آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

قرآن مجید بسیارى از مسائل علمى را روشن کرده است، بویژه آن رشته دانشهایى که با تربیت فکرى و دینى بشر در تماس مى باشد. امام صادق(ع) مى گوید: (من زاده رسول خدایم، من کتاب خدا را مى شناسم . آغاز آفرینش و برنامه کائنات درکتاب خدا درج است. اخبار آسمان، اخبار بهشت و دوزخ، آینده زندگى و گذشته گیتى در کتاب خدا درج است. من همه این مسائل را مى دانم، گویا که درکف دست خود مى نگرم. خداوند تبارک و تعالى مى گوید: کتاب من بیانگر همه پدیده هاست.) (صحیح الکافى، حدیث 31و32) اگر اصحاب رسول خدا با علم و دانش انس کافى مى داشتند، مسائل علمى را از رسول خدا مى پرسیدند. ولى در زمان رسول خدا مسائل علمى مورد پژوهش قرار نگرفت، زیرا کم تر کسى بود که شوق واستعداد این علوم ومعــارف را داشـته باشد. ولازم بود که رسول خدا (ص) معارف قرآنى را با جانشین خود (على بن ابى طالب) درمیان نهد تا در فرصت مناسب به نشر آن بپردازد. بعد از رسول خدا که دیگران بر مسند آن سرور تکیه زدند، بدین جهت که خود از معارف قرآنى بى خبر بودند، به دیگران میدان دادند تا دراین زمینه اظهار نظر نمایند. ازیک سو به یهودیان و نصرانیان فرصت دادند تا مانند (تمیم دارى) و (وهب بن منبه) معارف نصارى و یهود را درکنار قرآن مطرح کنند ونیازى را که درجامعه اسلامى مشهود مى شد و رفته رفته رو به فزونى مى نهاد، برطرف سازند، گرچه با خرافات و لاطائلات همراه باشد! بدین سان بود که درمسائل مختلف علمى ومذهبى، اسرائیلیات یهود رواج و رونق گرفت! از طرف دیگر، دانشمندان خود رو پا به عرصه وجود نهادند، و با افکار خرافاتى وکودکانه خود، مسائل علمى ومعارف قرآنى را حلاجى نمودند. این دانشمندان خود رو بیش تر از موالى روم وایران بودند که استعداد علمى و فکرى داشتند، اما از زبان عرب و رموز واسرار آن اطلاع کافى نداشتند، زیرا در عهد آنان هنوز ادبیات زبان عرب به صورت صرف و نحو ومعانى وبیان، تدوین و تبیین نشده بود وبیگانگان فقط از طریق معاشرت با مردم بازارى ومحاوره با عرف عرب مى توانستند زبان عربى را بیاموزند و گاه نیز بنویسند و بخوانند، بى آن که ازکنایات و استعارات و تشبیهات لطیف آن نکته اى بیاموزند. دراین دوره سیاه تاریخ اسلام است که افکار خرافى و ساده و کودکانه در لابه لاى تفسیر و فقه و کلام ومعارف نفوذ کرد و دور از مبانى فکرى و علمى و عقلانى پایه گذار هرگونه اختلاف وجهالت گشت. البته قرآن مجید به زبان عربى روشن نازل شده است و اگر کسى به قواعد علمى و نکات قرآن به گونه اى دقیق و عمیق بیندیشد واز مشعل هدایت اهل بیت پرتو بگیرد، مى تواند با معارف قرآن آشنا گردد. از جمله این معارف، مسأله آغاز آفرینش است که اینک به عنوان (درحاشیه تاریخ انبیاء) مطرح مى شود.
آدم (ع)
جایگزینى انسان در زمین نخست به آیات 30 ـ 38 سوره بقره مى پردازیم وازآیات مشابه آن نیزکمک خواهیم گرفت; قرآن مجید مى گوید: (واذ قال ربّک للملائکة انى جاعل فى الأرض خلیفة قالوا: أتجعل فیها… ) (خلیفه) یعنى جانشین، به این صورت که صاحب مقامى ازجاى خود برخیزد و دیگرى جاى او بنشیند. این کلمه در قرآن مجید گاهى به صورت مفرد وگاهى به صورت جمع آمده است، و درهمه جا این نکته مورد توجه بوده است که شخصى ازمیان رفته و شخص دیگرى برجاى او تکیه زده، ویا امتى منقرض شده و امت دیگرى برجاى آنان نشسته است. قرآن مجید به داود پیامبر مى گوید: (یا داود انّا جعلناک خلیفة فى الأرض فاحکم بین النّاس بالحق ولاتتبع الهوى فیضلّلک عن سبیل اللّه) اى داود ما تو را دراین مرز و بوم جانشین طالوت و خاندانش ساختیم. اینک که ملک و پادشاهى تو راست، درمیان مردم به حق دادگرى کن و از پیروى هوى بپرهیز، تا تو را از راه خدا منحرف نسازد. این خطاب، موقعى به داود پیامبر ابلاغ شد که پس از طالوت به پادشاهى بنى اسرائیل رسید وهر دومقام (ملک و نبوت) را دارا گشت(ص/26) وبرهمین اساس قرآن مجید به امت اسلامى مى گوید: (وعد اللّه الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنّهم فى الأرض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکننّ لهم دینهم الذى ارتضى لهم و لیبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً) نور/55 خداوند مؤمنانتان را که اعمالى شایسته پیشه سازند، وعده مى دهد که دراین سرزمین به خلافت برساند، آن چنان که پیشینیان را به خلافت رسانید، و وعده مى دهد که قانون آنان و دینشان را که برایشان پسندیده است، حاکم سازد و آنان را پس از بیم و هراس به امنیت وآرامش برساند. این وعده موقعى به انجام رسید که قدرت قریش سرکوب شد وحکومت اسلامى در شبه جزیره عربستان حاکم گشت. وباز برهمین اساس از زبان موسى به امت او ـ بنى اسرائیل ـ مى گوید: (عسى ربّکم أن یهلک عدوّکم و یستخلفکم فى الأرض فینظر کیف تعملون) اعراف/129 [موسى به امت خود گفت:] باشد که خداوند، دشمنانتان را نابود کند و شما را دراین مرز و بوم به خلافت برساند تا بنگرد چگونه شکر نعمت مى گزارید. خداوند در آیه اى دیگر به نسل بشر مى گوید: (ولو نشاء لجعلنا منکم ملائکة فى الأرض یخلفون) زخرف/60 اگر بخواهیم در عوض شما، فرشتگانى را در زمین به جانشینى شما مى گذاریم. دراین زمینه آیات فراوانى وجود دارد. از جمله بنگرید به: اعراف/68 و 73 و150، نمل/63، انعام/165، یونس/14 و 74، فاطر/39. با توجه به مفهوم خلافت، باید معناى (انى جاعل فى الأرض خلیفة) چنین باشد: نسل کنونى بشر موقعى بر روى زمین مستقر شد که نسل پیشین منقرض گشته بود، وچون فرشتگان الهى از نسل قبلى جز فساد وخونریزى و تبهکارى وسیه کارى چیز دیگرى مشهودشان نشده بود، ازاین رو تجدید نسل بشر امرى شگفت و بى دلیل درنظر آنان بود. وگفتند: اى پروردگار عزیز! مى خواهى دوباره نسل بشر را بر روى این کره خاکى مستقرسازى تا باز هم به فساد وتبهکارى بپردازند. اگر به انتظار اطاعت و تقدیس آنان هستى، ما خود از تقدیس و سپاس تو دم فرو نمى بندیم. وخدا گفت: (من چیزها مى دانم که شما نمى دانید.) نکته اى که از حیطه دانش و تجربیات فرشتگان خارج بود، این است که نسل جدید با نسل منقرض شده قبلى تفاوت کلى داشت، زیرا خداوند، در نسل جدید، مکاتب تربیتى منظور کرده بود و کسانى در نسل بشر پا به عرصه وجود مى نهادند که تاریکیهاى جهالت و ضلالت را مى زدودند وبا جدیت واخلاص و فداکارى به تربیت وارشاد بشر همت مى گماشتند. خداوند عزت براى آن که فرشتگان را با این نکات آشنا سازد، آدم را آفرید وهمه پدیده هاى عالم وجود را به او شناسانید واز جمله نام انبیا و اولیا و شهیدان وصدیقان را که همگان ازنسل او به وجود مى آمدند به اومعرفى کرد. سپس نام انبیا را بر فرشتگان عرضه داد و پرسید آیا شما مى دانید که ابراهیم خلیل من کیست؟ شما مى دانید که محمد حبیب من کیست؟ شما مى دانید که موسى بن عمران کلیم من کیست؟ شما مى دانید که عیسى بن مریم روح قدس من کیست؟ شما مى دانید که پیشواى موحدان کیست؟ شما مى دانید که سالار شهیدان کیست؟ وفرشتگان اعتراف کرده، گفتند: نه ما نمى دانیم واینان را نمى شناسیم. وخداوند به آدم گفت تو خود فرشتگان را از وجود این شخصیتها مطلع گردان وآدم به فرشتگان گفت: که اینان همه از نسل من به وجود مى آیند و مشعلدار ایمان و تقوى مى شوند و تربیت فرزندان را به عهده مى گیرند و چراغ علم و دانش را در قلبها روشن مى کنند. با این تعلیم سمعى و بصرى وجلوه گر شدن اشباح وانوار ملکوتى بود که فرشتگان ساکت ماندند وخداوند به آنان گفت: نگفتم که من از نهان آسمانها و زمین باخبرم و کردارم قابل اعتراض نخواهد بود!
