آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

شمه‏اى از خاطرات مربوط به شهید عالیقدر محراب حضرت آیت الله مدنى رضوان الله علیه را که به عنایت داماد محترم ایشان حجة الاسلام والمسلمین بروجردى، فراهم آمده است تقدیم مى‏داریم تا بتوانیم قدمى بهتر و کاملتر در شناساندن این شهید گرانبها برداشته و ان شاءاللّه خدمتى هر چند ناچیز به اسلام عزیز بنمائیم.
اجمالى از زندگى‏نامه‏
شهید محراب میراسد اللّه مدنى دهخوارقانى نماینده حضرت امام خمینى رحمةاللّه علیه و امام جمعه تبریز در سال 1293 هجرى شمسى در شهرستان آذرشهر تبریز به دنیا آمد و در 20 شهریور سال 1360 در سن 67 سالگى در روز جمعه در تبریز آنهم در حال نماز به فیض عظیم شهادت که یکى از آرزوهاى دیرینه‏اش بود نائل گردید.
شهید بزرگوار ما دروس سطح مقدماتى را در قم شروع و پس از اتمام دروس مقدماتى و سطوح عالیه درس خارج، به محضر مقدس مرحوم آیت اللّه حجت کوه کمرى و سایر بزرگان آن عصر حاضر و همچنین از محضر مقدس و انسان ساز پیرجماران، عارف گرانقدر الهى نایب بر حق حضرت مهدى(عج) رهبر کبیر انقلاب اسلامى امام خمینى نیز در مدرسه فیضیه قم حاضر و استفاده شایانى در راه تهذیب نفس و خودسازى و معارف الهى کسب نموده و بالأخره پس از مدتى براى زیارت خانه خدا به مکه معظمه مشرف و پس از مراجعت از بیت اللّه الحرام از طریق عراق مدتى در کنار تربت پاک و مقدس سالار شهیدان اباعبداللّه الحسین(ع) در کربلا ساکن و ضمن زیارت به ادامه تحصیل مى‏پردازند و پس از مدتى از آنجا راهى نجف اشرف جوار مرقد مطهّر باب مدینه علم النبى(صلى الله علیه و آله و سلم) مولى الموالى امیرالمؤمنین - علیه السلام - شده و از محضر مراجع بزرگ تقلید و آیات عظام همچون مرحوم آیت اللّه میرزا آقا اصطهباناتى و مرحوم آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى و مرحوم آیت اللّه حکیم و دیگران استفاده کرده‏اند.
بنابر این شهید عالیقدر ما به مراتب عالى از علم و کمال و تهذیب نفس و فضائل اخلاقى نائل و مهمتر آنکه مرد عمل بود که نمونه هائى از مراتب علمى و عملى ایشان خواهد آمد:
ابعاد علمى و عملى شهید محراب‏
شهید بزرگوار ما با اینکه به مراحل عالیه از علم رسیده بود معذلک تا زمانى که در نجف اشرف بودند (تا قبل از سال 50) در حوزه درسى بعضى مراجع حاضر مى‏شدند با اینکه یک شب بمن فرمودند: من از درس رفتن استفاده‏اى چندان نمى‏کنم، هفته‏اى دو سه مطلب شاید بدستم بیاید ولى معذلک بر خود لازم مى‏بینم آنرا ادامه دهم زیرا از جهات دیگر مفید و وظیفه است.
خلاصه آنکه سعى داشت چیزى را به مردم بگوید که خودش به آن عمل مى‏کرد و حقاً مرد عمل بود، همیشه گفتارش توأم با عمل بود. و همچنین در مقام تدریس در نجف اشرف با اشتیاق و گرمى فراوان و متواضعانه از دروس سطوح متوسطه (شرح لمعه) گرفته تا سطوح عالیه (مکاسب و کفایه) تدریس مى‏فرمود و اوقات روز خود را از این جهت پر مى‏کرد. با آن هواى گرم و ناراحت کننده نجف اشرف و دورى منزل ایشان از صحن مطهر امیرالمؤمنین(ع) و سایر مساجد و مدارس (مراکز و کلاسهاى درس طلاب علوم دینیه) معذلک صبح و بعداز ظهر و حتى شبها به درس و بحث اشتغال داشت تا آنجا که یکى از دوستان ایشان مى‏گفت که من به ایشان اعتراض کردم که با این هواى گرم و دورى راه و مزاج کسل و مریض احوال چرا شما اینقدر خود را به زحمت انداخته و تمام وقت خود را صرف درس و بحث مى‏کنید؟ ایشان جواب دادند ما را که دوبار به دنیا نمى‏آورند فقط همین یکبار است باید کمال استفاده از عمر را نمود.
و بالأخره در سال 51 به امر مبارک حضرت امام خمینى رحمة اللّه علیه شهید بزرگوار مأمور سرپرستى حوزه علمیه خرّم آباد لرستان و سکونت در آن شهرستان مى‏شود و در آنجا حوزه گرمى تشکیل داده و به تدریس دروس سطح عالیه و درس خارج اشتغال داشت وقتى یکى از فضلاء محترم جامعه مدرسین فعلى قم به خرّم آباد رفته و درس خارج ایشان را از نزدیک دیده بود خیلى مجذوب گردیده و اظهار مى‏داشت ما تصمیم گرفته‏ایم هر وقت ایشان نخواهند در شهرستان خرم آباد بمانند، ایشان را به قم آورده و از ایشان در قم استفاده خواهیم کرد.
