آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

آنچه مى خوانید بخشى از یادداشت هاى استاد شهید مرتضى مطهرى است که تا کنون منتشر نشده بود و به تازگى پس از تنظیم موضوعى و با ترتیب الفبایى, از سوى شوراى نظارت بر نشر آثار استاد فقید منتشر شده است. جلد پنجم از این مجموعه ارزشمند شامل حرف هاى (ز) و (س) بوده که بیشتر حجم آن به (زن) اختصاص یافته است. از این میان صفحاتى را که در ارتباط با موضوع زن در قرآن بوده برگزیده ایم و به درج آن در این شماره اقدام کرده ایم; اما سه نکته در این میان یادکردنى است: 1. این مباحث به صورت یادداشت بوده که پس از گردآورى و تنظیم بدین صورت درآمده است. بنابراین به طور طبیعى از نظر نگارش و تدوین, ساختار مقاله را نخواهد داشت. همچنین گاه موضوعات و مباحث پراکنده اى در کنار یکدیگر دیده مى شود. نیز در مواردى به طرح مسأله پرداخته و زمینه هاى بررسى آن را یادآور مى شود, اما به پاسخ و تحلیل آن نمى پردازد. 2. از آنجا که استاد شهید, یادداشت هاى مزبور را به منظور استفاده در تألیفات و سخنرانى ها نوشته اند, چه بسا برخى از آنچه در یادداشت ها آمده نظر نهایى و قطعى آن بزرگوار نباشد یا داراى اجمال و ابهام باشد که اگر به صورت کتاب یا گفتارى از سوى خود ایشان تنظیم مى شد همراه با توضیح و تکمیل بود, ولى بى تردید به صورت کنونى نیز بویژه براى اهل تحقیق نکته آموز و سودمند مى نماید. 3. آنچه مى خوانید عین دست نوشته هاى ایشان است که بى هیچ گونه ویرایش آورده مى شود. تنها برخى کلمات یا عناوین یا ارجاعات یا شماره ها حذف گردیده که به جاى آن سه نقطه گذارده شده است, چنان که گاه توضیحاتى افزوده شده که با علامت [ ] مشخص شده است. همچنین تیترها و ترجمه آیه ها نیز از نوشته هاى ایشان نیست. پژوهشهاى قرآنى
زن در قرآن
اولین مسأله اى که در اینجا هست این است که … قرآن از جنبه جهان بینى با چه نظرى به زن نگاه کرده است. به عبارت دیگر, قرآن در حقوق و تکالیف, تفاوتهایى میان زن ومرد قرارداده (عدم تشابه). ریشه این تفاوت چیست؟ قبل از آن که احکام و مقررات اسلام را درباره زن از نظر ازدواج و ضرورت آن, انفاق بر زن, حکومت بر زن, مهر, طلاق, عده, ارث, حجاب, شهادت,… مورد بررسى قرار دهیم باید ببینیم در آنچه مربوط به خلقت و تکوین زن است, چه نحو قضاوت کرده است. آیات مربوط به این قسمت: الف. (یا أیّها الناس اتّقوا ربّکم الذى خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها)نساء/1 ب. (هو الذى خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها فلمّا تغشّیها حملت حملاً خفیفاً فمرّت به فلمّا أثقلت دعوا الله ربّهما لئن آتیتنا صالحاً لنکوننّ من الشّاکرین. فلمّا آتیهما صالحاً جعلا له شرکاء…) اعراف/190 ـ 189 2. مسئله دوم این است که آیا [قرآن] خلقت زن را مایه شرّ و فساد, و زن را چیزى نظیر شیطان دانسته است که از او فقط شرّ و گناه بر مى خیزد یا نه؟ قرآن در داستان آدم و همسرش هر دو را مستقیماً مسؤول دانسته و گفته است: (فوسوس لهما الشیطان… و قاسمهما إنّى لکما لمن الناصحین. فدلّیهما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة…) قرآن نمى گوید شیطان حوا را و حوا آدم را فریفت. قرآن رابطه جنسى را ذاتاً پلید نمى داند, عزوبت و تجرّد را مقدس نمى شمارد, بلکه علاقه زناشویى را یکى از نشانه هاى حکمت و رحمت الهى مى داند: (و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودّة و رحمة) قرآن نمى گوید زن مایه بدبختى مرد است, بلکه مى گوید مایه خوشبختى اوست. مى گوید: (و… لتسکنوا إلیها), (هنّ لباس لکم و انتم لباس لهنّ). 3. قرآن درباره استعداد معنوى زن چه مى گوید؟ قرآن از طرفى براى زنان, وحى و مکالمه با فرشتگان قائل است و از طرف دیگر صریحاً مى گوید زنان ومردان متساویاً استحقاق بهشت دارند و خداوند عمل هیچ عمل کننده اى را خواه مرد و خواه زن ضایع نمى کند. اسلام در قوانین خود مقررات خاصى درباره زنان وضع کرده است که با مقررات دیگرى که در میان اقوام و ملل چهارده قرن پیش وجود داشته است مغایرت دارد و با آنچه که امروز نیز به عناوین مختلف, مخصوصاً تحت عنوان تساوى حقوق گفته مى شود مطابقت ندارد. محققین اروپا اعتراف دارند که اسلام به زن خدمت کرده است, اسلام را یکى از مراحل پیشروى و احیاى حقوق زن دانسته اند. ولى سخن در این است که آیا اسلام مانند هر حلقه دیگر از حلقه هاى تمدن فقط توانسته است درمرحله تاریخى خود وظیفه تاریخى که به عهده دارد ایفا کند و به قول حضرات, امکان تعدّى و تجاوز از آن محال بوده است و مراحل دیگر تاریخ باید وظایف خود را درجاى خود ایفا نمایند و آنچه اسلام آورد که روزى نو بود امروز دیگر کهنه است و تز جدیدى باید جاى آن را بگیرد, یا چنین نیست؟ اگر چنین نیست, پس چگونه است؟ مقدمة باید بگوییم که مسئله اسلام و مقتضیات زمان, یا به عبارت دیگر اصل تطور و تکامل قوانین که به شکلهاى مختلف از طرف دسته هاى مختلف عنوان مى شود, این سؤال را به دنبال خود مى آورد که آیا این تحول در قوانین تا بى نهایت باید پیش برود, یا مرحله توقف و استقرار هم دارد؟ سوسیالیست ها و طرفداران فلسفه مادیت تاریخى اقتصادى که این مطلب را عنوان مى کنند ـ همچنان که در ورقه هاى اسلام و سوسیالیسم گفته ایم ـ بالأخره به نقطه اى مى رسند که ناچار مى گویند حرکت تاریخ متوقف مى شود و آن مرحله سوسیالیسم و محو طبقات است. طرفداران حرکت زمان و تمدن نیز درباره حقوق زن بالأخره خواهند رسید به… تساوى مطلق زن و مرد. این پرسش پیش مى آید: بعد از این مرحله دیگر چه؟ آیا مرحله توقف است یا مرحله دیگر پشت سر دارد؟ آیا بعد از مساوات, مرحله دیگر که خروج از مساوات به نفع زن و حکومت مادرشاهى و پدررعیتى [است] خواهد آمد یا نه؟ بالأخره یک مرحله را باید مرحله توقف و ایده آل فرض کرد. نمى توان ایده آل را فقط حرکت و تغییر دانست. اگر مرحله اى مرحله توقف هست همان است که باید نام آن را مرحله عدالت و فطرت دانست. ما اثبات مى کنیم آن مرحله همان است که اسلام بیان کرده است. پس سخن در این است که آیا اسلام فقط یک حلقه از حلقات تاریخ را به عهده گرفته است یا آخرین مرحله را بیان کرده و توضیح داده است؟ خاتمیت, بیان آخرین مرحله تطور است. بدون شک اسلام اصل تساوى حقوق زن و مرد را به مفهومى که امروز عنوان مى کنند هرگز نمى پذیرد, (یعنى اولاً; امروز تساوى را با تشابه یکى فرض مى کنند و اسلام حقوق متشابه قائل نیست, و ثانیاً; اسلام اجمالاً به امتیاز مرد در قوت و حتى در استعدادهاى دماغى و ابتکار که طبیعت به مرد داده اعتراف دارد: و للرجال علیهنّ درجة.) تفاوتهایى در حقوق و در تکالیف و در مجازاتها میان زن ومرد قائل شده است و لو آن که آن تفاوتها کیفى باشد نه کمّى. اکنون باید ببینیم مبناى قوانین و مقررات اسلام چیست. آیا مبناى این مقررات و قوانین در حدودى که تفاوت قائل شده است اوضاع خاص و شرایط خاص محیط آن روز بوده است, همچنان که مبناى جلو آوردن زن, سازمان صحیح اسلام و نبوغ آورنده آن بوده است, یا اینکه این تفاوتها از عدالت و فطرت سرچشمه مى گیرد؟ به عبارت دیگر, آیا علت این تفاوتها نظرات تحقیرآمیزى است که اسلام مانند بسیارى از آیین ها یا سیستم هاى فلسفى و حقوقى قدیم درباره زن داشته است, یا علتهاى دیگرى در کار است که با طبیعت و خلقت زن و مرد و هدف طبیعت از اختلاف دو جنس بستگى دارد و با عقاید و نظرات تحقیرآمیزى که احیاناً در قدیم وجود داشته است مربوط نیست؟ قرآن تنها یک مجموعه قوانین نیست. در قرآن همان طور که قانون و موعظه هست, تفسیر خلقت و توجیه عقلانى و فلسفى مخلوقات نیز هست. قرآن همان طور که دستور و فرمان مى دهد جهان بینى خاص نیز مى دهد, وجود و هستى را تفسیر مى کند; زمین و آسمان و جماد و نبات و حیوان, خورشید و ماه و ستاره, موت و حیات و ذلت و عزت, ترقى ها و انحطاط ها, ثروتها و فقرها, اختلاف جنسیت و ذکوریت و انوثیت, مبدأ پیدایش و تکوّن را نیز تفسیر مى کند و به کسى که با او سر وکار دارد طرز تفکر مخصوص مى دهد. زیربناى احکام قرآن درباره مالکیت, حکومت, جهاد, امر به معروف, حدود و قصاص ها, مقررات زن و مرد و سایر موضوعات, همانا تفسیرى است که از جهان و اشیاء مى کند. اگر فرضاً مى گوید افراد بشر در این دنیا ذى حق و مالک مى شوند, از آن جهت است که به اصلى به نام غایت بودن انسان و اصلى به نام اصالت عمل قائل است. اکنون باید ببینیم مقام تکوینى زن از نظر اسلام چیست. آن گاه ببینیم مقام تشریعى زن چیست. فهم مقام تشریعى زن بدون درک مقام تکوینى وى امکان پذیر نیست. خلاصه مطلب تا اینجا اینکه: اولاً; اسلام تنها مجموعه اى قوانین نیست, نظرات کلى و فلسفى نیز درباره جهان دارد, هر چند فلسفه مصطلح نیست. ثانیاً; نظرات تشریعى هر قانونگذار وابستگى دارد به نظرات تکوینى وى و طرز تفکر او درباره جهان و انسان و اجتماع, و قهراً نظرات تشریعى اسلام وابسته است به نظرات تکوینى او در هر زمینه و از آن جمله درباره زن. ثالثاً; بدون شک اسلام میان مرد و زن تفاوتهایى در حقوق و تکالیف و مجازاتها قائل شده است. آیا این تفاوتها از نظر تکوینى مبتنى است بر نظر تحقیرآمیز اسلام راجع به زن و تحت تأثیر عقاید سخیف تحقیرآمیز جهان در آن زمان بوده است یا ریشه دیگرى دارد که با طبیعت واقعى وفق مى دهد؟
مقام تکوینى زن از نظر قرآن
قسمتهایى که این جهت را روشن مى کند با توجه به آنچه در دنیاى قدیم و جدید در این زمینه گفته شده و مى شود, در قسمتهاى ذیل خلاصه مى شود: 1. سرشت و طینت زن. آیا سرشت اصلى زن با مرد متفاوت است و زن از اصلى پست تر از مرد آفریده شده است و یا لااقل زن در آغاز خلقت فرع بر مرد بوده و از عضوى از اعضاى مرد آفریده شده است و آیا این فکر که زن جنبه چپى دارد و از ضلع [دنده] چپ مرد آفریده شده است اصل دارد یـا نه؟ نظر اسـلام در این بـاره چیست؟ 2. آیا زن طبیعتاً منشأ ضلالت و گمراهى و وسوسه وگناه است؟ مرد از اینکه مستقیماً تحت تأثیر وسوسه قرار بگیرد مبرّا و منزّه است و این زن است که مرد را به گناه مى کشاند؟ زن شیطان کوچک و مظهر گناه و سقوط و دورى از حق است؟ داستان آدم و حوا که داستانى اسرارآمیز و بیش از آن که به جنبه تاریخى آن توجه باشد به رمزها و درسهایش توجه است, از نظر قرآن چگونه تعبیر شده و مقایسه آن با تورات. (المیزان, جلد 4, صفحه 94). 3. آیا رابطه جنسى ذاتاً پلید است؟ [ر.ک:] (مقاله هاى (مکتب اسلام) و ورقه هاى اخلاق جنسى) 4. استعداد زن از نظر سیر در مقامات معنوى, زن و ورود در بهشت, قدیسه هایى که اسلام یاد مى کند, زن و وحى, زن و مکالمه با فرشتگان, زن و سیر الى الحق, چرا زن سیر الى الخلق ندارد؟ 5. آیا زن از نظر علیت غائیه مقدمه وجود مرد است؟ آیاتى که در این زمینه هست; خصوصاً آنجا که زن مایه سکونت قلب مرد قرار گرفته است. 6. آیا قرآن زن را فقط ظرف و حرث مى داند و مبدأ توالد را فقط مرد مى داند, سهم زن را در تکوین و تولید ناچیز مى شمارد و اساس را بذر مرد مى داند, یا علاوه بر اینکه زن را حرث و زمین کشت مى داند و این سهم را قائل است در بذر و تخم نیز او را شریک مى داند, پس سهم زن را بیشتر مى داند؟ و بالأخره آیا اسلام اصل (و إنّما امّهات الناس أوعیة) و اصل (بنونا بنوأبنائنا) را درست مى داند یا باطل؟ [مقابله] ائمه شیعه با این فکر عربى جاهلى [چگونه بوده است]. 7. مطلب هفتمى که هست این است که آیا زن از نظر زندگى مرد, مایه خیر و سعادت مرد است یا شرّ است, و زن بلاست و هیچ خانه اى هم بى بلا نمى شود!! قرآن در این باب مى فرماید: (لتسکنوا إلیها… هنّ لباس لکم و أنتم لباس لهنّ). 8. مطلب هشتم راجع به تفسیر عادت ماهانه است که آن را مایه پلیدى زن مى دانستند و قرآن فرمود: (یسئلونک عن المحیض قل هو أذی…)
قرآن و مسائل مربوط به زن