چگونگى آفرینش آدم
قرآن مجید درآیات متعددى به صراحت مى گوید: (ما نسل بشر را ازخاک آفریده ایم)(آل عمران/59، کهف/37، غافر/67) واز جمله مى گوید: (واللّه خلقکم من تراب ثمّ من نطفة ثم جعلکم ازواجاً) فاطر/19 خداوند شما را ازخاک آفرید و سپس از نطفه اى. و سپس شما را جفت وهمسر ساخت. ولى آیا مشت خاکى را به هم فشردند و پیکر آدم را ساختند؟ خاک با وزش طوفان از شرق به غرب و از غرب به شرق،از جنوب به شمال و ازشمال به جنوب منتقل مى شود، اما در ماهیت آن تحول رخ نمى دهد. پس منظور قرآن چیست؟ قرآن مجید مى گوید: (وجعلنا من الماء کلّ شیئ حیّ) انبیاء/130 ما هر ذى حیاتى را از آب آفریده ایم. پس باید گفت که نسل بشر را ازخاک و آب (گل) آفریده اند و از این رو قرآن مجید مى گوید: (الذى أحسن کلّ شیئ خلقه و بدء خلق الانسان من طین) سجده/7 آن خدایى که هر آفرینش را به نیکوترین وجهى پیراست و آفرینش بشر را از گل آغاز نمود. چرا که اولین فعل و انفعالات، با آمیزش آب وخاک به وجود آمد. ولى آیا باید گفت که مشتى گل را به قالب زدند و پیکر آدم وحوا را ساختند؟! نه! قرآن مجید مى گوید: (ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین. ثم جعلناه نطفة فى قرار مکین) مؤمنون/ 13ـ12 ما انسان را ازشیره گِل آفریدیم، سپس او را به صورت نطفه اى در رحم جاى دادیم. پس باید گفت که گل رامالش و پرورش دادند و عصاره آن را که مى تواند درآب حل شود، به دست آوردند. ولى آیا عصاره گِل را خشک کردند و درقالب آدم وحوا ریختند؟ نه!. قرآن مجید مى گوید: (انا خلقناهم من طین لازب. بل عجبت ویسخرون) صافات/ 12ـ11 ما آنان را از گل چسبان آفریدیم. تو با دانش نبوت، ازاین سخن درشگفتى و طبیعى است که دیگران به تمسخر مى نشینند. پس آیا مى توان گفت که قالب آدم را از گل سرامیک پر کردند و پختند و سپس روح الهى درآن دمیدند؟ نه! قرآن مجید مى گوید: (ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون) حجر/26 به یقین آدمى را ازمرداب خشکیده اى آفریدیم که بوى گاز آن متصاعد بود. این نهایى ترین توضیح قرآن است; قرآن مجید مى گوید: آب را برخاک افشاندیم و شیره گل را جدا کردیم و سپس با تلاطم امواج مالش دادیم و پروریدیم تا چسبان شد وبه صورت مرداب و لجن درآمد ومرداب را در تابش آفتاب و طوفان قرار دادیم تا سیاه و بوناک شد و بوى گاز متان متصاعد گشت و کم کم سطح مرداب مانند سفال خشکید و دراین دوره طولانى و تحولات شیمیایى اتمهاى خاک درهم شد و به صورت مولکول حیاتى نطفه آدمى ساخته شد; نطفه اى مانند بذر که هرگاه درجاى مناسب کشت شود، به صورت آدمى قابل لمس با چشم وگوش و دست و پا واحشاء واندام، عرض اندام خواهد کرد: (هوالذى ذرأکم فى الأرض والیه تحشرون) ملک/24 اوست که بذر وجود شما را در خاک افشاند و رو به سوى او محشور مى شوید ویکسره ازخاک سربر مى کنید. (ولقد خلقناکم ثمّ صوّرناکم ثمّ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم) اعراف/11 به یقین ما شما را آفریدیم و نقش و نگار دادیم، سپس به فرشتگان ندا کردیم تا بر آدم سجده کنند. ییعنى نطفه افراد بشر از زن ومرد، همه وهمه را ازگل خشکیده مرداب آفریدیم و شکل نوعى آدم را به همگان عطا نمودیم، سپس نطفه آدم را درجاى مناسبى ازخاک بهشتى کشت کردیم و به صورت امروزى با اندام زیبا پروراندیم، سپس به فرشتگان فرمودیم تا به افتخار چنین پدیده شگفت بر او سجده کنید. اما شیطان سرکشى کرد و گفت: آفرینش من که از آتش است، بیش تر مایه شگفتى و اعجاب است. چرا در مراسم آفرینش من چنین تشریفاتى صورت نگرفته است؟
آفرینش حوا
خداوند عزت، ابتدا نطفه آدم را درآب حیات (پرتوپلاسم) غوطه ور ساخت و از مواد آلى زمین روزى داد تا بالید و اندام گرفت و روح خود را در او دمید. پس از آشنایى و عرضه بر فرشتگان و سجده آنان وامتناع ابلیس که ماجراى آن در متن قرآن مجید و تاریخ انبیاء مسطور است، نطفه حوا را نیز به همان صورت پرورش داد تا جفت مأنوس آدم باشد، آن گاه فرمود: اى آدم با جفت خود در بهشت مأوى بگیر و از هر میوه اى تناول کن و از هرنعمتى بهره برگیر، جز این که نباید ازاین درخت تناول کنید، وگرنه از سیه کاران مى شوید. این را بدانید که این شیطان دشمن شما است، دشمن قسم خورده، مبادا به تسویلات او گوش دهید که شما را ازاین بهشت خرم بیرون مى کند و به بدبختى مى کشاند.
فریب شیطان
قرآن مجید مى گوید: (فوسوس لهما الشیطان لیبدى لهما ما ورى عنهما من سوءاتهما وقال ما نهاکما ربّکما عن هذه الشجرة الا أن تکونا ملکین او تکونا من الخالدین. وقاسمهما انى لکما لمن الناصحین. فدلّیهما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوءاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنّة وناداهما ربّهما ألم أنهکما عن تلکما الشجرة وأقل لکما إنّ الشیطان لکما عدوّ مبین) اعراف/20 ـ 22 در آیات 116 تا 124 سوره طه نیز این داستان را یادآور شده است. تسویلات شیطانى به این صورت بود که صلاحیت آدم و حوا را براى جاودانگى در بهشت مخدوش و منتفى سازد تا قهراً از بهشت رانده شوند و به بدبختى معاش دنیا گرفتار گردند. شیطان مى دانست که اگر آدم و حوا از درخت گندم بخورند، نیازمند تخلیه مى شوند و پرده حجابى که عورت آنان را مستور کرده است گسیخته مى شود وازهرجهت شایستگى خلود در بهشت را از دست مى دهند. از این رو، با سابقه و دریافتى که از جهاز هاضمه بشر داشت و اثر گندم را مى دانست، دست به کار وسوسه و فریب شد و با استفاده ازخامى آدم وحوا، نعل را وارونه زد و گفت: خداوند که شما را از تناول این درخت منع کرده بدین خاطر است که شما را براى زندگى در کره زمین آفریده است. هرکس از میوه این درخت تناول کند، به فرشته تبدیل مى شود و آزاد و رها در فضاى بى کران سیر مى کند ویا دست کم درکره بهشت مخلد مى شود وهمیشه ازنعمت لایزال آن متمتّع مى گردد. آدم وحوا که از طرح این مسأله جاخورده بودند، ونگرانى اخراج از بهشت، فکر واندیشه آنان را مختل کرده بود، از دشمنى شیطان غافل شده، او را قسم دادند که آیا راست مى گوید؟ وشیطان سوگند خورد که من راست مى گویم وخیرخواه شمایم . شیطا ن، آدم و حوا را مغرور کرد تا سفارش الهى را از یاد بردند و دشمنى او را مظهر دوستى گرفتند و از میوه آن درخت خوردند. این فریب خوردن، گواهى مى کند که آدم از تمام حقائق هستى مطلع نبود، ودراثر یک تسویل شیطانى، تصور کرد که با خوردن یک میوه مى تواند به فرشته تبدیل شود وحتى ازشناخت شرمگاه خود وخم و پیچ احشاء و امعاء خود نیز بى خبر بود. واین تأیید مى کند که (عرضه اسماء) همان عرضه اسماء انبیاء و اولیاء بوده است و نه همه آگاهیها و رموز هستى.
تقاضاى مهلت
قرآن مجید مى گوید: (خداوند به شیطان گفت: بعد ازآن که فرمانت دادم و گفتم سجده کن، چرا سجده نکردى، آیا خود را بزرگ شمردى و یا از بزرگان و ارجمندان بودى؟ شیطان گفت: من از آدم بهتر و والاترم. تو مرا از آتش پدید کردى و او را از گِل آفریدى.) (اعراف/11 ـ 12) تو با این تشریفات رسمى آدم را بر من ترجیح دادى وکرامت بخشیدى درحالى که شایسته، نه این بود. (اسراء/61 ـ 62) ولااقل باید درهنگام آفرینش من نیز چنین تشریفاتى معمول مى شد. خداوند بدو گفت ازاین جایگاه برین دور شو که حق ندارى دراین جا کبر ورزى و ازحد خود تجاوز کنى. بیرون شو که خوار و ذلیلى! شیطان تقاضاى مهلت کرد و گفت: (أنظرنى الى یوم یبعثون) اعراف/14 تا روز رستاخیز بشر به من مهلت بده تا دراین جایگاه برین بمانم وخداوند به او گفت: مهلت دارى اما تا روزى معین. و شیطان سوگند خورد که تا نیرو و توان دارد، نسل بشر را اغوا کند و به بدبختى بکشاند. (حجر/35 ـ 36، ص/80 ـ 83) ومنظور خداى عزوجل از روز معین، روزى بود که هبوط همگان از آن جایگاه برین صورت بگیرد که آدم و حوا و نسل بشر و شیطان با ذریه او، همگان به کره زمین نقل مکان بدهند.
