندان رنج نمی‏برد، اما پرندهٴ سالم از میله‏های قفس احساس سختی دارد و به ستوه می‏آید.
امام حسین بن علی (علیه‏السلام) پس از برخورد با حُر و سخنرانی جامع، آخرین نامهٴ رسمی خود را برای مردم کوفه نوشتند و در این نامه ابتدا عدّه‏ای را نام بردند، سپس خطاب به همهٴ مردم کوفه فرمودند: من از جدّم شنیدم که چنین فرمودند: «من رای سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله ناکثاً لعهد الله مخالفاً لسنّة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یعمل فى عباد الله بالإثم و العدوان ثمّ لا یُغَیّر علیه بقول و لا فعل، حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»[۲۵]؛ «اگر کسی ببیند که ظالمی بر او حکومت می‏کند و به دین خدا عمل نمی‏کند و عهد الهی را می‏شکند و در بین مردم به ستم رفتار می‏کند، اگر قیام نکند و او را بر جای خود ننشاند، سزاوار است که خداوند مظلومِ سلطه‏پذیر را با آن طاغیِ سلطه‏گر یک جا به جهنم ببرد»؛ یعنی خداوند مستضعفِ ظلم پذیر را با مستکبر ظالم، یک جا به جهنّم می‏برد.
مستضعفان می‏گویند: خدایا! عذاب مستکبران را دو برابر کن و خدا می‏فرماید: ﴿لکل ضعف و لکن لا تعلمون﴾[۲۶]؛ «هم عذاب مستکبر دو برابر است، هم عذاب مستضعف». مستکبر دو عذاب دارد؛ چون دو گناه کرده است: یکی ارتکاب فسق و دیگری گمراه کردن مردم و فراهم آوردن زمینهٴ فساد در جامعه؛ یعنی مستکبر هم «ضالّ» است، هم «مضلّ». مستضعفِ سلطه‏پذیر نیز دو گناه دارد: یکی پذیرفتن گناه مستکبران و ارتکاب گناهی که دامنگیر جامعه بود و دیگری قبول امامتِ مستکبران و رهبری آن‏ها و نشوریدن برخلافت آن‏ها و یاری ننمودن امامان حق و عدل.
نامهٴ سالار شهیدان به مردم آن عصر برای این بود که به آنان تفهیم کند امویان، پیشوایان جورند و حکومت آن‏ها از سنخ حکومت ائمّهٴ جور است؛ یعنی اگر یزید خود را امیر مؤمنان می‏خواند، امامت وی ظلم و جور است و در نتیجه، ابن زیاد نیز نمایندهٴ امام جور است. همهٴ تلاش سالار شهیدان (علیه‏السلام) تا آخرین لحظه این بود که مردم را به حقایق آگاه کند. آن حضرت (علیه‏السلام) با این که مطمئن بودند پیک نامه رسان شهید می‏شود و نامهٴ سالار شهیدان به دست مردم نمی‏رسد، از ارسال نامه درنگ نکردند؛ زیرا می‏دانستند که قاصد آن حضرت (علیه‏السلام) پیام امام زمان خود را با خونش به مردم کوفه می‏رساند و دشمنان نیز این نامه را می‏گیرند و در تاریخ ثبت می‏کنند؛ چنان که چنین شد.
پاورقی                                                                                                                                  
*  شکوفایی عقل در نهضت حسینی، خلاصه صفحات ۱۵-۷۴
۱/ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹/
۲/ سورهٴ هود، آیهٴ ۵۶/
۳/ سوره ی‏ابراهیم، آیهٴ ۱/
۴/ سورهٴ حدید، آیهٴ ۲۵/
۱/ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۱/
۲/ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۵/
۱/ بحارالأنوار، ج ۲۴، ص ۲۷۲/
۱/ سورهٴ طه، آیهٴ ۶۴/
۲/ سورهٴ اعلی، آیهٴ ۱۴/
۳/ سورهٴ طه، آیهٴ ۶۴/
۴/ سورهٴ اعلی، آیهٴ ۱۴/
۵/ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۴۹/
۱/ سورهٴ توبه، آیهٴ ۵۲/
۲/ سورهٴ توبه، آیهٴ ۱۴/
۳/ بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۸/
۱/ سورهٴ احزاب، آیهٴ ۲۳/
۱/ سورهٴ توبه، آیهٴ ۲۴/
۲/ کافی، ج ۱، ص ۱۱/
۳/ عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۱۵/
۴/ بحارالأنوار، ج ۸۵، ص ۲۷۹/
۱/ کلمات الإمام الحسین (علیه‏السلام)، ص۳۵۶/
۲/ کلمات الإمام الحسین (علیه‏السلام)، ص۳۱۵/
۱/ بحارالأنوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴/
۲/ کلمات الإمام الحسین (علیه‏السلام)، ص۳۵۶/
۱/ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۲/
۲/ سورهٴ اعراف، آیهٴ ۳۸/

تبلیغات