عشق ورزیدن به حضرت امام (مرید و مراد)
نکته جالب توجه اینجاست که شهید معظم با این جلالت علمى و کفایت و لیاقت شخصى ولى شاید بتوان گفت که در مقابل رهبر عظیم انقلاب اسلامى امام خمینى (قدّس سرّه الشریف) کمتر از یک عوام و بى‏سواد مطیع و خود را دربست در اختیار حضرت ایشان قرار داده بود، بلکه مى‏توان گفت فانى در امام عزیز بود و بى‏نهایت عشق مى‏ورزید یکى از باجناقهایم نقل مى‏کرد یک روز نشسته بودیم در محضر ایشان تلویزیون را روشن کردند بمحض اینکه تصویر مبارک امام در صفحه تلویزیون ظاهر شد کانّه بى اختیار ایشان خم شدند و تصویر مبارک امام را بوسیدند.
و اما یکى از دهها نمونه‏اى که من خود بخاطر دارم اینکه در سال 54 در آن شدت خفقان و اختناق طاغوت (قبل از اینکه تبعید شوند) تابستان بود، ایشان براى گرمى هوا و دیدار با دوستان همدانى به همدان و روستاى درّه مرادبیک از توابع نزدیک همدان رفته بودند، یکروز عصر در باغى در همان روستا نشسته بود عدّه‏اى از طلّاب و فضلاى قم و نجف و عده‏اى از دانشجویان عزیز از تهران همراه یکى دونفر دکتر و مهندس آمده بودند، مسائل سیاسى آنروز مطرح بود بعد صحبت از مرجعیت و زعامت پیش آمد شهید عالیقدر ما بعد از آنکه بین مرجع تقلید و رهبر فرقهائى گذاشتند و مثالهائى زدند که ممکن است مراجع متعدد باشند ولى رهبر حتماً باید یک نفر باشد بعد اشاره‏اى به ویژگیهاى حضرت امام خمینى و برجستگیهاى معظم له کردند در آخر این جمله را فرمودند: (اشاره کردند به فضلا و طلابى که در باغ حضور داشتند و گفتند) آقایان و کسانى که مرا مى‏شناسند مى‏دانند براى مثل من باصطلاح کسر شأن است که از شخص دیگرى غیر از خودش ترویج کند قاعدتاً باید من از خود بگویم ولى چه کنم دینم به من مى‏گوید باید از امروز خودت را فراموش کنى و باید خود را زیر پاى این مرد (امام خمینى) بگذارى تا یک قدم ایشان بالا بیایند و باید به دنبال ایشان حرکت کنى. در اینجا باید بگویم به همه کسانى که خود را در خط امام عزیز(خط راستین اسلام و انبیاء) مى‏دانند در هر پست و مقام و در هر مرتبه‏اى از علم و دانش و تخصص هستند باید پیروى از امام را از این شهید گرانقدر یاد گیرند، آنچنان مطیع و فرمانبردار امام بود که وقتى امام مى‏فرماید به خرم آباد برو، فوراً از تهران به آنجا حرکت مى‏کند و وقتى امام عزیز بعد از شهادت آیت اللّه قاضى قدّس سرّه در تبریز و اوضاع آشفته آنجا بخصوص جریان حزب خلق مسلمانان و فتنه انگیزى آنان از شهید مدنى عزیز مى‏خواهند که بعنوان نمایندگى حضرت امام و امام جمعه تبریز به آنجا بروند فوراً به آن سامان حرکت مى‏نمایند و با اخلاق و حلم حسنى و شجاعت حسینى و فراست و کیاست ایمانى و صبر و استقامت و پایدارى بر کوه مشکلات آنجا چیره گشته و بدون مبالغه مى‏توان گفت دو استان آذربایجان شرقى و غربى را از خطر توطئه و سقوط جلوگیرى کرد و مى‏توان گفت با در نظر گرفتن شرائط حساس آنروز تبریز و بلکه آذربایجان انتخاب معظم له از طرف حضرت امام رحمة اللّه علیه براى آنجا، عالى‏ترین انتخاب بوده وشاید بتوان گفت یکى از صدها نمونه تأییدات غیبى حضرت امام در امور رهبرى و مسائل پیچیده بویژه در روزهاى بحرانى مى‏باشد.
ابعاد سیاسى، اجتماعى و مبارزاتى زندگى شهید محراب آیت اللّه مدنى(ره)
مبارزات این شهید گرانقدر را باید به دوران طلبگى ایشان از زمان رضا خان قلدر سوادکوهى (پهلوى) کشانید آنطوریکه خود معظم له تعریف مى‏کردند که یک موقع ایشان احساس مى‏کنند که زادگاه اصلى شان (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادى فرقه ضاله و مضلّه بهائیت (این مسلک و مرام استعمارى صهیونیستى) قرار گرفته مراکز حساس شهر مانند کارخانه تولید برق و غیره بدست آنهاست، با بیانات آتشین خود مردم را علیه آنان بسیج کرده تا آنجا که استفاده و مصرف برق آنها را تحریم کرده و مردم از چراغهاى نفتى استفاده مى‏کردند ولى برق روشن نمى‏کردند و از این بالاتر آذرشهر که نزدیکى تبریز واقع شده و در آنزمان مقدار زیادى از نان تبریز را تأمین مى‏کرد به دستور معظم له مردم از فروش نان و مایحتاج زندگى به این فرقه ضاله و مضلّه خوددارى مى‏کردند تا مجبور شوند از این شهر مذهبى و اسلامى کوچ کنند. اوج مبارزات ضدّبهائى و ضد صهیونیستى بالا گرفته، کم کم بعضى از جوانان غیور دست بکشتن و سر به نیست کردن آنان مى‏زنند تمام این جریانات از طرف شهربانى وقت پیگیرى و تنها عامل همه تحریکات ضدّ صهیونیستى بهائى (شهید گرانقدر ما) شناسائى و ایشان را به همدان تبعید مى‏نمایند ولى قیام معظم‏له به ثمر رسید و مردم دست از ادامه مبارزه برنداشته و بالأخره مردم، شهر مذهبى خود را از لوث این فرقه استعمارى صهیونیستى نجات مى‏دهند.