هبوط و تکثیر نسل
وچون آدم وحوا فریب خوردند و شایستگى حضور در جایگاه برین را از کف دادند وچون شیطان سرکش، کبر ورزید و رانده شد، خداوند بر همه آنان خشم گرفت و کره برین را درهم ریخت وآنچه آب حیات و نطفه هـاى بشرى و نطفه انعام ثمانیه بود، (زمر/6) بر سطح زمین جاى گرفت واز جمله آدم و حوا به زمین منتقل شدند و شیطان نیز که روز معلومش فرا رسیده بود، از جایگاه برین مطرود شد. این جایگاه برین، همان کره عظیمى بوده است که بالاتر و دورتر ازکره مریخ درمدارى به گرد خورشید مى چرخیده است واینک سنگپاره هاى آن درهمان مسیر، به گردش ادامه مى دهند. پس از هبوط نطفه هاى بشرى وهمراه شدن آب حیات و سایر شرایط بهشتى بود که نسل بشر در سراسر کره زمین منتشر گشت، وآن روایات و اساطیرى که در باب تکثیر نسل بشر وارد شده است ومى گوید: براى اولین فرزند آدم حوریه بهشتى از آسمان آمد و دومین فرزند او را با یک زن جنّى به نکاح آوردند، مخالف قرآن است که مى گوید: ما براى نسل بشر، از جنس خود آنان همسر و جفت آفریدیم. (شورى/11، زمر/6، فاطر/11، نحل/72، نساء/1، اعراف/189) علاوه بر تناقضاتى که دراین روایات وارد شده است و از جمله برخى مى گویند: ابتدا ازدواج برادر وخواهر حلال بود، به خاطر ضرورت. وبعدها حرام شد! (بحار الانوار 11/218 ـ 249) تمام این توهمات به علت جمود فکرى و نرسیدن به عمق آیات قرآنى حاصل شده است. قرآن مجید به صراحت مى گوید: (قال اهبطوا بعضکم لبعض عدوّ و لکم فى الأرض مستقرّ و متاع الى حین. قال فیها تحیون و فیها تموتون ومنها تخرجون ) (اعراف/25 ـ 24) خداوند به آدم و حوا وبه نسل بشر گفت: شما همگان به زمین فرود شوید: که درآن دشمنان هم خواهید بود. درآن زمین برایتان قرارگاهى است چند روزه وکامیابى و تمتع تا چند صباح. شما همگان درکره زمین لباس حیات مى پوشید و درهمان کره زمین لباس حیات را از تن خارج مى کنید و مجدداً از همان کره زمین سر ازخاک برمى دارید. وچون پیام آور من بر شما گسیل شود، هرکس رهبرى مرا بپذیرد، در دنیا به حیرت نماند و درآخرت بدبختى و شقاوت نبیند وهرکس از یاد من غافل شود، در زندگى دنیا سختى بیند و روز قیامت و زندگى بازپسین به کورى گرفتار آید.) (طه/123 ـ 124)
آزمون و اختبار
خداوند عزت، نطفه هاى انسانى را در کره بهشتى آفرید و پرورش داد. سپس یک زوج آنان را به عنوان نمونه کشت داد و به صورت بشرى قابل لمس با اعضا و اندام بیاراست و در بهشت مزبور سکنى داد، تا براى همگان معلوم شود که خداوند عزت از لطف و رحمت خود دریغ ندارد واگر نسل آدم شایستگى این رحمت را داشته باشد، جاودانه ازکرامت بى پایان حق بهره مند وکامیاب خواهد گشت. لذا به آدم و حوا گفت: (اى آدم! این شیطان را که مى بینى دشمن تو و دشمن همسرت حوا است. مراقب باش که شما را ازاین بهشت بیرون نکند که بیرون این جایگاه برین جز بدبختى و مشقت حاصلى به دست نیاید، دراین جایگاه برین نه گرسنه خواهى ماند و نه بى لباس، نه تشنه خواهى شد و نه در تابش و تفت آفتاب خواهى ماند. اما اگر این جایگاه را از دست بدهید، همه این بدبختیها از گرسنگى و بى جامگى و تشنگى و تفت و تابش خورشید به سراغ شما خواهد آمد. (طه/117، 118، 120) خداوند بالاترین نعمت رایگان رادر اختیار این زوج نمونه قرار داد و شرط نگهدارى نعمت را به آنان گفت، اما آن دو، فریب خوردند و هشدار خدا را ازخاطر بردند و دل به نصایح شیطان سپردند و نعمت رایگان را ازکف دادند. در واقع نتوانستند ازیک آزمایش ساده سرفراز بیرون آیند. واین خود گواه بود که دیگران تاچه حد شایستگى خلود در بهشت را داشته باشند. ازاین رو بود که خداوند عزت برنامه آزمایش واختبار بشر را به صورت دیگرى به مرحله اجرا نهاد; یعنى نسل بشر را ازکره بهشت بیرون ریخت تا درکره زمین دیرى بپایند و لحظه ها و روزها وماهها و سالها با شیطان دست و پنجه نرم کنند: انسان گناه کند وخدا او را ببخشد، بى آن که مستوجب آتش شود، طاعت بجا آورد ویک قدم به بهشت و رضوان الهى نزدیک شود، وچون مرتکب خطا شود، باز به قهقرا بازگردد. وبالاخره در فراز و نشیب زندگى، سرد وگرم روزگار ببیند و قدر نعمت و عافیت بشناسد و دوست و دشمن را تمیز دهد، باشد که پس از سالها عمر و زندگى شایستگى، بهشت را تحصیل کند.
هابیل و قابیل
درآیات سوره مائده آن جا که راجع به دو فرزند آدم بحث مى کند، چند نکته قابل ملاحظه و تحقیق است. اولاً، باید دانست که کلمه (ابنتى آدم) دلالت ندارد که این دو تن باید از صلب آدم ابوالبشر و شکم حوا همسرش به دنیا آمده باشند، زیرا کلمه فرزند آدم و فرزندان آدم به عنوان نسل آدم تلقى مى شوند، نه فرزندان صلبى او. قرآن مجید در هفت مورد کلمه (بنى آدم) را ذکر مى کند و بدون تردید، فرزندان صلبى او را منظور نمى دارد، بلکه در چهار مورد آن به مردم صدر اسلام خطاب کرده است و مى گوید (یا بنى آدم). دراحادیث قدسیه که ترجمه و برداشتى از کتب عهد عتیق است، کلمه (یابن آدم) فراوان به چشم مى خورد، وازجمله حدیث مشهورى است که درکافى روایت شده ومى گوید: (یابن آدم، بمشیّتى کنت أنت الّذى تشاء لنفسک) (صحیح الکافى، حدیث 62) و بدون تردید، فرزند صلبى آدم منظور نبوده است. پس چه اصرارى هست که اگر کلمه تثنیه به کار مى رود، باید به معناى دو تن فرزند صلبى آدم باشد؟ ثانیاً، موضع قربانى که پذیرش وعدم پذیرش آن با آتش آسمانى و سوختن قربانى معلوم مى شد، مربوط به انبیاء و خوابگزاران بنى اسرائیل است: (… الذین قالوا إن اللّه عهد الینا ألاّ نؤمن لرسول حتى یأتینا بقربان تأکله النار) آل عمران/183 واین علامتى بود که در امت بنى اسرائیل، صاحبان واقعى نبوت و امامت رااز مدعیان دروغین امتیاز مى دادند ومى شناختند وهمین عدم پذیرش قربانى که باعث رسوایى مدعیان دروغین بود، مى توانست حسد و کینه توزى را برانگیزد تا آن جا که مانند قابیل را به کشتن هابیل وا بدارد. ثالثاً، نام قابیل وهابیل، مطابق عرف و اصطلاح امت یهود، به ثبت رسیده ومشابه آن را فقط در نامها و القاب ملت یهود مى توانیم پیدا کنیم، مانند بنى اسرائیل که لقب یعقوب پیامبر است، و مانند جبرئیل، یعنى روح القدس ومیکائیل و اسرافیل وعزازیل و دردائیل و رفایل… که در اساطیر ملت یهود دیده مى شود، و این نیز گواهى مى دهد که داستان قابیل وهابیل باید مربوط به امت یهود باشد، نه فرزندان صلبى آدم ابوالبشر. رابعاً، قرآن، در تعقیب این داستان به صراحت اعلام مى دارد: (من أجل ذلک کتبنا على بنى اسرائیل أنّه من قتل نفساً بغیر نفس أو فساد فى الأرض فکانّما قتل الناس جمیعاً…) مائده/32 به خاطر این واقعه، برامت یهود مقرر کردیم که هرکس آدمیزاده اى را بکشد بى آنکه مقتول، کسى راکشته باشد و یا فسادى برانگیخته باشد، قاتل را قاتل همه جهانیان مى شناسیم. این نیز گواهى مى دهد که واقعه، مربوط به فرزندان صلبى آدم نخواهد بود. نکته دیگر، مربوط به انگیزش کلاغ است. در اساطیر شیعه و سنى وارد شده است که خداوند دو کلاغ را برانگیخت تا با هم جنگ کردند وچون یکى ازآن دو کلاغ کشته شد، کلاغ قاتل زمین را کاوید و جسد کلاغ مقتول را درآن نهفت، و قابیل بدین وسیله دانست که باید جسد برادرش را در زمین نهان سازد. این اسطوره با فطرت و با متن قرآن نیز مخالفت دارد. اولاً، قرآن فقط ازیک کلاغ نام مى برد که زمین را کاوید و چیزى را که قبلاً پنهان کرده بود، بیرون آورد، ویا چیزى را که مى خواست پنهان کند، در زمین پنهان کرد. واین فطرت و طبع کلاغ است که اگر زر و زیورى بدزدد و یا قطعه استخوانى را بخواهد ذخیره کند، در زیر خاک نهان مى سازد. ثانیاً، فطرت کلاغ نیست که به خاطر مسائل جنسى و یا مسأله زاد وتوشه و شکم، همجنس خود را بکشد و لاشه اش را زیرخاک نهان سازد.
ادریس (ع)
مورخان صدر اسلام امثال طبرى و نیز مفسران قرآن اعم از شیعه و سنى، ادریس را جد نوح مى دانند. این تاریخ و تفسیر از روایات یهودیان استخراج شده است. قرآن مجید نام ادریس رادر دوسوره قرآن یاد مى کند. یک بار در سوره مریم و یک بار در سوره انبیاء .سوره مریم درآیه 41 به داستان ابراهیم خلیل مى پردازد و درآیه 48 نامى از اسحاق فرزند ابراهیم و از یعقوب نوه ابراهیم به میان مى آورد. درآیه 51 نام موسى و درآیه 52 نام برادرش هارون و درآیه 54 نام اسماعیل صادق الوعد و درآیه 55 نام ادریس را به این صورت یاد مى کند: (واذکر فى الکتاب ادریس انّه کان صدیقاً نبیاً و رفعناه مکاناً علیاً) این خود گواهى مى کند که ادریس هم مانند اسماعیل صادق الوعد، از انبیاء بنى اسرائیل است که از نسل یعقوب پیامبر به دنیا آمده اند، ولذا درآیه 58 مى گوید: (اولئک الذین انعم اللّه علیهم من النبیین من ذریة آدم وممن حملنا مع نوح ومن ذریة ابراهیم واسرائیل) و در سوره انبیاء آیه 78 به یاد داود و سلیمان مى پردازد ودرآیه 83 از ایوب پیامبر نام مى برد و درآیه 85 مى گوید: (واسماعیل وادریس و ذاالکفل کلّ من الصابرین) وبا همان ترتیب در سوره مریم اسماعیل صادق الوعد وادریس را در زمره انبیاى بنى اسرائیل نام مى برد. بنابراین ادریس پیامبر جد نوح نخواهد بود، و همچنین اساطیرى که درباره نام او وارد شده است، معقول نمى نماید; ازجمله طبرسى مى نویسد: (وقیل انّه سمّى ادریس لکثرة درسه الکتب وهو اول من خط بالقلم.) چه اگر اولین خط را ادریس پیامبر نوشته باشد، پس کتابهاى پیشینیان را چه کسى درس گرفته و چه کسى نوشته است؟ اصولاً کلمه ادریس عربى نیست تا مفهومى از درس و دراست درآن نهفته باشد، بلکه اعجمى و لغت بیگانه است، ولذا به خاطر عجمیت وعلمیت، منصرف نیست. چنان مى نماید که ادریس، تعریبى از کلمه ادریوس باشد واگر چنین باشد، نشان مى دهد که دین یهودیت در یونان باستان نیز نفوذى داشته است.