ـ از نظر قرآن, زن به خاطر مرد آفریده نشده است و سرشت زن و مرد یکى است. ـ زن شایسته احراز عالى ترین مقام معنوى است و مى تواند از این جهت در ردیف مردان قرار بگیرد, جنسیت مانع نیست. ـ قرآن در برخى مسائل که مربوط به حیات اجتماع است زن و مرد را مشترکاً دخالت مى دهد. آن چنان که در مورد امر به معروف و نهى از منکر فرموده است: (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض…) و یا آیه هاى دیگرى که المسلمون و المسلمات والمؤمنون و المؤمنات دارد. ـ قرآن در خطابات خود تنها مردان را مخاطب قرار نداده است. ـ در داستان آدم و حوا, منطق قرآن با آنچه در تورات و انجیلِ محرّف آمده است متفاوت است. ـ در قرآن نمى گوید که حوا از دنده چپ آدم آفریده شده است. ـ زنانى که در قرآن به آنها اشاره شده است; در قبال هر قدّیسى یک قدیسه اى اسم برده شده. ـ علاقه زن و مرد به یکدیگر از نظر قرآن یکى از آثار حکمت و رحمت خداست. علاقه جنسى از نظر قرآن ذاتاً پلید نیست و تجرّد, مقدس نیست. ـ ترغیب به امر نکاح در قرآن [در موارد بسیارى دیده مى شود]. ـ زن و مرد هر دو پوشش یکدیگر [هستند] و زن مایه سکونت قلب مرد است. ـ بهشت از مختصات مردان نیست, انسانیت و نفس ناطقه مختص مرد نیست. ـ قرآن براى مرد درجه اى مافوق زن قائل است, به حکم (و للرجال علیهنّ درجة) و آیه (الرجال قوّامون على النّساء). ـ قرآن اینکه مشرکین براى حق[یعنى خدا], دختر قائل بودند قسمت ضیزى مى خواند و (أصطفى البنات على البنین) مى گوید. ـ قرآن والدین را با هم براى انسان ذکر مى کند: (و قضى ربّک ألاّ تعبدوا إلاّ ایّاه و بالوالدین إحساناً), (و وصّینا الانسان بوالدیه حسناً) ولى حق مادر را بیشتر مى داند: (حملته اُمّه وهناً على وهن). … ـ یکى از سنن خرافى که قرآن آن را منع کرد این بود: (و قالوا ما فى بطون هذه الأنعام خالصة لذکورنا و محرّم على أزواجنا و إن یکن میتة فهم فیه شرکاء سیجزیهم وصفهم إنّه حکیم علیم) انعام/139 ـ یکى دیگر قتل دختران است که در یک آیه این عمل را سفاهت مى خواند: (قد خسر الذین قتلوا أولادهم سفهاً بغیرعلم) انعام/140 ـ زن و بهشت; [در این زمینه چند آیه را به عنوان نمونه مى آوریم]: (هم و أزواجهم فى ظلال على الأرائک متّکئون) یس/56 (ومن صلح من آبائهم و أزواجهم) رعد/23 (ومن صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرّیاتهم) غافر/8 (أنّى لاأضیع عمل عامل منکم من ذکر أو أنثى بعضکم من بعض) آل عمران/195 (و من یعمل من الصالحات من ذکر أو أنثى) نساء/124 (و من عمل صالحاً من ذکر أو أنثى) غافر/40 … ـ قرآن فرزند را مولود زن و مرد مشترکاً مى داند و نمى گوید: و انّما امّهات الناس اوعیة… (این شعر منسوب به مأمون است). اسلام نمى گوید: بنونا بنوابنائنا و بناتنا بنوهنّ… اسلام [مى گوید:](إنّا خلقناکم من ذکر و أنثى و جعلناکم شعوباً و قبائل), (بعضکم من بعض). ـ قرآن ـ آن چنان که در ورقه هاى زن در اسلام از المیزان نقل کردیم ـ تفاوت زن و مرد را به رسمیت مى شناسد و مى گوید نباید آن را ندیده گرفت: (و لاتتمنّوا ما فضّل الله به بعضکم على بعض… للرجال نصیب ممّا ترک الوالدان…) … ـ المیزان, جلد4, صفحه 94, ذیل آیه (فاستجاب لهم ربّهم أنّى لاأضیع عمل عامل منکم من ذکر أو أنثى بعضکم من بعض فالذین هاجروا و أخرجوا من دیارهم…) اولاً; بحث فلسفى دارد راجع به اینکه آثار نوعى انسان بر زن مترتب است, و ثانیاً; از تورات چیزى بر خلاف آن نقل مى کند, و ثالثاً; از طریق سنى نقل مى کند که این آیه درباره مهاجرت زنان وارد شده است و از طریق شیعى هم نقل مى کند که درباره على و فواطم وارد شده است. … ـ به این نکته باید توجه داشت که هر چند ما قائل به تساوى مطلق میان حقوق و وظایف نیستیم, ولى قرآن کریم در بسیارى از امور میان زن و مرد تساوى قائل شده است, مثل اینکه در آیه 230 از سوره بقره مى فرماید: (أن یتراجعا). و در آیه 232: (إذا تراضوا بینهم بالمعروف), و بالاتر در آیه 228 سوره بقره: (و لهنّ مثل الذى علیهنّ بالمعروف), و در آیه 233: (فان أرادا فصالاً عن تراضٍ منهما و تشاور فلاجناح علیهما).و در آیه شقاق: (و إن خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکماً من أهله و حکماً من أهلها إن یریدا إصلاحاً یوفّق الله بینهما).