اقتدار شهید مدنى در برخورد با رئیس ساواک کلّ کشور
شهید عزیز مدنى(قدّس سرّه) ایامى که در نجف اشرف بودند مبتلا به مرض سل شدید مى‏شوند و مرض به حدّى شدّت پیدا مى‏کند که گاهى کاسه کاسه خون استفراغ مى‏کردند بطوریکه خیلى از دوستان از ایشان مأیوس مى‏شوند ولى بحمداللّه پس از بسترى شدن در بیمارستان حلّه خداوند عافیت مرحمت کرده و هنگام مرخصى دکتر معالج ماندن در هواى گرم در نجف اشرف را براى ایشان منع مى‏کند روى این حساب ایشان ناچار بودند که تابستانها به ایران سفر کنند ولى معمولاً هنگام بازگشت به نجف اشرف در کشمکش و آزار ساواک ایران قرار مى‏گرفتند و با معطّلى و ناراحتى زیاد اجازه خروج مى‏دادند تا این که در سال 48 یا 49 ایشان را هنگام مراجعت به عراق حدود 5 ماه در تهران معطل و سرگردان مى‏کنند تا پس از این مدت وقتى به اداره گذرنامه مراجعه و علت تأخیر و گیرکار خود را مى‏پرسند در جواب آدرسى به ایشان داده مى‏شود که براى روشن شدن وضع گذرنامه خود باید به این آدرس مراجعه کنید، در اینجا شهید بزرگوار ما مى‏فرمودند وقتى طبق آدرس رفتم دیدم که اداره مرکزى و محل کار رئیس ساواک کل کشور است که دیگران از راهنمائى و نشان دادن آدرس مى‏ترسیدند بالأخره بقالى که روبروى آن اداره بود گفت همین منزل روبروست ولى شما بروید بالا و برگردید و زنگ بزنید تا نفهمند که من نشان دادم پس از وارد شدن بعد از گذشتن چند اطاق و سالن به اطاقى راهنمائى شدم، رئیس ساواک کل کشور نشسته بود برخاست احترام کرد و من نشستم ابتدا خواست عذرخواهى کند که شما را زحمت دادیم من حرفش را قطع کرده و گفتم من مى‏خواستم اینجا بیایم و ببینم چرا هر سال براى رفتن و بازگشت ما به عراق بازى در مى‏آورند اگر مانعى در کار است یکمرتبه بگویند ممنوع الخروج هستى ما هم سرگردان نمانیم و اگر ایرادى نیست پس چرا معطل و اذیت مى‏کنند.
رئیس ساواک جواب داد چند سؤال است شما جواب بدهید که عمده آنها نظرخواهى در مورد رهبر کبیر انقلاب اسلامى امام خمینى(رحمة اللّه علیه) بود، من جواب دادم من ایشان(امام) را از دوران طلبگى مى‏شناسم و ارادت دارم، ایشان فردى به تمام معنى آراسته و کامل، غیر از مدارج عالیه علمى و کمالات نفسانى از یک عظمت و تفوّق روحى برخوردار بودند که وقتى هفته‏اى یک بار براى فضلا و طلاب علوم دینیه در مدرسه مبارکه فیضیه درس اخلاق مى‏فرمودند و ما شرکت مى‏کردیم تا هفته بعد روز پنجشنبه تمام گفتار و حرکات ایشان مانند آئینه در مقابل ما قرار داشت، و من مفتخرم که یکى از شاگردان ایشان هستم، آنگاه به رئیس ساواک گفتم شما ایشان را تبعید کرده و با دوستان ایشان اینگونه برخورد مى‏کنید، چکار مى‏خواهید بکنید؟ مى‏خواهید به زور سر نیزه مردم را وادار کنید که از تقلید و پیروى ایشان دست بردارند و ایشان را دوست نداشته باشند اینکار شدنى نیست و با سر نیزه نمى‏توان به دل مردم راه پیدا کرد و مسلط شد...