نوح (ع)
1. بعد از هبوط نسل آدم، مدتها گذشت که پیامبرى ازجانب خدا مبعوث نشد; از این رو فرمود: (فاما یأتینکم منى هدى) (اعراف/35 و 38، طه 123) و فرمود: (کان الناس امّة واحدة فبعث اللّه النبیّین مبشّرین و منذرین وأنزل معهم الکتاب) بقره/213 ییعنى ابتداى آفرینش، نسل بشر بر روش واحدى مى رفتند و غیر از روش انبیاء که اعتقادى به دوزخ و بهشت در فکر و قلب آنان جاى نداشت. مدتى گذشت وخداوند پیامبران خود را فرستاد تا به بهشت موعود بشارت دهند و از کیفر دوزخ انذار کنند و قانون وکتاب را با پیامبران فرستاد تا مردم بر عدل و دادى که مورد نظر الهى است قیام گیرند) این منطق قرآن، نبوت آدم را نفى مى کند و از این رو مى بینیم، پس از هبوط آدم و نسل بشر، قرآن مجید، پرونده آدم وحوا را مختومه اعلام مى کند و دیگر به هیچ وجه، نامى و خبرى از آدم و حوا به میان نمى آورد. 2. قرآن مجید از اولین پیامبرى که نام مى برد، نوح است دراین زمینه چند شاهد قرآنى وجود دارد: اولا، در سوره نوح آیه 18 به صراحت از زبان نوح یاد مى کند که به امت خود گفت: (واللّه أنبتکم من الأرض نباتاً ثم یعیدکم فیها و یخرجکم اخراجاً) این صراحت به خاطر آن بود که امت نوح مى دانستند، اجداد آنان مانند نبات از زمین روئیده اند و این خود گواهى مى کند که نسل آن زمان از طبقات اولیه بشر بوده اند که نطفه هاى آنان به همراه آب حیات بهشتى به زمین نازل شده تار و پود وجودشان بر روى بستر زمین پرورش یافته است. ولذا عمر طولانى کرده اند و پیامبرشان نوح 950 سال عمر مى کند که عمر مشابه نسل آن زمان است. ثانیاً، در سوره (اعراف) و سوره (هود) که سلسله انبیاء را یاد مى کند، به ترتیب ازنوح پیامبر آغاز مى کند و پس از انقراض امتش قوم عاد و پیامبرشان هود را دوم قرار مى دهد و سپس قوم ثمود و پیامبرشان صالح را سومین. که شرح این مسائل در زندگى هود صالح ملاحظه خواهد شد. 3. قرآن مجید درباره صالح پیامبر مى گوید: (والى ثمود أخاهم صالحاً) سپس از زبان صالح مى گوید: (واذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بوّءکم فى الأرض) اعراف/74 واین مى رساند که قوم ثمود، بعد از انقراض قوم عاد، در سرزمین آنان مستقر شدند. وباز درباره قوم عاد مى گوید: (واذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح و زادکم فى الخلق بسطة) (اعراف/69) واین مى رساند که قوم عاد بعد از انقراض قوم نوح، درجاى آنان مستقر شده اند. وچون قوم عاد، در یک منطقه زمین زندگى مى کرده اند که با طوفان سهمگین هوا هلاک شده اند ونیز، قوم ثمود، درهمان منطقه زمین با زلزله شدید و سنگ آسمانى هلاک شده اند، قهراً قوم نوح هم در همان منطقه مخصوص مى زیسته اند، و در اثر طوفان سهمگین آب هلاک و نابود شده اند. اگر واقعیت چنین باشد که تنها منطقه مسکونى بشر در عهد اول را همان منطقه عاد و ثمود و قوم نوح بدانیم، مانعى ندارد که طوفان نوح، عالمگیر باشد و در ضمن آن که تمام زمین زیر آب رفته باشد، منطقه قوم نوح هم زیر آب رفته باشد، اما اگر سایر مناطق زمین هم مسکونى بوده باشد، هلاک شدن آنان غیرمعقول است، زیرا حجت برآنان تمام نبوده است. قرآن مجید مى گوید: (وماکان ربّک مهلک القرى حتى یبعث فى امّها رسولاً یتلوا علیهم آیاتنا وما کنّا مهلکى القرى إلاّ و أهلها ظالمون) قصص/59 و نیز مى گوید: (وما کنّا معذّبین حتّى نبعث رسولا. واذا اردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرناها تدمیراً) اسراء/16 پس تا رسولى مبعوث نشود وآنان نافرمانى را از حد به درنبرند، عذاب ریشه کن نازل نخواهد شد، واگر قوم نوح، مستوجب عذاب باشند، هلاکت دیگران برخلاف سیره الهى است. ولذا است که قرآن مى گوید: (ونصرناه من القوم الذین کذبوا بآیاتنا انهم کانوا قوم سوء فأغرقناهم أجمعین) انبیاء/77 4. برخى تصور کرده اند که وجود فسیلهاى حیوانات آبزى درغارها وکوهستانها دلیل برآن است که روزى یا روزگارى تمام سطح زمین زیرآب رفته باشد و این همان طوفان سراسرى نوح است. ولى اگر ما به سرگذشت قاره ها از اولین روزهاى آفرینش زمین آگاهى پیدا کنیم، چه بسا متوجه شویم که قسمتهاى خشکى امروز، قبلاً زیر آب بوده و قسمتهاى زیرآب، به صورت خشکى مورد سکونت افراد بشر بوده است. نظیر این مسائل تا حدى درتاریخ زیست شناسى مشهود و روشن است، ولذا وجود فسیلها نمى تواند گواه طوفان سراسرى نوح باشد. 5. قرآن مجید درباره ساکنان کشتى مى گوید: (حتى إذا جاء أمرنا وفار التنّور قلنا احمل فیها من کلّ زوجین اثنین وأهلک الا من سبق علیه القول ومن آمن وما آمن معه الاّ قلیل) هود/41 وباز مى گوید: (فاذا جاء أمرنا وفار التنور فاسلک فیها من کلّ زوجین اثنین و أهلک الاّ من سبق علیه القول منهم و لاتخاطبنى فى الذین ظلموا انهم مغرقون) مؤمنون/18 کلمه (کل) دائم الاضافه است. دراین دو مورد، مضاف الیه آن به قرینه حذف شده است. مضاف الیه محذوف کلمه (نعم) است; یعنى دام خوراکى، چراکه قرآن مجید مى گوید: (أنزل لکم من الأنعام ثمانیة أزواج) زمر/6 وباز مى گوید: (ثمانیة أزواج من الضأن اثنین… ومن المعز اثنین و من البقر اثنین و من الابل اثنین) انعام/143 وچون هشت جفت دام اهلى و وحشى براى خوراک بشر، همراه نسل بشر هبوط کرده بود، واعدام نسل آنها در منطقه زیست نوح، مایه اشکال و عسرت بود، نوح موظف شد که ازهر نوع دام اهلى یک جفت نر وماده و یا بیش تر باخود حمل کند، تابعدها وسائل تغذیه آنان فراهم باشد. ولى مفسران صدراول، در اثر اوهام یهود، دچار اشتباه شده اند ومضاف الیه محذوف را کلمه (حیوان) گرفته اند، یعنى ازهر حیوان برّى یک جفت نر و ماده با خود حمل کن، واین چنین عمومیتى لازم دارد که کشتى نوح چند فرسخ در چند فرسخ عرض و پهنا داشته باشد، تا بتواند یک جفت ازهمه این حیوانات خاک زى را که ما اکنون شاهد وجود آنان هستیم، درخود جاى بدهد. گویا علت این توهّم آن است که طوفان نوح را سراسرى گرفته اند، وچون طوفان سراسرى موجب اعدام وهلاک همه این حیوانات زنده امروزى شده است، به ناچار گفته اند که ازهمه این حیوانات، یک جفت نر وماده در کشتى حمل شده است تا نسل آنان برقرار بماند، و از این رو نسل آنان تا امروز باقى است. ولى مى توانستند باخود چنین بیندیشند که چون ما امروز، شاهد نسل همه حیوانات خشک زى هستیم، پس معلوم مى شود که طوفان نوح، عالمگیر و سراسرى نبوده است. برخى گفته اند که چون نوح از پیامبران اولى العزم است و دعوت نوح جهانى وعالمگیر بوده است، پس طوفان نوح هم باید جهانى و عالمگیر باشد. ولى قرآن مجید درهمه جا مى گوید: (لقد ارسلنا نوحاً الى قومه) چنان که درباره هود و صالح و لوط مى گوید: آنان به سوى قوم خود مبعوث شدند. پس باید دعوت هود و صالح و لوط هم جهانگیر و عالمى باشد. اصولاً دعوت انبیاء از منطقه قومى خویشتن شروع مى شود وچون مورد پذیرش واقع شود وهمگان دربرابر قانون خدا تسلیم شوند، آن گاه نوبت به اقوام همسایه مى رسد که دعوت شوند و ایمان بیاورند. رسول گرامى اسلام که بى شک دعوت جهانى داشت، سیزده سال در مکه فقط به دعوت قوم خود پرداخت وچون درمدینه مستقر شد ومکه را فتح کرد، یعنى شبه جزیره عربستان را در حیطه اقتدار گرفت، به وسیله نامه دعوت خود را به جهانیان اعلام کرد. اما نوح وهود و صالح و لوط وهمه پیامبرانى که دعوتشان مورد پذیرش عمومى قرار نگرفت، ودرنتیجه اقوام آنان با عذاب الهى نابود شدند، نوبت به اقوام همسایه نرسیده تا چه رسد به عموم عالم وجهان بشریت درهمه قاره ها و مناطق مسکونى. 