[قوامیّت مرد بر زن]
1. آیا آیه قوامت دلالت دارد که مرد, هم در اجتماع مدنى و هم در اجتماع منزلى بر زن قوامت دارد یا اختصاص دارد به اجتماع منزلى؟ این بستگى دارد که جمله (بما فضّل الله بعضهم على بعض) را به معنى (بما فضّل الله الرجال على النساء) معنى کنیم یا (بما فضّل الله الرجال على النساء فى بعض الامور و فضّل الله النساء على الرجال فى البعض الآخر). اگر دومى را بگیریم, فقط به اجتماع منزلى تطبیق مى شود. 2. آیا جمله (بما أنفقوا من أموالهم) چه مى فهماند؟ آیا مدعاى مخالفین را مى فهماند که چون مرد مالک زن است, انفاق مى کند؟!! البته واضح است که خلاف آن را مى فهماند, بلکه نفقه را به منزله علت مى شمارد و علت نفقه را چیزهاى دیگر مى داند. لهذا در روایات, علل انفاق, قوامت ذکر نشده و یا لااقل تقسیمى است متناسب, و (باء) بما أنفقوا سببیت را نمى فهماند, مقابله است; یعنى این تقسیم باید بشود و البته متناسب با این, تقسیم کار و وظیفه, و حق همین است. 3. آیا طبیعت زن از اطاعت امر شوهر ابا دارد و خلاف خواسته اوست یا نه؟ بدون شک زن خواهان تسلط برمرد است, ولى آن تسلطى که او خواهان است غیر از این تسلط است, تسلط معنوى و نامرئى و قلبى است. 4. آیا در اجتماع منزلى احتیاج به حکومت و قدرت مرکزى دولتى خانوادگى هست, یا در اینجا فقط از آزادى افراد باید دم زد؟ چرا فلاسفه اروپا در اجتماع مدنى براى آزادى فرد, مرز قائلند, اما در اجتماع منزلى سکوت کرده اند؟ 5. اسلام پایه اصلى خانواده را بر عواطف و وحدت ریخته است که عملاً زن ومرد از مرزهاى خود به نفع دیگرى مى گذرند. 6. حقوق فرزندان در لزوم حکومت و انضباط, و اصلحیت پدر در مظهریت قدرت, و تأثیر خصومت و جدال آنها در روحیه فرزند. 7. زندگى خانوادگى از نظر اسلام بیشتر جنبه وظیفه اجتماعى دارد تا جنبه حقوقى, و جهاد است: الکادّ لعیاله کالمجاهد فى سبیل الله. جهاد المرأة حسن التّبعّل. 8. زیاده بسطه در جسم, خود یکى از لوازم حکومت است, نه تنها براى ایجاد رعب; بلکه ایجاد احترام. مردم طبعاً امثال نادر را دوست مى دارند و میل دارند احترام و اطاعت کنند, براى مثل او لیاقت فرماندهى قائلند. 9. گفتیم حکومت غیر از تحکّم است. حتى خدا به پیغمبر حقّ تحکّم نمى دهد. 10. نشوز, تمرّد از امر نیست و الاّ در مورد مرد نباید گفته شود, بلکه ـ همان طور که مسالک (حاشیه شرایع) گفته است ـ ارتفاع است[و اگر هم مقصود سرپیچى است, سرپیچى از امر خداست نه امر مرد]. نشوز به اصطلاح عرف, کج تابى است. 11. مفاسد رجوع به محکمه در اختلافات جزئى زن و شوهرى. 12. میان دستور و اجازه دین با سایر دستورها تفاوت است. 13. آیه دارد: (و اللاتى تخافون نشوزهنّ… و إن امرأة خافت من بعلها نشوزاً…) آیا مقصود این است که نگرانى کافى است و لزومى ندارد نشوز احراز شود؟ جواب این است که همه مفسرین گفته اند منظور علم است; یعنى (ان عرفتم). راغب مى گوید: الخوف توقع مکروه لأمارة مظنونة او معلومة [خوف یعنى انتظار رویداد ناپسندى داشتن, به جهت نشانه هاى احتمالى یا قطعى]. هم او مى گوید: مقصود این است که إن حصل لکم خوف بما عرفتم منهنّ من النشوز [اگر به سبب نشوزى که از ایشان دیدید براى شما ترس حاصل شد]. 14. یک بحث این است که آیا کتک زدن مرد به زن براى زن از لحاظ شخصیت قابل تحمل است یا نه؟ به عقیده ما علت اینکه در میان اروپائیان این قدر این عمل, زشت به شمار رفته این است که در میانشان محبت و یگانگى نیست, نه چون محبت هست اجازه کتک نمى دهند. فرزند کتک پدر را و متربّى کتک مربى را تحمل مى کند; اگر بداند از روى محبت است نه از روى خودخواهى. فرق است میان کتکى که شریکى به شریکى به واسطه خودخواهى و منافع شخصى مى زند, با کتکى که دوستى به دوستى به خاطر دوستى و تحکیم اساس دوستى مى زند. در عصر امروز کتک زدن به مرد قابل تحمل است. چرا؟ زن از آن نظر که مرد را مظهر شوکت مى داند, بهتر از مرد تحمل مى کند. مرد در خود احساس حقارت مى کند از این نظر, به خلاف زنى که از شوهر خود در مورد بجایى کتک بخورد. 15. … از لحاظ سیر طبیعى, زن در مرحله اول شکارچى و جلب کننده محبت مرد است, در مرحله دوم پس از آن که مرد او را دوست داشت به محبت مرد پاسخ مى دهد, در این وقت است که اطاعت مى کند. 16. اما اگر زن نشوز پیدا کرد, چه باید کرد؟ به محکمه باید رجوع کرد, یا طلاق, یا همین اقدامات. 17. مى گویند چگونه است که اسلام مرد را که مدعى است, قاضى و مجرى قانونى هم شناخته است. عین اشکال, در تأدیب پدر فرزند را نیز هست. جواب این است که این تأدیب, تأدیب دو فردى است که با هم بیگانه اند, و فرق است میان دو فردى که خودى هاى مستقل دارند و به واسطه منافعى با هم شرکت تشکیل مى دهند و دو نفرى که وحدت روحى دارند. و ثانیاً در اینجا ایمان, خود بهترین ضامن است. فرق است میان اجازه اى که دین مى دهد (آن هم با این مراحل که اول نصح و موعظه است, و بعد هجر درمضاجع, و بعد کتک) و اجازه اى که قانون مى دهد. 18. در اینجا این مطلب باید گفته شود: فلاسفه اروپا ـ چنان که … از کتاب انسان موجود ناشناخته و از کتاب لذات فلسفه نقل کردیم ـ به تفاوت غریزى جنس مرد و جنس زن پى برده اند و در این قسمت نکات دقیقى را متعرض شده اند, مخصوصاً در جهاتى که مربوط به پیوند و اتصال مرد و زن است; از قبیل اینکه دل نرم زن, مرد دلیر و توانا مى خواهد, و قلب نیرومند مرد, زن لطیف و نرم. اما به نظر ما به یک نکته اساسى حقوقى که از همین گفته ها استنتاج مى شود توجه نکرده اند, و آن نکته همان است که اجتماع منزلى بر خلاف اجتماع مدنى, طبیعى است و اجتماع طبیعى از لحاظ حق حکومت و وظیفه اجرایى با اجتماع مدنى متفاوت است و این دو با یکدیگر از این لحاظ قابل مقایسه نمى باشند. این دانشمندان این تفاوتهاى طبیعى را ذکر کرده اند, اما در این باره بحث نکرده اند که این تفاوتهاى طبیعى, اجتماع خانوادگى را داراى حقوقى مغایر با حقوق اجتماع مدنى مى کند. 19. … تفاوتهاى زن و مرد بر دو قسم است: بعضى ها به پیوند و اتصال زن و مرد با یکدیگر مربوط نیست; مثل قدرت علمى و صنعتى, مخصوصاً قدرت ابتکار, و بعضى از آنها به این اتصال مربوط است. آنچه مربوط است به این پیوند, طورى است که پیوند را محکم تر مى کند. 20. شاید بشود گفت تمام اختلافات مرد و زن مربوط است به جنبه هاى خانوادگى و اتصال و وحدت مرد و زن; یعنى تمام اختلافات, عامل وحدت و یگانگى است. حتى عدم قدرت ابتکار شاید از همین راه ها توجیه شود. تأمّل شود. 21. … اسلام در اجتماع خانوادگى حق حکومت را به مرد داده است. در اجتماع مدنى حکومت فردى مردود است. در اجتماع مدنى حکومت عادلانه آن است که حکومت مردم بر مردم باشد, اما اینکه افرادى بدون انتخاب افراد دیگر بر آنها حکومت کنند ظلم است و عقلاً جایز نیست و قابل استثنا نیز نمى باشد. قرآن نیز این اصل را تأیید کرده است: (إنّ الله یأمر بالعدل و الإحسان…) متکلمین و فقها این مطلب را مسلّم مى دارند که اگر چیزى واقعاً ظلم باشد, ممکن نیست اسلام آن را تصویب کند. در اجتماع قطعاً مطلب همین است که صحیح ترین انواع حکومتها آن است که با انتخاب خود محکومین باشد و ناشى از رأى و عقیده خود محکومین باشد و غیر از این ظلم است. تمام رژیمها حتى رژیمهاى سلطنتى صحت خود را به واسطه خواسته مردم مى دانند و مى گویند مردم این را خواسته اند.
