چکیده

قصد این مقاله تلاش برای تبیین مفهوم هژمونی در مطالعات فرهنگی است. گسست مطالعات فرهنگی از دو پارادایم حاکم در این عرصه، یعنی فرهنگ گرایی و سا ختارگرایی، و روی آوردن به سوی نظریه گرامشی نقطه شروع تحقیقات و مطالعاتی عمیق در باره سلطه نظام سرمایه داری و دستگاه های ایدئولوژیک آن بود. در واقع، مطالعات فرهنگی در این فاز دوم کوششی بود برای پاسخ به این پرسش گرامشی که چرا در جوامع غربی انقلاب اتفاق نیفتاد. در این مقاله پس از توضیح مفهوم سلطه در آرای کسانی چون لوکاچ و آدورنو و هورکهایمر و غیره به تحلیل دیدگاه گرامشی و بنیان های نظری مطالعات فرهنگی می پردازیم. مطالعات فرهنگی بیانگر ناکامی چپ از رسیدن به جامعه آرمانی سوسیالیستی و در عین حال تلاش برای تبیین سویه های گوناگون سلطه سرمایه داری و پیدا کردن عرصه های مقاومت در برابرآن است.

تبلیغات