7. قرآن مجید به نوح گفته بود: (احمل فیها من کلّ زوجین اثنین و اهلک الا من سبق علیه القول) هود/41 خاندانت را بر کشتى بنشان، جز آن کسى که قبلاً درباره او سخن رفته است. پیش از آن درباره فرزندش وهرکسى ازخاندانش که کافر باشد به او هشدار و آگاهى داده شد که از آنان شفاعت نکند. قرآن درآیه دیگرى حکایت مى کند: (فاسلک فیها من کل زوجین اثنین واهلک الا من سبق علیه القول منهم ولاتخاطبنى فى الذین ظلموا انهم مغرقون) مؤمنون/28 ییعنى درباره ستمگران هرکسى که باشد حق شفاعت ندارى. وچون یکى از پسرانش منافق بود ونوح نمى دانست، بعد از غرق همگان به حالت گله و اعتراض گفت: (ربّ انّ ابنى من أهلى وانّ وعدک الحقّ وأنت أحکم الحاکمین) هود/46 خدایا پسرم ازخاندان من بود و تو خود وعده کردى که اهل من نجات مى یابند. خدایا وعده تو حق است، پس چرا فرزندم تباه شد. وخدا درآیه بعدى به او پاسخ داد: (انّه لیس من أهلک انه عمل صالح فلاتسئلن مالیس لک به علم) او از خاندانت محسوب نمى شود، زیرا خلف صالح نیست. او منافق است و لذا به کشتى سوار نشد و گفت: (سآوى الى جبل یعصمنى من الماء)، زیرا به خدا ایمان نداشت وهلاک همگانى را باور نمى کرد، حتى در لحظات آخر حاضر نشد به جمع کشتى نشینان ملحق شود. 8. قرآن مجید مى گوید: (ففتحنا أبواب السماء بماء منهمر. و فجّرنا الارض عیونا فالتقى الماء على امر قد قدر) قمر/12 ـ 13 ازآسمان آبى چون مشک مى ریخت واز چاههاى زمین مانند چشمه آب مى جوشید. آب چشمه ها سطح زمین را پوشانید و آب آسمان بر زبر آن فرو مى ریخت که گویا دریایى درآسمان است و دریایى در زمین. واین مى رساند که اوضاع جغرافیایى منطقه متحول گشته بود. گویا کره نسبتاً عظیمى از کنار زمین گذشته باشد که ابرهاى دریایى را به دنبال خود بکشد و در اثر جاذبه شدیدش آب چاهها را از قعر زمین به حالت مد بیرون بریزد و بعد از چند ساعت که دور شود، تمام اوضاع واحوال عادى گردد و زمین آب خود را به صورت جزر فرو برد و آسمان از باریدن فرو ماند و لذا گفت: (وفار التنّور); زیرا تنورها را در قعر زمین ساخته بودند و آب از قعر تنور فوران کرد مانند چاهها. از این رو گفت: (یا ارض ابلعى ماءک و یا سماء اقلعى و غیض الماء و قضى الامر و استوت على الجودیّ) هود/45 اى زمین آبت را درکام فرو بر! واى آسمان بس کن! آب فرو نشست و کار الهى به سامان رسید و کشتى بر زیر تپه جودى مستقر شد. 9. قرآن مجید درباره قوم نوح مى گوید: (وقالوا لاتَذَرُنَّ آلهتکم ولاتذرنّ وَدّاً ولاسُواعاً ولایغوث ویعوق ونسراً) نوح/24 این آیه کریمه افاده مى کند که بت پرستى در قوم نوح، ریشه عمیقى داشته است و علاوه برخدایان کوچک، پنج خداى بزرگ داشته اند که در حوائج مختلف به آنهانیاز مى برده اند: این یک خداى جنگ و آن یک خداى رحمت. این یک خداى آفتاب و آن یک خداى باران و…. بدیهى است که این ابلیس لعین بوده که نسل بشریت را به سوى بت پرستى اغوا کرده است، (تفسیر مجمع البیان 10/364)، ولى چنین مى نماید که درابتداى امر، مردان و زنانى درجامعه بشریت به شخصیت رسیده باشند و در اثرکاردانى و رهبرى اجتماع به سوى مدنیت و زندگى اجتماعى و دعوت مردم به همکارى و همیارى ونظام اجتماعى، در قلوب مردم جا گرفته باشند وبعد از مرگ آنان ابتدا تربت آنان مزار و نیایشگاه شده و رفته رفته یاد آنان ومجسمه آنان مورد تقدیس و پرستش واقع شده باشد. وبه همین جهت، مى بینیم که هماره ملأ قوم، یعنى سران و سروران وحکمرانان بشریت با رسولان الهى درگیر شده اند، چرا که با قبول رسالت، سرى و سرورى آنان و پیشینیان نقش برآب مى شده است. وبه همین جهت مى بینیم که چون مردم مستضعف وبى مقدار اجتماع به نوح پیامبر ایمان مى آورند، به عنوان اراذل و اوباش معرفى مى شوند. 10. درآن عهد و زمان، حتى عقیده به فرشتگان و جنیان (پریان) نیز رایج و عمومى بوده است، واین مى رساند که اعتقادات مذهبى نیز، درمیان آن قوم بى سابقه و بى اساس نبوده است، وچه بسا این گونه عقائد را از آدم وحوا به یادگار نگه داشته اند. قرآن مجید دراین زمینه مى گوید: (فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلکم یرید أن یتفضّل علیکم ولوشاء اللّه لانزل ملائکة ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاوّلین. ان هو رجل به جنّة فتربّصوا به حتّى حین) مؤمنون/25 سران قوم نوح که کافر بودند گفتند: نوح مانند شما بشر است. مى خواهد با دعوى رسالت ازجانب اللّه، خود را بر شما سران و سروران قوم ارجمندى بدهد. اگر خدا مى خواست که با مردم تماس بگیرد و غیر از نعمتها و علم و دانشى که درسایه عقل و بینش به ما داده است، پیامبرى براى ما ارسال دارد، فرشتگان خود راکه با عالم بالا در تماس بوده و با عالم قدس مأنوسند، به رسالت مى فرستاد، زیرا سرى و سرورى فرشتگان بر نسل بشریت قطعى ومسلم است. اما این مرد مصروع و جن زده است. ارواح خبیثه در وجود او و در قلب ومغز او رخنه کرده اند. واو را به یاوه گویى وادار مى کنند، وگرنه، رسالتى درمیان نیست. و روز قیامتى هم درکار نخواهد بود. دلیل دیگرى که براى معتقدات آن قوم مى توانیم اقامه کنیم، این سخن نوح است: (قل لااقول لکم عندى خزائن اللّه و لاأعلم الغیب ولاأقول انى ملک) انعام /50 من ادعا نمى کنم که خزائن رحمت خدا در اختیار من است تا شما ایراد کنید که پس چرا فقیر و مستمندى. من نمى گویم از علم نهان و حقایق عالم بالا باخبرم تا بگویید پس چرا از علم و دانش خوداستفاده نمى کنم و گنجى از زمین بیرون نمى کشم و تجارتى پرسود پیشه نمى کنم. من نمى گویم که فرشته هستم وهماره با عالم بالا مأنوس و دمسازم، من فقط رسالت عالم بالا را ابلاغ مى کنم و شما را از عذاب الهى مى ترسانم. 11. چنان که در شرح حال انبیاى بعدى خواهیم دید، انبیاى الهى همگان جز سلیمان، ازمیان مردم مستضعف و طبقه متوسط انتخاب شده اند نه ازمیان سران و حکمرانان و سلاطین و پادشاهان و بدین جهت همیشه با سران و سروران قوم خود درگیر شده اند و مورد تهمت قرار گرفته اند که این مرد جاه طلب است: (یرید أن یتفضّل علیکم) ویا مى خواهد به این وسیله دنیاى خود را تأمین کند. هماره سیره انبیا بوده است که یک صدا و یک سخن مى گفته اند: (ما أسألکم من أجر إن أجرى إلاّ على اللّه رب العالمین); یعنى ما براى جیفه دنیا سخن از رسالت نمى گوییم، ما همانند سران و سروران قوم باج و خراج نمى طلبیم، حقوق سالیانه و مستمرى نمى طلبیم. ما براى اجر و پاداش الهى قیام کرده ایم. ما براى هدایت بشر ورهانیدن مردم ازجهالت وگمراهى به پا خاسته ایم. اجر و مزد ما بر خداى عالمیان است. (شعراء/109 و 127 و 145 و 164 و 180، یونس/72، هود/29 و 51، سبأ/47) 12. چنان که دانستیم، رسالت نوح به ثمر نرسید. یعنى قوم او ایمان نیاوردند. درنتیجه ریشه کن گشتند. بدین جهت نوح پیامبر، نیازى به کتاب و قانون و برنامه اجتماعى پیدا نکرد تا قرآنى و یا صحیفه اى بر او نازل گردد. حتى قرآن مجید، براى نوح پیامبر ونیز براى هود پیامبر، معجزه اى یاد نمى کند، زیرا مردم یک صدا و یک سخن موضوع نبوت و اصل رسالت را منکر بودند; یعنى امکان نبوت و رسالت رامنع مى کردند. اما قوم صالح، مسئله نبوت و رسالت را از ریشه منکر نشدند، زیرا سابقه رسالت نوح وهود را ازنیاکان وهمسایگان خود شنیده بودند، ولى درمصداق رسالت تردید نموده ومى گفتند: از کجا که تورسول خدا باشى، و این سبب شد تا صالح پیامبر براى اثبات رسالت خود نیازمند معجزه باشد و ناقه صالح را به اقتراح و پیشنهاد خود مردم ارائه کند.