ابهّت و اقتدار شهید عالیقدر و تبعید از خرم آباد
با روى کار آمدن زمزمه حزب فرمایشى رسواخیز (رستاخیز) شهید گرانقدر ما موضع صریح و بسیار سرسختانه در مقابل آن گرفت و در جلسات عمومى و خصوصى علناً اظهار مى‏فرمود که هر کس در این حزب ننگین ثبت نام کند مانند آنست که در لشگر عمربن سعد نام نویسى کرده و هر کس مردم را براى ثبت نام تحریک و تشویق کند و در این راه تلاش و فعالیت کند مانند فرماندهان لشگر عمر بن سعد است لذا شوراى تأمین استان وقت تصمیم گرفت معظم له را به نور آباد ممسنى از توابع شیراز تبعید کند، شهید سعید مدت 22 ماه در آنجا تبعید، بود در این مدّت شمع جمع محفل دوستان انقلابى استان فارس و بنادر جنوب بوده و جوانان عزیز انقلابى و علماء و فضلا بعنوان ملاقات بنزد ایشان رفته و در این پوشش جوانان آن سامان تشکل یافته مجدداً رژیم منفور طاغوت احساس خطر نمود محل تبعید ایشان را عوض کرد و به گنبد کاووس (از جنوب به شمال) منتقل کردند. در آنجا هم پس از یازده ماه مطالب گذشته تکرار گردید، رژیم ناچار شد ایشان را به یکى از بنادر دور افتاده جنوب (بندر کنگان) که هواى گرم و کثیف داشت منتقل نماید ولى بیش از 18 روز طول نکشید سیل جوانان بیدار و خونگرم بنادر جنوب به آنجا روانه شدند و از طرفى نامساعد بودن هواى آنجا با مزاج شهید گرانقدر و به مخاطره افتادن سلامت ایشان این بار رژیم آمریکائى شاه مقبور تصمیم گرفت براى مرتبه چهارم محل تبعید ایشان را عوض کند و تبعیدگاه مغفورله را به مهاباد (کردستان) انتقال دهد و تا پایان مدت سه ساله تبعید و اقامت اجبارى را در کردستان به سر بردند. در آنجا هم مردم ایشان را تنها نگذاشته از شیعه و سنّى با ایشان تماس داشته و مطالب لازم ردّ و بدل مى‏شد و گاهى دیده مى‏شد تا نیمه‏هاى شب و بلکه یکى دو ساعت هم از نیمه شب مى‏گذشت و ساعتها با جوانانى که براى ملاقات آمده بودند صحبت مى‏کردند و مشکلات آنها را جواب گفته و آنها را ساخته و براى مبارزه با رژیم طاغوت شارژ مى‏کردند حتّى یکى از برادران پرسنل ژاندارمرى که مأمور بدرقه شهید گرانقدر از بندر کنگان به مهاباد بود در بین راه آنچنان شیفته اخلاق ایشان قرار گرفته بود که در بین راه (در خرم آباد) ایشان را رها کرده و خودش به بروجرد رفت و از ایشان خواست که فردا خودتان بیائید و از آنجا با هم مى‏رویم.
مبارزات شهید محراب با جریانات انحرافى پس از پیروزى انقلاب اسلامى
جریان تبعید شهید بزرگوار ما به مدت سه سال به شهرهاى مختلف به پایان رسید. طولى نکشید که انقلاب شکوهمند اسلامى به پیروزى رسید و آخرین تفاله نظام ستمشاهى و ریشه 2500 ساله‏اش با عنایات و الطاف خداوند منّان و رهبرى پیامبر گونه امام عظیم الشأن و همّت و فداکاریهاى امّت اسلامى و یکپارچه با تکیه به قرآن و مذهب، کنده و به زباله‏دان تاریخ سپرده شد و از طرفى هم خورشید جهان تاب اسلام از غرب (فرانسه) طلوع کرد و شب پره‏ها و خفاشان به لانه‏هاى خود خزیدند/ شهید گرانقدر ما در سنگر مجلس خبرگان با لیبرالها و منافقین ولایت فقیه همچون بنى صدر خائن و فرارى به مبارزه و ستیز بى‏امان خود ادامه داد و بالأخره پس از شهادت آیت اللّه قاضى امام جمعه محترم تبریز به دست گروه منافق فرقان این پیروان ابن ملجم مرادى ملعون، باجار و جنجالى که حزب باصطلاح خلق مسلمان! در آذربایجان بخصوص تبریز راه انداخته بود (حزبى که اینجانب شاهد یکى از جنایات و حرکات مذبوحانه‏شان در شهرستان مذهبى قم شهر خون و قیام و پایگاه علم و دانش بودم که چماق بدستان حزب مذکور به داخل شهر ریختند و از سر کوچه منزل مرجع و رهبرشان تا حدود بازار قم شعار دادند و در مسیرشان هرچه ماشین و مغازه بود خرد کردند و شیشه‏هاى آنها را شکستند آن روز جوانان غیور قم که اجازه ورود به چماق‏بدستان شاه مقبور و منفور باین شهر مذهبى را نداده بودند این منظره دلخراش را مشاهده مى‏کردند ولى طبق دستور حضرت امام امت سکوت کرده و عکس العملى نشان ندادند).
تبریز که در تاب و تب مى‏سوخت و اوضاع درهم ریخته و آشفته داشت به امر امام عزیز، شهید گرانقدر ما رهسپار تبریز شد، با چه مشکلاتى و چه خطرات و کارشکنى‏ها و ناملایمات روبرو گردید گاهى حزب خلق نامسلمان ایشان را به بهانه رفع خستگى پس از تظاهرات و سخنرانى به داخل کیوسک مجله فروشى برده و قصد ربودن وى را داشتند و گاهى به بهانه دستجات عزادارى در شب تاسوعا در حالیکه شمشیر و قمه بدست گرفته ظاهراً حسین گویان وارد منزل ایشان شده هنگامى که نزدیک مى‏رسند قصد حمله را داشتند که برادران جان برکف پاسدار جلو آمده خواستند که دست به اسلحه بزنند ولى شهید معظّم ما آنها را از هرگونه درگیرى و تیراندازى شدیداً منع مى‏کنند و مى‏فرمایند که اینها را به من واگذارید با اصرار آنها را ساکت کرده و مقدارى براى آنان صحبت کرده و فى‏المجلس آنچنان آنها را منقلب مى‏فرمایند که عده زیادى از فریب خوردگان آنان با اظهار شرمندگى و گریه و سرافکندگى دست ایشان را مى‏بوسند و درخواست عفو و بخشش مى‏نمایند که: به ما تا بحال نحوه دیگرى فهمانیده بودند.