[حکومت در اجتماع خانوادگى]
اکنون ما مى خواهیم همین را بشکافیم و ببینیم آیا مطلقاً حکومت فردى بر فرد دیگر قطع نظر از هر چیز دیگر, یعنى قطع نظر از طرز عمل آن فرد, نفس حکومت غیرانتخابى ظلم است; به هر نحو رفتار کند و لو در منتهاى عدالت رفتار کند؟ یا اینکه نه, علت ظلم بودن این است که اگر غیرانتخابى باشد عملاً منتهى به ظلم مى شود, زیرا مسلّم و قطعى است که زندگى اجتماعى انسان آن قدر هم طبیعى نیست, بلکه انتخابى است و این احتیاجات است که انسان را مجبور مى کند که تن به اجتماع بدهد و اگر نه غریزه حکم مى کند که انسان انفرادى کار کند. اجباراً از قسمتى از حقوق و خواسته هاى خود على رغم غریزه و طبیعت خود صرف نظر مى کند. بر خلاف زنبور عسل و موریانه و غیره که خواسته طبیعى آنها خواسته اجتماع است, انسان این طور نیست که خواسته طبیعى او همان خواسته اجتماع باشد, خواسته اجتماع بر خلاف خواسته فرد است. اینجاست که اخلاق به وجود مى آید. اخلاق یعنى تعلیمات و تربیتى که خواسته فرد را با خواسته اجتماع هماهنگ کند. اخلاق و تربیت, فنّ تشکیل عادت است براى تطبیق فرد به اجتماع. راستى و درستى و امانت و غیره, همه اینها از لحاظ غریزه فردى با دروغ و خیانت و نادرستى مساوى هستند, ولى تربیت و اخلاق به خاطر مصالح اجتماعى این عادات را به وجود مى آورد, و اگر چه اینها نیز غرایز هستند اما انسان طبعاً منفعت پرست هم هست. على هذا هر طبقه اى که حکومت بکند, طبعاً دنبال منافع خود مى رود. از این جهت در زندگى اجتماعى اگر بنا شود طبقه اى حکومت کند بر طبقه دیگر, عملاً مستلزم ظلم خواهد بود, زیرا اخلاق قادر نیست صد درصد با طبیعت مقاومت کند. پیغمبر اکرم فرمود: من ملک استأثر, یعنى هر کس که قدرت را به دست گرفت عملاً خود را بر دیگران مقدم مى دارد; یعنى اگر مى خواهید کسى خود را بر دیگران مقدم ندارد, قدرت را به او ندهید. قدرت را در ا ختیار دیگرى قرار دادن ملازم است با ظلم و استیثار. پس در اینجا دو فرضیه وجود دارد: یکى اینکه صرف حکومت فردى بر فرد دیگر ظلم است. دیگر اینکه خود این کار ظلم نیست, بلکه از این جهت ظلم است که عملاً مستلزم ظلم است, و یگانه راه جلوگیرى از ظلم عملى این است که حکومت حاکم ناشى از اراده مردم باشد. این سؤال در حکومت معصوم هم پیش مى آید. طبق فرضیه اول حتى حکومت عادلانه معصوم اگر ناشى از خواسته مردم نباشد, ظلم است. ولى طبق فرضیه دوم چون عملاً معصوم ظلم نمى کند, مانعى ندارد. عین سؤال در حکومت پدر بر فرزند نیز مطرح است: آیا پدر حق حکومت دارد که موعظه کند, راهنمایى کند, احیاناً قهر کند و رو ترش کند و احیاناً در موقع لازم او را بزند؟ به عقیده ما فرضیه دوم صحیح است. صرف حکومت فرد بر فرد دیگر ظلم نیست. البته در اجتماعى که همه افراد مساوى هستند, ترجیح بعضى افراد بر فرد دیگر ترجیح بلامرجّح است. ولى اگر یک اجتماعى طبیعى شد یعنى افرادى طبیعتاً مختلف آفریده شده باشند, بعضى در شرایط حاکمیت با تضمین مفاسد ظلم عملى, و بعضى در شرایط محکومیت با تضمین از مظلومیت, در همچو وضعى حکومت فردى بر فرد دیگر فى حدّ ذاته مانعى ندارد و بلکه خلاف آن مانع دارد. به عقیده ما در هر اجتماع طبیعى که پیوندى طبیعى افراد را به یکدیگر متصل کند, حکومت فرد بر فرد دیگر مانعى ندارد. فرق است بین افرادى که به حکم اجبار همزیستى را انتخاب مى کنند و میان افرادى که طبیعت, همزیستى را جزء سرشت آنها قرارداده است. در اجتماع طبیعى [طبیعت] همزیستى را آفریده است, خود افراد عین احتیاج و مورد احتیاج یکدیگرند, نه [اینکه] همکارى آنها با هم مورد احتیاج است. پدران و فرزندان این طورند, یعنى علاقه آنها به یکدیگر طبیعى است, خودشان مورد احتیاج یکدیگرند نه کار و همکارى آنها, خصوصاً از ناحیه پدر نسبت به فرزند. همزیستى آنها روى حساب و فکر و تحزب و همکارى نیست. لهذا پدر از آسایش خود صرف نظر مى کند که خود فرزند را داشته باشد, آن هم نه مثل داشتن یک شىء از قبیل فرش و خانه و غیره که آن شىء را براى خود مى خواهد, بلکه خود فرزند را مى خواهد به علاوه سعادت و خوشى و نیکبختى فرزند. سعادت پدر به خود فرزند و به سعادت فرزند بستگى دارد. روى این حساب جلو ظلم پدر بر فرزند همیشه گرفته شده است, یعنى این پیوند طبیعى مانع ظلم است; البته ظلم از روى عمد. اما ظلم از روى جهل علت دیگر دارد که انسان به نفس خود نیز از روى جهل ظلم مى کند. طبیعت, عملاً جلو ظلم پدر بر فرزند را از روى عمد, گرفته است. ظلم پدر بر فرزند از نوع ظلم به نفس است که به واسطه خرافات و جهالات, انسان