هود (ع)
رسالت هود (ع) 1. قرآن مجید مى گوید: (واذکر اخا عاد اذ أنذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بین یدیه ومن خلفه) احقاف/21 تپه هاى ماسه و شن را که مانند پشته هاى مارپیچ باشد، احقاف مى گویند. ولى این را نیز مى دانیم که شنزارها و کویرها نمى توانند محل سکونت باشند. قرآن مجید مى گوید: (الم تر کیف فعل ربّک بعاد. ارم ذات العماد. التى لم یخلق مثلها فى البلاد) حجر/6 ـ 8 و تصریح مى کند که خانه هایشان را با ستونهاى سنگى افراشته بودند. وباز مى گوید: (أتبنون بکل ریع آیة تعبثون. و تتّخذون مصانع لعلّکم تخلدون) شعراء/129ـ 128 واین مى رساند که در کوهستانهاى مرتفع مى زیسته اند وبازمى گوید: (أمدّکم بانعام و بنین. و جنات و عیون) شعراء/134ـ133 وباز مى گوید: (فلما رأوه عارضاً مستقبل أودیتهم) احقاف/24 و در مجموع مى رساند که در داخل دره ها و طرفین رودخانه ها زندگى مى کرده اند. بنابراین امکان دارد که بعد از یک هفته صاعقه و طوفان، خانه ها و دره ها به وسیله شن وماسه به صورت پشته هاى ریگ و شن و رمل درآمده باشد، ولى روشن نیست که این دره ها در کجا واقع شده اند. با توجه به آنچه گذشت و آیه قرآن که صراحت داشت که قوم عاد، جایگزین قوم نوح شده اند، باید سرزمین همه آنان را دریک منطقه جغرافیایى جست وجو کرد، منطقه اى که سرزمین قوم ثمود هم بوده باشد. در روایات و اساطیر، که سرزمین نوح را همین عراق فعلى مى دانند و سرزمین قوم عاد را در یمن و عمان جست وجو مى کنند و سرزمین ثمود را در حدود شام و فلسطین مى دانند، در مجموع، منطقه واحدى را معرفى کرده اند که همین شبه جزیره عربستان و یمن وعمان است که از ناحیه مشرق به خلیج فارس و ازناحیه جنوب به دریاى عمان وازناحیه مغرب به دریاى سرخ و دریاى مدیترانه محدود مى شود و شمال آن را کوههاى کردستان احاطه کرده است درهرحال، مناطق قوم عاد کوهستانى بوده و عذاب مناسب آن قوم، طوفان بود. 2. قوم عاد هم مانند قوم نوح، بت پرست بوده اند. قرآن مجید از زبان قوم عاد مى گوید: (قالوا أجئتنا لنعبد اللّه وحده ونذر ما کان یعبد آباؤنا) اعراف/69 (قالوا یا هود ما جئتنا ببیّنة وما نحن بتارکى آلهتنا عن قولک وما نحن لک بمؤمنین. ان نقول الا اعتراک بعض آلهتنا بسوء) هود/54 ـ 55 واین مى رساند که قوم عاد، از ذریه تنها نوح پیامبر نبوده اند و طوفان نوح، عالمگیر نبوده است، وگرنه پدران مؤمنى چون کشتى نشینان نوح، درسایه رهبرى و رسالت نوح، چنین نسل جاهلى پرورش نمى دادند. 3. قرآن مجید مى گوید: (وفى عاد اذ ارسلنا علیهم الریح العقیم) ذاریات/41 عقیم، یعنى نازا که با هیچ موجودى سمت پدرى و مادرى ندارد. الملک عقیم، یعنى سیاست پدر و مادر وخویش و بیگانه نمى شناسد و در واقع به کسى ترحم نمى کند. بدین رو، قرآن مجید مى گوید: (ما تذر من شیئ أتت علیه الاّ جعلته کالرمیم) ذاریات/42 برهیچ بنیادى نمى گذشت، مگر خاک آن را برباد مى داد. حیوانات را چنان بر در و دیوار وکوه و سنگ مى کوبید که احشاء آنان بیرون مى ریخت و لاشه نرم شده آنان بر زمین مى غلتید. 4. قرآن مجید مى گوید: (فان أعرضوا فقل أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) سجده/41 کلمه صاعقه مى رساند که طوفان عاد هم در اثر انقلابات مغناطیسى رخ داده است. اما در روایات و اساطیر وارد شده است که طوفان عاد از زیر هفتمین طبقه زمین خارج شده از سوراخى به اندازه سوراخ دماغ گاو، وچون همه دنیا را به هلاکت مى کشانید، جبرئیل با بالهاى خود، جلو باد را گرفت تا به اندازه حلقه انگشترى خارج شود و فقط قوم عاد را هلاک سازد. این روایات، گرچه سندهاى صحیحى دارد، مخالف قرآن است و قابل قبول نخواهد بود، چرا که امامان گفته اند: (ماخالف القرآن لم نقله) پس روایات رسیده را باید مجعول بدانیم که نام امام صادق را وسیله ترویج خرافات یهودیان ساخته اند. قرآن مجید مى گوید: (فلما رأوه عارضاً مستقبل أودیتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ریح فیها عذاب ألیم. تدمّر کل شیئ بأمر ربها) احقاف/25ـ24 طوفانى سهمگین خاک و شن را از دشتهاى مقابل به آسمان برداشت و با سرعت رو به دره ها و کوهستانهاى قوم عاد نهاد. آنان تصور کردند که ابرى پربار به سوى آنان مى آید و با خرمى وخوشحالى به انتظار باران بودند تا نهرها و دره ها پرآب شود، اما چنین نبود، طوفانى بود همراه عذاب که خاک هر چیزى را بر باد مى داد.
صالح (ع)
مردم سرزمین (حجر) همه پیامبران را تکذیب کردند. 1. قرآن مى گوید: (ولقد کذب اصحاب الحجر المسلمین) حجر/80 مى گویند سرزمین حجر، میان شام و مدینه قرار داشته است. گویا مفهوم حجر و منع دراین کلمه ملاحظه شده است. یعنى سرزمینى که حد فاصل باشد میان شام سردسیر و عربستان گرمسیر ویا کوهستانى باشد میان دو دشت شام و عربستان . (تتّخذون من سهولها قصوراً و تنحتون من الجبال بیوتاً) اعراف/73 شما قوم ثمود، در دشتها قصر مرتفع مى سازید و از کوهستانها خانه هاى سنگى مى تراشید. بنابراین باید مساکن قوم ثمود را در دشتى هموار، در دامنه کوههاى سنگى جست وجو کرد، درجاى دیگرى مى گوید: (فى جنات و عیون. و زروع ونخل طلعها هضیم) شعراء/147 ـ 148 از این معلوم مى شود، دشتهاى آنان گرمسیر بوده و استعداد پرورش نخل خرما داشته است. 2. اعتقادات قوم ثمود هم مانند قوم عاد و قوم نوح براساس بت پرستى بوده است. قرآن، فصل بیش ترى ازمعتقدات آنان را یاد مى کند. از جمله مى گوید: (سران قوم ثمود که دعوت صالح را تکذیب کردند و روز قیامت را دروغ انگاشتند. همانها که ما در زندگى دنیا به آنان نعمت و عافیت بخشیدیم، گفتند: صالح نیز مانند شما مردمان، بشرى است. مانند شما مى خورد و مى آشامد. اگر شما مردى همانند خود را در موضوع رسالت الهى تصدیق کنید و اطاعت نمایید، در سرنوشت خود دچار خسارت و زیان مى شوید. صالح به شما مؤمنان وعده مى دهد که چون بمیرید و خاک شوید و استخوانتان بپوسد، تجدید حیات مى کنید و از گور بر مى خیزید. هیهات! هیهات! ازاین وعده پوچ و بى اعتبار. زندگى جز همین زندگى حاضر نیست که جمعى مى میرند و عده اى دیگر جامه حیات مى پوشند. ما دوباره لباس زندگى برتن نخواهیم کرد که از گورها برخیزیم. این مرد بر خداى جهان افترا بسته است وما سخن او را نمى پذیریم.) مؤمنون/33 ـ 38
فرق مکتب انبیاء با مکتب متفکران بشرى
عقاید شرک و بت پرستى به وسیله متفکران بشر منتشر گشته است. تفکرى ساده از ظاهر زندگى دنیا، از مشاهده خورشید و طلوع و غروب شکوهمندش ازماه و ستارگان درخشانش. از دریاها و کوهها و دشتهایش. از پرندگان وچرندگان وخزندگانش، وبالاخره ازنسل بشر که با عقل و خرد از همه جاندارانش ممتاز است. همه مشرکان از دیرباز به خداى یکتا باور داشته اند: خدایى که با آفرینش کائنات، قدرت و عظمت خود را به نمایش گذاشته است. خدایى که در آفرینش یکتا است، اما درنظام آفرینش وکائنات، خدایان آسمانى و مقدسات عالم بالا را به عنوان ارباب انواع برگزیده است و درنظام زندگى خاکى، خدایان زمینى و پادشاهان و امیران را برگزیده است تا حافظ نظم اجتماع باشند و رهبرى نسل بشر را به عهده بگیرند. متفکران نسل اول مى گفتند: اراده ذات قاهر احدیت بر افلاکیان وخاکیان جارى است. هیچ کس ازحیطه اقتدار اوخارج نیست. هرقانونى که درعالم بالا اجرا شود، وهر نظامى که در قبایل و عشایر وملتها حکومت کند براساس مشیت او است واگر خداوند قاهر لایزال بخواهد قانونى را نسخ کند و نظامى را منحل کند، با قدرت قاهره اش دریک لحظه اراده خود را به کرسى مى نشاند. ازاین رو فرستادن رسولان و انبیاء که بیایند و به نام الله در برابر بشر به دعوت برخیزند، کار معقولى نخواهد بود، وکار نامعقول از خداوند قاهر سرنخواهد زد. و به فرض آن که که خداوند قاهر بخواهد که خود مردم به تغییر نظام اجتماعى بپردازد، باید رسول را از عالم بالا گسیل دارد، مانند فرشتگان که کارگزاران عالم بالایند. موجودات خاکى را به رسالت عالم بالا چه کاراست؟ واگر به فرض، خداوند قاهر بخواهد موجود خاکى را به رسالت برگزیند، باید وسائل قدرت وشوکت او را در همین مهد طبیعت در اختیار آن رسول بگذارد تا در اثر قدرت قاهره و شکوه و جلال طبیعى بتواند اراده خدا را اجرا کند و دنیاى مطلوب را بنیان گذارى نماید. پس چرا برخلاف عقل و منطق، هماره مردمان فقیر و متوسط، افرادى مقهور و مستضعف، دعوى رسالت مى کنند؟ بت پرستان اندیشه مى کردند که اگر خداوند قاهر از کارهاى ما ناراضى و ناخرسند باشد، چرا همین امروز که درحال معصیت ونافرمانى او هستیم عذابمان نمى کند تامایه عبرت دیگران گردیم؟ چرامى گذارد به تمرد و عصیان ادامه دهیم تا سپس مجبور شود دوباره دنیا را به هم بریزد و حشر همگانى ایجاد کند وما را کیفر نماید؟ بنابراین، نه ادعاى رسالت قابل قبول است ونه موضوع معاد و رستاخیز، زندگى همین است که ما داریم، ونظام اجتماعى مطلوب، همین است که در اقطار دنیا برقرار است و هر قومى به میزان استعداد و لیاقت خود، مرام و مسلکى را زنده مى سازند و به زندگى خود ادامه مى دهند. کاروان بشریت مى آید و مى رود. جمعى زنده مى شوند وجمعى مى میرند ومردگان هرگز زنده نخواهند شد.