خلاصه اگر کسى بخواهد جریانات تبریز و مبارزات خستگى‏ناپذیر شهید نستوه ما را بنویسد شاید کتابى خواهد شد و چون بنده نیز کمتر توفیق شرفیابى حضورشان را پیدا مى‏کردم لذا به همین مقدار اشاره مى‏شود.
شهید محراب و جاذبه و دافعه علوى‏
یکى از ویژگیهاى شهید گرانقدر محراب آیت اللّه مدنى(ره) قدرت و جاذبه ایشان بود این موضوع که براى هر عالم روحانى لازم و ضرورى است در شهید عالیقدر ما در حدّ اعلاى آن وجود داشت بطوریکه کمتر کسى بود که دو سه جلسه خدمت ایشان برسد و مجذوب و شیفته اخلاق و معنویات وى نگردد.
یکى از برادران همدانى که در زمان طاغوت فعالیتهاى چشمگیر و زیر زمینى داشت و رعب و وحشتى در دل ساواکیها و دژخیمان رژیم منفور پهلوى در همدان و حتى قم ایجاد کرده بودند مى‏گفت که من، بیچاره اخلاق پیغمبر گونه ایشان شدم، از روزیکه براى پرسیدن یک مسأله سیاسى خدمتشان رسیده بودم با یک دنیا ملاطفت و مهربانى مرا پذیرفت و پهلوى خود نشانید و آرام دست خود را روى شانه من گذاشت و آهسته به پشت شانه من زد و جواب سؤالم را با شروع کلمه (بالام)(1) مى‏داد.
به خاطر دارم که قبل از تبعید شهید معظم از خرم آباد سال 53 - 54 بود که یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد، اعلام کردند که نظر به اینکه تابستان و تعطیلات فرا رسیده و جوانان عزیز فراغت بیشترى دارند اگر بخواهند منزل ما بیایند و سئوالاتى داشته باشند هر روزه عصرها از ساعت 4 بعدازظهر تا غروب درب منزل به روى همگان باز است و سفارش مى‏کردند به دوستان و آشنایان خود نیز خبر دهید، لذا هر روز عصرها جوانان پرشور و با ایمان خرم‏آباد به منزل ایشان رفته و با آغوش گرم آنها را مى‏پذیرفت. یکى از روزها جوانى که آنروزها خود را به شکل هى پى‏ها در آورده بود از نظر ظاهر قیافه‏اش به حدّى زننده بود ماها که جوان بودیم حاضر نبودیم با او هم صحبت و هم مجلس شویم ولى این شهید بزرگ آنچنان با گرمى با او برخورد کرد و بدون اینکه قیافه ظاهرى او را به رخش بکشد با او مشغول صحبت شد که آن جوان کاملاً فریفته گشت، روزهاى بعد مرتباً شرکت مى‏کرد و قیافه خود را تغییر مى‏داد و حتى در خانواده‏اش نیز اثر گذاشت و خواهرش‏را که بى‏حجاب و با وضع زننده‏اى بیرون مى‏آمد نصیحت کرد و او را هم وادار به حجاب اسلامى و چادر نمود و کم‏کم مى‏خواست در پدرش نیز نفوذ کند و شاید او را حاضر کند که سینمائى را که داشت به حسینیه یا مسجد تبدیل نماید دیگر اطلاعى ندارم که نتیجه چه شد چونکه شهید عالى‏قدر را تبعید کردند و در نتیجه رفت و آمد ما با خرم‏آباد قطع شد.
درس اخلاق و پشتیبانى از منبر
شهید ارجمند محراب در سالهائى که نجف اشرف مشرّف بودند در کلیه ایام سوگوارى و وفات ائمه - علیه السلام - در منزل خود مجلس روضه خوانى ترتیب مى‏دادند و خود ایشان هم به منبر مى‏رفتند و با آن کلمات دلنشین و قیافه ملکوتیش همه را منقلب و خود ایشان بیش از همه منقلب مى‏شد نمونه آنرا اکثراً در سمینار ائمه جمعه در قم که از طریق تلویزیون پخش شد دیده‏اند.
تهذیب نفوس و مدرسه اخلاقى سیّار
علماء و فضلاء و طلاب علوم دینیه نجف اشرف در ایام تعطیلات موسمى پیاده راهى کربلاى حسینى(ع) مى‏شدند و در گروهها و کاروانهاى کوچک و بزرگى که براه مى‏انداختند این سفر معنوى و حرکت بسوى مناى حسینى(ع) را مى‏پیمودند و گاهى کسبه و اهالى نجف نیز بخصوص در زیارت اربعین در پیاده روى شرکت داشته و گذشته از کسب فیوضات معنوى این پیاده روى عظیم سالانه در چند نوبت، خود یکى از شعائر بزرگ مذهبى محسوب مى‏گردید(ولى متأسفانه با روى کار آمدن رژیم بعثى عفلقى صدّام این جنایتکاران کم نظیر تاریخ، از این شعار عظیم مذهبى کم‏کم جلوگیرى شد) بین نجف اشرف تا کربلاى حسینى(ع) که از طریق پیاده‏روى (خاکى) حدود 16 فرسنگ است و به مدت 3 - 4 روز پیاده طول مى‏کشید تا به کربلا برسند در طول راه مى‏توان گفت کسانى که در کاروان شهید محراب(قدّس سرّه) بودند در حقیقت در یک مدرسه اخلاقى سیّار تعلیم مى‏دیدند و غیر از ثواب پیاده روى براى زیارت و شعائر دینى بودن آن چه بسا در این راه افراد از مکتب انسان ساز آن شهید گرانقدر بهره‏هاى کافى مى‏گرفتند،حتى موقع خوابیدن گاهى آنچنان نکات ریزى را مراعات مى‏فرمودند که روستائیان بین راه را به تعجّب و شگفتى وامى داشتند، توضیح آنکه سه شب بین راه مى‏بایست به سر مى‏بردیم و اگر هوا سرد بود به مضیفها و میهمانپذیرهائى که در بین راه روستائیان عراق از چوبها و شاخه‏هاى درخت خرما ساخته بودند و در طول سال همیشه آماده پذیرائى از میهمانان بودند بداخل آنها رفته و شبهاى سرد را به صبح مى‏آوردیم و گاهى مى‏شد تعداد جمعیتمان 30 - 40 نفر مى‏شد و براى خوابیدن در آن مضیفها(کوخها) به مشکل کمبود جا برخورد مى‏کردیم در اینگونه موارد شهید گرانقدر جلو مى‏آمد با ترتیب خاصى یکى یکى همه را مى‏خوابانید و نوبت بخودشان و این حقیر سراپا تقصیر که مى‏رسید جائى جز نزدیک درب مضیف که طبعاً جاى نامناسب و سردى بود باقى نمانده بود باز به اصرار جاى مناسبتر را به ما داده و خود با یک دنیا تواضع و فروتنى کنار درب مى‏خوابیدند تا بدین وسیله هم عملاً تواضع را تعلیم فرموده و هم براى بیدارشدن براى نماز شب و تهجّد مزاحمتى نباشد.