به تن و روان خود ظلم مى کند. به عقیده ما زوجیت, عائله, زندگى خانوادگى, یک احتیاج طبیعى است و با اجتماع مدنى متفاوت است, از لحاظ حقوق و احکام هم قهراً متفاوت است. زن ومرد خودشان مورد احتیاج یکدیگرند. احتیاج به خانواده غیر از احتیاج جنسى است. علما امروز اقرار و اعتراف دارند که علاقه زوجیت مافوق علاقه جنسى است. به عقیده این علما در متن خلقت, طرح یگانگى دو روح ریخته شده است. اگر فردى در همه عمر مجرد زیست کند ولى غرق در تمتعات جنسى باشد این فرد ناقص است, جالى خالى در روح نسبت به همسر قانونى و فرزندان و بالأخره تشکیل عائله وجود دارد. علاقه زوجیت اگر فرضاً به حدّ علاقه به فرزند نیست, چیزى هم کمتر نیست. حقیقت ازدواج پیمان دو روح است, نه شرکت و همکارى براى تمتعات جنسى. سرمایه ازدواج, میل به وحدت است که براى همیشه باقى است, نه ذخیره اى که در بیضه و تخمدان جمع مى شود, نه شور جنسى. دروغ است که ازدواج شرکت است; این دروغ منشأ اشتباهات زیادى شده است.… حریمهایى که اسلام قرار مى دهد براى این است که این اجتماع طبیعى محفوظ بماند و از مسیر طبیعى منحرف نشود. مرد و زن طبیعتاً سعادت شان در وجود یکدیگر است, همچنان که در وجود فرزندان شان هست, نه اینکه اجتماع زوجین یک همکارى قراردادى براى سود بیشتر از همکارى با یکدیگر است. سعادت مرد در این نیست که زن در اختیارش باشد; به هر شکل باشد, بلکه در این است که زنى که در اختیار او هست سعادتمند و سالم و خرم و با نشاط باشد. از نوع حکومت یک فرد بر افراد دیگر در اجتماع مدنى نیست که خوشى او با بدبختى محکومین هم میسر است. اجتماع زن ومرد یک اجتماع طبیعى است نه قراردادى. قیاس دو اجتماع مدنى و خانوادگى با هم غلط است. اگر اجتماعى قراردادى باشد, حساب تساوى و ترجیح بلامرجّح و انتخاب و غیره در کار مى آید. در اجتماع طبیعى حقوق افراد و وظایف خاص آنها را خود طبیعت معین کرده است. همان طور که غلط است بگوییم به چه میزانى ملکه زنبور عسل حکومت مى کند و دیگران محکومند (یکى سرباز باشد و یکى مهندس, یکى کارگر…), خواسته آنها غیر از این هست, این ظلم است; در اجتماع خانوادگى نیز ما ثابت مى کنیم که حکومت مرد بر زن طبیعى است و سؤالِ (چرا) غلط است. آیه (الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض) بیان حقیقت اجتماع طبیعى خانوادگى است و به همین دلیل ربطى به حکومت مردان بر زنان در اجتماع مدنى ندارد. خواسته طبیعى مرد حکومت معنوى زن, و خواسته طبیعى زن حکومت ظاهرى عادلانه مرد است. مرد آن حکومت و زن این حکومت را طبیعتاً و فطرتاً تحمل مى کند. حق موعظه و هجرت و زدن را طبیعت به مرد داده است. زدن ِمرد را چون ناشى از علاقه به سرنوشت است نه خودخواهى فردى, طبیعت براى زن قابل تحمل کرده است. زن آمریت مرد را طبیعتاً مى پذیرد. ظلم مرد بر زن نظیر ظلم به فرزند, خروج از غریزه است. اکنون پس از توجه به این اصل که اجتماع زوجیت یک اجتماع طبیعى است نه قراردادى با همه لوازمش, و دیگر توجه به این جهت که در این اجتماع خانوادگى خواه ناخواه اختلافات رخ مى دهد, دیگر اینکه طلاق راه حل نیست, [روشن مى شود که] طلاق حتى الامکان نباید واقع شود. طلاق به هم خوردن یک پیمان مقدس است. [با این وصف] علت اینکه طلاق رواست, این است که ازدواج اجبار بردار نیست. ما مى گوییم علت اینکه حق حکومت و حقّ تأدیب در صورت نشوز, به مرد داده شده است, طبیعى بودن این اجتماع است. البته تأدیب اسلامى در مورد زدن , زدن دردآور و زدنى که اثر بگذارد و دیه وارد کند نیست, باید غیرمُبرّح و غیر مُدمى باشد و الاّ از طرف حکومت مأخوذ است. این زدن حداکثر اظهار تنفّر است. طبیعت زن, باز طبیعتى است که هیچ چیزى مانند استرسال مرد, او را مغرور نمى کند و هیچ چیزى مانند اظهار شخصیت مرد و اظهار آزادى او از زن, زن را رام و مطیع نمى کند و در عین حال زن به حسب طبیعت خود چنین مردى را که داراى صفت مردانه و آمریت است دوست مى دارد. ییعنى زن طبیعتاً از استرسال مرد مغرور مى شود, طبیعتاً به واسطه اظهار تنفر مرد و خشونت و استقلال و آزادى مرد رام مى شود, و طبیعتاً از مردانگى همسر خود لذت مى برد و لو آن که آن مردانگى علیه او اعمال شود. مردانگى مرد در حدود مصالح خانوادگى در زن ایجاد عقده روحى نمى کند, همان طورى که جفاى پدران و مادران و فرزندان نیز تولید عقده روحى نمى کند. عقده هاى روحى آنجاست که به شخصیت لطمه وارد شود و مورد تحقیر واقع شود, و اینها در محیطهاى بیگانگى اجتماع مدنى صادق است, نه در اجتماع طبیعى خانوادگى.
 

تبلیغات