(معجزه قرآن و مبارزه با فلسفه شرک/30 ـ 42) متفکران بشریت امروز هم به همان عقاید و افکار دیرین مى اندیشند. توحید را به صورتى که خود مى گویند مى پذیرند: توحید در آفرینش، نه درعالم تربیت و پرورش. ذات احدیت راخداى گیتى مى دانند و تربیت جهان آفرینش را به اندیشمندان و رهبران مى سپارند. با وجود این که حاضر شده اند در مسأله توحید با انبیا کنار بیایند و توحید افعال و تربیتى را تأیید کنند وحتى حاضر شده اند که در برابر مردان الهى سر تعظیم فرود آورند و رسالت آنان را بپذیرند، اما راجع به رستاخیز، هیچ گاه وهیچ وقت، سرتسلیم فرود نیاورده اند. مسأله رستاخیز، تنها مایه افتراق مکتب انبیا با مکتب اندیشمندان بشرى است. و انبیاى الهى هماره در راه احیاى مکتب خود و آگاه کردن مردم از زندگى بعدى فداکاریها کرده اند و مرارتها و سختیها کشیده اند. و بدین جهت مى بینیم که سوره هاى مکى، همه وهمه درباره معاد و رستاخیز است، وهر مسأله اى را که قرآن شروع مى کند، از روز معاد و رستاخیز سر بر مى آورد و به آخرت ختم مى کند. اساس مکتب انبیا بر تشویق وتهدید است، مى گوید: اى بشر در برابر زرق و برق دنیا خاضع شده اى، دنیایى که نوش و نیش آن همطراز است. تو به خاطر شیفتگى به نعمتهاى فراوان دنیا تن به خوارى و مذلت مى دهى یا بر سر دیگران مى زنى تا به خواسته هایت برسى. ما براى تو در زندگى بى پایان آخرت، نعمتها و مقامها و لذتها و کامها مهیا کرده ایم. تا این حدّ بنده دنیا مشو و دل به خدا بسپار و براى آخرت بکوش که نوشى بى نیش خواهد بود. تو اى بشر دست از خطاکارى و ستمبارگى بردار و در برابر حق خاضع شو و رسالت الهى را دائر به زندگى معاد و رستاخیز بپذیر و گرنه در آخرت از همه نعمتها محروم مى شوى و درخوارى عذاب دوزخ جاوید و مخلد خواهى ماند. پس هرآن کس که نعمت مى خواهد در دنیا به حق خود قناعت کند و نعمت آخرت بجوید وهرآن کس که از نقمت مى هراسد، در دنیا دست از ستمکارى بردارد تا از عذاب دوزخ برهد، ولى انتخاب آخرت و وانهادن زندگى حاضر دنیا جز در اثر ایمان حاصل نمى شود وهمین ایمان است که مکتب انبیا را پایه گذارى مى کند. دعوت انبیا ازایمان به رسالت آغاز مى شود و به رستاخیز ومعاد خاتمه مى یابد. در این میان احکام عبادات و تکالیف فردى واجتماعى است که باید براساس مکتب انبیا انجام شود. اگر پیامبرى در آغاز مکتب نتواند موفق شود و مردم رسالت او را باور نکنند،، نوبت به شاخص دوم که رستاخیز و معاد است نخواهد رسید. لذا مى بینیم که دعوت نوح و هود، بیش تر در پیرامون همان شاخص اول دور مى زند، ولى دعوت صالح از شاخص اول گذشته و در پیرامون شاخص دوم بیش تر به بحث و کنکاش مى پردازد و بدیهى است که رفته رفته انبیاء الهى شاخص دوم را هم که معاد باشد، مدلل کرده و ایمان امتها را به سوى آن جلب کرده و بالاخره از دوران موسى و عیسى و بالاخص از دوران محمد(ص) خاتم انبیا بیش تر به مسأله زندگى و تکالیف فردى واجتماعى پرداخته اند. 3. ازنظر تاریخ قرآن، ناقه صالح اولین معجزه اى است که در عالم رسالت ارائه شده است. و این بدان خاطر بود که قوم ثمود تا حدى نرمش نشان دادند و گروه نسبتاً عظیمى به او ایمان آورده و موضوع رسالت را پذیرا شدند. وگویى ازسرنوشت قوم نوح وعاد، درس عبرت آموخته بودند. سران و سروران قوم نوح، تنها با نوح سخن مى گفتند وخود را همپایه مؤمنان به اصطلاح اراذل نمى دانستند، چرا که عده آنان معدود بود. سران و سروران قوم هود هم تنها با هود سخن گفتند و با مؤمنان قوم که معدود و بى جایگاه بودند، سخن نگفته. اما سران و سروران قوم ثمود، با مؤمنان قوم خود سخن مى گفتند: (سران مستکبر ثمود به مؤمنان مستضعف، گفتند: آیا شما یقین کردید که صالح ازجانب خدا مبعوث شده است؟ مؤمنان گفتند: ما به رسالت صالح و برنامه هاى اعتقادى او ایمان داریم. ستکبران گفتند: ما به اعتقادات شما کافریم و در نهایت ناقه صالح را پى کردند و به صالح گفتند: اگر واقعاً رسول خدایى ما را به عذاب الهى کیفر کن. در پى این درخواست صاعقه اى از آسمان بر زمین افتاد و زمین را چنان لرزاند که فرصت برخاستن نیافتند، وهرکس از بسترخواب خود برخاست، پیش از آن که زانوها را از زمین بردارد، زیر هوار مدفون شد.)(اعراف/74 ـ 78، مؤمنون/33 ـ 38، نمل/45 ـ 48) 4. براساس روایات، ناقه صالح به اقتراح و پیشنهاد قوم ثمود، ارائه شد. یعنى قوم ثمود تا این حد تسلیم شدند که رسالت بشر ناممکن نیست، ولى گفتند: هرکس ازجانب شخص غایبى پیام مى آورد، باید با نشانه اى همراه باشد. بدین رو، از صالح تقاضا کردند، تقاضایى مشروع و مقدس و گفتند: باید از جانب خداى ناپیدا، نشانه اى بیاورى تا صدق ادعایت معلوم شود. صالح گفت: هر نشانه اى را که شما خود پیشنهاد کنید، مى پذیرم و ازخداوند تقاضا مى کنم که خواسته شما را عملى سازد. آنان با وسوسه سران قوم، به صالح پیشنهاد کردند که همین تپه معهود را به صورت ناقه اى لباس حیات بپوشاند و خداوند خواسته آنان را عملى کرد و ازخاک تپه، ناقه اى بزرگ و جسیم آفرید که مى توانست آب یک چشمه عظیم را در یک روز بیاشامد و روزى که ناقه را کشتند، فقط توانستند با شمشیر، رگ پاى شتر را قطع کنند که از حرکت باز ماند و نتواند به آبشخور آنان بیاید. قرآن مجید، این روایات را به طور موجز و در حد اجمال تأیید مى کند. از جمله مى گوید: (وآتینا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها وما نرسل بالآیات الاّ تخویفاً) اسراء/59 ما به قوم ثمود، ماده شترى به رسم آیت ونشانه عطا کردیم که هر کوردل را بینا مى نمود و راه ایمان را براى او هموار مى کرد. ولى قوم ثمود، سیه کارى نمودند و ناقه را پى کردند. اینک دیگر ما آیات و نشانه ها را فقط به خاطر انذار و بیم عطا مى کنیم، نه براى چشم روشنى مردم و اقتراح آنان. وبازمى گوید: (هذه ناقة لها شرب ولکم شرب یوم معلوم) شعراء/155 و مى گوید: (انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر. ونبّئهم انّ الماء قسمة بینهم کلّ شرب محتضر. فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر) قمر/27 ـ 29 این بدیهى است حیوانى که بتواند به اندازه یک جمعیت وافر آب بیاشامد و آب چشمه یا قناتى را براى یک روز به خود اختصاص دهد، بسیار عظیم الجثه خواهد بود و طبیعى است که اگر بخواهند آن را بکشند با شمشیر و نیزه و تیرکمان، امکان آن را نمى یابند ، لذا عصب پاى شتر را قطع کردند تا نتواند به آبشخور برود و یا در صحرا به چرا مشغول شود. 5. براساس آنچه در مبدء آفرینش و آغاز نسل بشر گذشت، هر موجود زنده اى، نطفه خاصى دارد. اگر نطفه آن حیوان با آب حیات مخلوط شود، رشد و پرورش پیدا مى کند. چه در رحم مادر باشد و یا در لابراتوار طبیعت و بسترخاک وهرچند آب حیات بیش ترى در آفرینش و پرورش نطفه دخالت کند، آن حیوان جثه بزرگ تر و عمر بیش ترى خواهد داشت. اینک نطفه هاى حیوانات و ازجمله نطفه بشر با یک سر سنجاق از مایع پرتوپلاسم (آب حیات) تغذیه و کشت مى شود و جثه اى دارد که همگان مى بینند. اگر براى نطفه یک شتر به مقدار خروارها آب حیات مصرف شود، طبیعى است که ناقه اى مانند ناقه صالح پا به عرصه وجود مى گذارد. بلى وهو الخلاق العلیم. نمونه این پدیده ها را در فسیل حیوانات عظیم الجثه وماموتهاى ادوار اولیه خلقت مى توانیم مشاهده کنیم. البته در آفرینش حیات، اسرار دیگرى هم هست که نمونه آن را درمورد عصاى موسى خواهیم خواند. 6. براساس روایات، ناقه صالح را یک نفر کشت. مردى سرخ مو و سرخ چهره. این مسأله در روایات اسلامى به صحت پیوسته است: (رسول خدا به على گفت: شقى ترین افراد نسل بشر دوتن مى باشند. اولین آن دو تن، مردک سرخ چرده قوم ثمود که ناقه صالح را پى کرد و دومین آن دو تن، کسى است که موى محاسنت را ازخون سرت خضاب خواهد کرد) (مناقب ابن مغازلى، حدیث5،9،241; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 1/78) دراین زمینه روایات بسیارى وارد شده است نکته اى که باید در این جا مطرح شود بحث از نام و نشان آن مرد نیست، چرا که درمسائل تربیتى تأثیرى ندارد. نکته اى که باید مطرح شود آن است که قرآن مجید، مسؤولیت ناقه را به عهده همگان مى گذارد وهمگان را با صاعقه آسمانى هلاک مى کند. شرح این نکته در سوره شمس مطرح شده است که بعد از سوگندهاى غلاظ و شداد، مى گوید: (کذّبت ثمود بطغواها، اذ انبعث اشقاها) درآن هنگام که شقى ترین قوم ثمود براه افتاد تا ناقه را پى کند وهمگان رضا دادند، طغیان قوم ثمود و تکذیب آنان مسجّل شد، ولذا همگان را نابود کردیم. از این رو، على (ع) در نهج البلاغه مى گوید: (اى مردم، این رضایت عموم، ونارضایتى عموم است که مردم را به هم پیوند مى دهد. ناقه صالح را یک تن تنها پى کرد، اما خداوند همه آنان را با عذاب خود ریشه کن ساخت، چرا که همگان به پى کردن ناقه رضا دادند. قرآن مجید مى گوید: (فعقروها فأصبحوا من النادمین) (شعراء/157) وندامت آن گاه بود که سنگى عظیم مانند پاره آتش در زمین آنان فرود آمد و بنیان اجتماع آنان را به زیرخاک فرو برد.) 7. چنان که در عبارت نهج البلاغه عنوان شده است. سنگى عظیم از آسمان فروافتاد و در اثر لرزش زمین، خانه هاى قوم ثمود برسرشان فرو ریخت. قرآن مجید مى گوید: (فأخذتهم الصیحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعداً للقوم الظالمین) مؤمنون/41 وسنگ آسمانى، از هنگامى که وارد جو زمین مى شود، با فریاد ونعره شدیدى فرود مى آید تا به زمین سقوط کند. وچون سقوط کند، زمین لرزه شدیدى ایجاد مى کند: (فأخذتهم الرجفة فأصبحوا فى دارهم جاثمین) اعراف/77 این سقوط در صبحگاهان صورت گرفت: (فأخذتهم الصیحة مصبحین) حجر/67 وحتى نور و درخشش خیره کننده آن را با چشمهاى خود دیدند: (فأخذتهم الصاعقة و هم ینظرون) ذاریات/44 صاعقه آسمانى آنان را فرا گرفت وآنان با چشم خود شاهد بودند.