والحاصل، شهید محراب(قده) کسى بود که تمام رفتار و کردار و گفتارش دقیق و حساب شده بود و آموزندگى داشت و آنقدر که مى‏کوشید از طریق عملى مردم را هدایت کند بیش از آن مقدارى بود که از گفتارش استفاده مى‏شد.
یادآورى نکته اخلاقى و عرفانى‏
در یک شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، شب قدر و احیاء بود که در مسجد ترکها (شیخ انصارى - قده) در نجف اشرف مجلس بسیار عظیم و باشکوهى ترتیب داده شده بود علماء و فضلا و کسبه و اقشار مردم براى برگزارى احیاء آن شب در مسجد گرد آمده بودند، شب از نیمه گذشته بود شهید گرانقدر ما بالاى منبر رفته و با آن بیانات جذّاب و سازنده همه را موعظه مى‏فرمود و دلها را براى دعا و تضرّع در خانه حق تعالى آماده مى‏کرد تا اینکه چراغها را طبق مرسوم خاموش کردند در آن تاریکى جمله‏اى شهید عزیز محراب بیان کردند که مجلس واقعاً منقلب و همه را سخت متأثر و گریان کرد و آن جمله این بود فرمودند: رفقا اگر شماها امشب آمده‏اید از گناهانتان در پیشگاه خداوند تبارک و تعالى توبه کنید ولى من خدا را شاهد مى‏گیرم که آمده‏ام از اعمال و عبادتهایم توبه کنم زیرا فکر مى‏کردم این اعمالى که انجام داده و خیال مى‏کنم عبادت خداوند است ولى با دقت مى‏فهمم که آنها توهین به ذات مقدس حق تعالى بوده است، لذا امشب مى‏خواهم از آنها توبه کنم.
پرهیز از غیبت و گناه‏
یکى از ویژگیهاى شهید محراب ما این بود که هم خود از کسى غیبت نمى‏کرد و هم به کسى که در حضورشان بود اجازه نمى‏داد بدگوئى و غیبت افراد را بکند تا آنجا که یکى از فضلاء مى‏گفت من خیال مى‏کردم ایشان دشمن ندارند و با کسى بد نیستند زیرا هر وقت به محضرشان شرفیاب مى‏شدم یکبار ندیدم بدگوئى از کسى بکنند ولى بعد از فوت آیت اللّه حکیم(قدّس سرّه) در یک مجلسى بودم دیدم چند نفر به شدت به ایشان (شهید محراب) حمله کرده و ناسزا مى‏گویند و من تعجب کردم و گفتم چرا شما اینقدر دشنام مى‏دهید و به ایشان ناسزا مى‏گوئید مگر ایشان چکار کرده است جواب دادند چکار مى‏خواهد بکند، چرا بعد از آیت اللّه حکیم(ره) (تنها مرجع و رهبر شایسته مسلمین حضرت امام خمینى) را معرفى کرد اگر ایشان و (آیت اللّه) راستى کاشانى (دام تأییداته) نبودند در نجف مرجعیّت به فلان آقا مى‏رسید!!
تکریم فوق‏العاده مراجع و علماء اسلام
شهید عزیز محراب نسبت به تمام بزرگان کمال تواضع و خضوع را داشت و هرگز براى بالا بردن کسى حاضر نبود ولو بطور گوشه و کنایه زدن از دیگران تنقید کند و بلکه عملاً سعى مى‏کرد احترام ظاهرى همه را نیز حفظ کند، یک شب هنگام وارد شدن به صحن مطهر امیرالمؤمنین على - علیه السلام - دیدند مرحوم آیت اللّه شاهرودى(قدّس سرّه) که از مراجع بزرگ بود از در صحن مطهر خارج مى‏شوند این شهید عالیقدر جلو رفته متواضعانه خم شدند و دست مرحوم آیت اللّه شاهرودى را جلوى همه انظار بوسیدند و اظهار ادب کردند وقتى پس از اداء احترامات جدا شدند فرمودند علت این کارم این بود چون شبها احتراماً به درس آیت اللّه خوئى مى‏روم و نماز جماعت و منزل امام خمینى رفته و در مواقع لزوم، و کمال تجلیل و تعظیم را از معظم له دارم ولى الآن فکر کردم فرصت مناسبى است که با اینکار (بوسیدن دست در جلوى انظار همه) عرض ادب و احترام به ایشان (آیت اللّه شاهرودى قدّس سرّه) بنمایم چرا با یک عمل کوچک به وظیفه خود عمل نکنم.
مدنى و یگانه شرط براى ازدواج فرزند
یکى از نکات اخلاقى و آموزنده که از ایشان بخاطر دارم و شاید براى اهلش مفید و نافع باشد، مسأله شرط ایشان در هنگام عقد ازدواج دخترشان بود، بر خلاف معمول همه که شرط و شروط در هنگام عقد نوعاً روى مسائل مادى دور مى‏زند مثل اینکه حقوق و درآمدش چطور باشد، خانه و زندگیش کجا و چگونه باشد و هکذا ولى ایشان مقید بودند که دامادهایشان طلبه درس خوان و بظاهر متّقى باشند و تنها شرطى که با اینجانب کردند این بود که یکدوره رساله توضیح المسائل را به خانواده‏ام درس بدهم.
احتیاط فوق العاده در مصرف وجوهات شرعیه‏
یکى از ویژگیهاى شهید بزرگوار شدت احتیاط ایشان در مصرف وجوهات شرعیه بود و بلکه بقول یکى از نزدیکترین دوستانشان در اینجهت ایشان وسواس بود و نظرش این بود که غیر از مراجع تقلید که نوّاب حضرت ولى عصر ارواح العالمین له الفداء هستند و اختیاراتى دارند دیگران باید بنحوى سهم مبارک امام - علیه السلام - را مصرف کنند که قطع برضاى آن بزرگوار داشته باشد و اصولاً مى‏فرمودند که من وقتى بخواهم به یکى از دوستان یا آشنایان وجوهات شرعیه بدهم در خلوص نیّتم شک مى‏کنم در این زمنیه قضایاى زیادى بخاطر دارم ولى براى اینکه خوانندگان عزیز بابى حوصلگى برخورد نکنند بذکر دو سه مورد اکتفا مى‏کنم:
بخاطر دارم که یک سال تابستان به ایران آمده بودند و هنگام مراجعت به نجف اشرف کیف بزرگى پر از پول و اسکناسهاى درشت همراه آورده بودند که به محض ورود اکثر آنها را به مراجع بزرگ تقلید آنروز دادند و قسمتى از آنها را نیز خودشان ردّ کردند و براى بعضى نیز مقدارى در پاکت گذاشته به وسیله این حقیر فرستادند وقتى همه آنها تمام شد دست کردند به کیف بغلى خود یک عدد اسکناس 5 دینارى (100تومان) به من دادند فرمودند چون موقع حرکت از ایران عجله داشتم فرصتى نبود براى شما سوغاتى بگیرم از شما مى‏خواهم این مبلغ را قبول کنى بجاى آن اگر چه ناچیز است، ولى از پولهاى مخصوص و باصطلاح خودشان از کیسه سیاه است.
و از این جالب‏تر آنکه بعد از اینکه بعثیان کافر عراق در سال 50 - 51 ایرانیها را از عراق بیرون کردند در قم سکونت نمودم و چند سال در خانه‏هاى اجاره‏اى با مشکلاتى مستأجر بودم تا اینکه تصمیم گرفتم بهر ترتیبى هست یک منزل مسکونى شخصى تهیه کنم در جنوب شهر یک خانه مناسب پیدا کردم به فکر قولنامه کردن آن بودم که شهید بزرگوار ما باخبر شد و بمن فرمود بالأخره وقتى شما منزل خریدید ما باید براى شما کادو بیاوریم خوبست آنرا قبلاً نقدى بدهیم شاید بهتر بدرد شما بخورد و باصرار مبلغ سه هزار تومان دادند و بعدها که منزل بحمداللّه خریدارى شد و تا مدتى بدهکاریهاى آن را داشتم و کم و بیش ایشان هم مطلع بودند ولى هیچوقت حاضر نبود که آخرت خود را براى دنیاى احدى حتّى نزدیکترین بستگانش بخطر اندازد.
در همین زمینه یکى از باجناق‏هاى من مى‏گفت منهم براى خرید منزل بشدّت گرفتار دیون و بدهکاریهاى آن بودم یکروز با شهید معظّم محراب جریان را در میان گذاشتم و سپس گفتم اگر شما مى‏توانید مبلغى بعنوان قرض در اختیار من بگذارید تا از سنگینى قرضها راحت شوم. در جواب فرمودند: همینقدر بگویم من عثمان نیستم... با اینکه براى جبهه جنگ قلمهاى درشت چند میلیون تومانى مکرّر داشت و همچنین در مواقع لزوم و بخصوص خدمات اجتماعى دست بخشنده‏اى داشت و بالأخره روزى که شهید شد حدود 14 میلیون تومان پول نقد در حسابهاى بانکى و گاو صندوق منزلشان بود که در کیسه و لفّافهاى جداگانه گذاشته بودند و روى آنها به خط مبارک خود مرقوم داشته که مربوط به من نیست سهم مبارک امام علیه السلام است یا سهم سادات است یا کفارات و نذورات و کمکهاى مردم براى جبهه است و امثال آن فقط تنها پولى که براى خانواده و ورثه ایشان آوردند از تبریز مبلغ 9360 تومان بود و غیر از آن هرچه بود در اختیار نماینده محترم حضرت امام خمینى در آنوقت یعنى حضرت آیت اللّه مشکینى دامت برکاته قرار گرفت.
علاوه بر آن خانه‏اى که در تبریز و همدان براى ایشان تهیّه کرده بودند با تمام وسائل زندگى در آن که خودشان تهیه کرده بودند و یا دیگران براى ایشان هدیه آورده بودند ولى ایشان عقیده داشتند که اینها را مردم براى شخص من هدیه نیاورده‏اند بلکه براى عنوان من که نماینده حضرت امام و امام جمعه تبریزم آوردند از اینجهت کلّیه آنهارا با خانه‏ها به حضرت امام بدهید و در اختیار ایشان قرار دهید که حسب الوصیّه اینکار شد و اصلاً از اول شهید عالیقدر نگذاشته بودند سند منزلها به نام ایشان شود.
یک نمونه کوچک ولى پر محتوى
ایّامى که شهید گرانقدر ما در نجف اشرف مشرّف بودند و ما هم در خدمتشان بودیم یکسال مقدار زیادى پتو به منزل ایشان آورده بودند که به افراد نیازمند داده شود طول کشید تا آن پتوها تمام شد و بدست اهلش رسید پس از پایان کار فرمودند اگر مى‏خواستیم زودتر تمام شود ممکن بود بین خود و بستگان و دوستان تقسیم مى‏کردیم ولى در پیشگاه خداوند سبحان باید سرافکنده و شرمنده باشیم.
ابعاد زندگى اجتماعى و خدمات رسانى شهید محراب‏
شهید گرانقدر ما همانطوریکه قبلاً هم اشاره شد فردى پرکار و پرجوش و پرتحرک بود، همیشه یکى از آرزوهاى دختران و فرزندان ایشان این بود که فرصتى بیابند و یکساعت خدمت پدرشان بنشینند و ایشان براى آنها صحبت فرمایند و حتى در بین میهمانان ایشان افرادى که عالم و دانشمند بودند و نیازى براى ساخته شدن نداشتند و یا خودشان نمى‏خواستند، در حدّ متعارف گرم مى‏گرفت ولى جوانانى که براى فراگیرى و حلّ مشکلات و یا راهنمائى و ساخته شدن آمده بودند چه بسا تا ساعاتى از نیمه شب گذشته با آنها صحبت مى‏کردند و آنها را دست پر روانه مى‏نمودند.
شهید گرانقدر ما خود را وقف مردم و جامعه مى‏دانست و از هیچ خدمتى در این راه دریغ نمى‏فرمود، در همدان و خرم آباد و تبریز و حتى در اماکن تبعیدشان و یامحلهائى که بطور موقّت مانند اطراف قزوین رفته بودند آثارى از خود باقى گذارده‏اند مثلاً در همدان مهدیه و بیمارستان مهدیه و صندوق قرض الحسنه (که شاید اولین صندوق وام بدون بهره بود که در ایران تأسیس شد) و مساجد و حسینیّه و مؤسسات تعاونى امور مستمندان و غیر ذلک داشتند آنهم مى‏فرمودند ما هرجا که مؤسسه تعاونى خیریه تأسیس کردیم سعى داشتیم که صرفاً کمک مالى تنها نباشد در واقع نمى‏خواهیم گداپرورى شده باشد بلکه نظر اینست اشخاص و یا خانواده هائى که از نظر مادّى سقوط کرده و یا در تنگناى فشار مادیات قرار گرفته‏اند زیر بغل آنها گرفته شود ضمن اداره امور مالى آنها احتیاجات دیگر آنها نیز برطرف شود مثلاً اگر فرزندانى دارند که قدرت کار ندارند باید به مدرسه و دبیرستان فرستاده شوند و حتى اگر نیاز به ادامه تحصیل در دانشگاه و بالاتر است باید اسباب کار تحصیل آنان فراهم گردد یا اگر دختر و دخترانى در خانه دارند که باید هنر خیاطى و گلدوزى و سایر هنرهاى دستى را فراگیرند به آنها نیز در این زمینه کمک لازم انجام گیرد و هکذا براى نمونه مثال مى‏زدند اوائل تأسیس صندوق قرض الحسنه همدان یک کاسب آبرومند و محترم را رفقا معرفى کردند که به او کمک بلاعوض مختصرى بشود ولى من گفتم مناسب است که یک وام طویل المدت بطوریکه تا یکى دو سال اصلاً قسطى ندهد و بعد از آن اقساط کمى بپردازد به او بدهیم که هم آبرویش خریده شده و هم او را به تحرّک و فعالیت بیشتر وادار کرده‏ایم دوستان همدانى پذیرفتند وام متناسبى در اختیار او قرار دادند پس از چند سالى یکبار سراغ همان شخص کاسب را گرفتم رفقا گفتند بحمداللّه وضعش خوب شده است وامى که دریافت کرده سرمایه خود قرار داده و در این فاصله 4 - 5 دختر دست شوهر داده است و اقساط خود را نیز تا حدودى پرداخته و خیلى خوش حسابى هم مى‏کند من (شهید محراب) به دوستان گفتم اگر در طول خدمات خود فقط همین یک مورد را مى‏داشتید کافى بود براى تمام شما و اثرات عینى خدمت خود را مشاهده مى‏کنید.
در این باره نمونه‏هاى بسیار زیادى است که ذکر آنها چه بسا مثنوى هفتاد من کاغذ شود. کسى که بخواهد آثار خدماتى این شهید گرانمایه را به چشم ببیند مى‏تواند به شهرهاى ذکر شده سفر کند و از نزدیک ملاحظه نماید.
پى‏نوشت‏ها:
1. بالام کلمه‏اى ترکى است به معنى فرزندم!
 

تبلیغات