ابراهیم خلیل (ع)
1. قرآن مجید مى گوید: (واذ ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال انّى جاعلک للناس اماماً قال و من ذرّیّتى قال لاینال عهدى الظالمین) بقره/124 خداوند عزت ابراهیم را در چند مرحله آزمود ودر همه آن مراحل، ابراهیم خلیل، آزمون را با سرفرازى طى کرد و بدین جهت خداوند او را به امامت و پیشوایى موحدان برگزید. مراحل این آزمون در قرآن مجید روشن شده است. ازجمله در سوره زخرف آیه 26 تا 28مى گوید: ( واذ قال ابراهیم لأبیه و قومه انّنى براء ممّا تعبدون. الا الذین فطرنى فانّه سیهدین. وجعلها کلمة باقیة فى عقبه لعلّهم یرجعون) درواقع ابراهیم، یک تنه و (امة واحداً) ازهمه مشرکان وکافران حتى خاندانش بیزارى جست و از سطوت و شکنجه آنان نهراسید وخداوند این خصیصه را در اعقاب ابراهیم برقرار فرمود، باشد که مشرکان وکافران به حق بازگردند. دراین آیه خداوند این خصیصه و خصلت را به عنوان (کلمه) تلقى مى کند، واین مى رساند که سایرکلمات وآزمایشات الهى از همین نمونه بوده است. بنابراین باید به سایر آیات قرآن پرداخت تا بقیه این کلمات آزمایشى را به دست آورد: پروردگارا یک تن از نسل خودم را در سرزمین بى آب و علف، نزد خانه با احترامت سکنى دادم. خدایا، تا نماز را برپا دارند. واز جمله قرآن مجید به حکایت از زبان ابراهیم مى گوید: (ربّنا إنّى أسکنت من ذریّتى بواد غیرذى زرع عند بیتک المحرّم ربّنا لیقیموا الصلاة) ابرهیم /37 واین موقعى بود که مأموریت یافت فرزند خود اسماعیل را با مادرش هاجر، در وسط کوههاى مکه وانهد و به خدا بسپارد وچنان کرد واین بالاترین مرتبه تسلیم و دومین مرحله آزمون بود که ابراهیم خلیل با سرفرازى رضاى خدا را تحصیل کرد. دراین زمینه داستانهاى جالبى وارد شده است که در تواریخ انبیا و کتب تاریخ و کتاب بحارالانوار جلد 12 مى توان ملاحظه کرد. واز جمله درباره همین فرزند دلبندش اسماعیل مى گوید: (فلما بلغ معه السعى قال یا بنیّ إنّى أرى فى المنام أنّى أذبحک فانظر ماذا ترى قال یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرین. فلمّا أسلما و تلّه للجبین. ونادیناه أن یا إبراهیم قد صدّقت الرؤیا إنّا کذلک نجزى المحسنین. ان هذا لهو البلاء المبین) صافات/103 ـ 107 وچون بدان جایگاه رسیدند، ابراهیم گفت: اى پسرم من در خواب همى بینم که تو را قربانى مى کنم. بنگر که نظرت چیست؟ اسماعیل گفت: بدانچه فرمان مى یابى عمل کن که به خواست خدا مرا صابر و شکیبا خواهى یافت. وچون هردوتن تسلیم فرمان شدند و ابراهیم جبین اسماعیل را بر خاک نهاد و ما فریاد زدیم که اى ابراهیم، تو رؤیاى خود را تصدیق کردى. ما این چنین نیکوکاران را جایزه مى دهیم. و این مراسم آزمایش بزرگى بود که اخلاص و تسلیم آن دو را روشن کرد. واین درموقعى بود که ابراهیم و اسماعیل خانه کعبه را ساختند و از خدا درخواست کردند که آداب و مناسک حج را به آنان ارائه کند. و خداوند آداب و مناسک حج را به آنان ارائه مى کرد وآنان به انجام مراسم آن قیام مى نمودند وچون به سعى وادى محسّر رسیدند که درآن جا وارد منى مى شوند، ابراهیم به فرزندش اسماعیل گفت، درخواب چنین ارائه نمودند که من باید تو را به عنوان قربانى درراه خدا تقدیم کنم. اسماعیل با جان و دل پذیرفت وهر دو تن تسلیم شدند وابراهیم صورت اسماعیل را برخاک نهاد تا او را قربانى کند که خداوند ندا در داد، لازم نیست فرزندت را قربانى کنى، به جاى فرزندت این قوچ را قربانى کن. وخداوند گفت: (آزمایشى که نهایت اخلاص و خلّت را بیان کند همین آزمایش است) وبعد ازاین سه آزمایش به مقام امامت رسید و این منصب درنسل آن سرور برقرارماند. واین مى رساند که منصب امامت، رتبه خالصان و تسلیم شدگان دربرابر اوامر حق است که لحظه اى خدا را فراموش نکنند و به گناه آلوده نشوند وهماره درراه خدا از بذل هستى دریغ نکنند، چونان ابراهیم خلیل که از بذل هستى دریغ نکرد. واین بود ملت حنیف ابراهیم که خداوند گفت: (فاتّبعوا ملّة ابراهیم حنیفاً) آل عمران/95 و از این رو فرمود: (ومن یرغب عن ملّة ابراهیم الا من سفه نفسه ولقد اصطفیناه فى الدنیا وانّه فى الآخرة لمن الصالحین. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمین) بقره/131ـ132 کسى از ملت ابراهیم اعراض نمى کند، مگر آن که خود را سفیه و بى خرد ساخته باشد. ما ابراهیم را در دنیا برگزیدیم و درآخرت از صالحان است. چرا که خداوندش گفت: تسلیم باش. گفت: من براى پروردگار جهانیان تسلیم شدم. از این رو به رسول خود گفت: ما به تو اشارت کردیم که ازملت با اعتدال ابراهیم پیروى کن: (ثمّ اوحینا الیک ان اتّبع ملّة ابراهیم حنیفاً) نحل/123 و نیز فرمود: (ان اولى الناس بابراهیم للذین اتّبعوه وهذا النّبى والذین آمنوا واللّه ولى المؤمنین) آل عمران /68 وابسته ترین مردم به ابراهیم، آن کسانى هستند که او را پیروى کردند و این پیامبر ما است با سایر مؤمنان. و خداوند سرپرست مؤمنان است. 2. تماس ابراهیم خلیل با عالم وحى به صورت خواب و ارائه حقایق درعالم کشف وشهود بوده است. از جمله، بعد از آن که ابراهیم واسماعیل دیوار کعبه را بالا بردند، ابراهیم خلیل دست به دعا برداشت واسماعیل درکنار او به حال نیایش ایستاد و با هم دعا کردند: (ربّنا تقبّل منّا إنّک أنت السمیع العلیم. ربّنا واجعلنا مسلمین لک ومن ذریّتنا أمّة مسلمة و أرنا مناسکنا و تب علینا انّک أنت التواب الرحیم) بقره/127ـ128 بارخدایا زحمات ما را در بنا نهادن خانه ات بپذیر و ما دو تن را در برابر فرمانت پذیرا و با حال تسلیم بدار. از فرزندان ما امتى را پذیراى فرمان خود بساز. وآداب و مناسک ما را به ما ارائه فرما. وبه ما توجه کن که توجهات ورحمت تو فزون است. ارائه مناسک، جز به صورت تصویر معنى ندارد، وارائه تصاویر، یا درعالم رؤیا است ویا درحال خلوت کشف و شهود، و ظاهراً درعالم رؤیا بوده است، و لذا درمورد سعى وادى محسّر و قربانى اسماعیل مى گوید: (قد صدّقت الرؤیا) چنان که شرح اجمالى آن گذشت. نظیر این رؤیا را درفصل بعدى ملاحظه مى کنید. 3. قرآن مجید مى گوید: (ولقد آتینا ابراهیم رشده من قبل وکنّا به عالمین. اذ قال لأبیه وقومه ما هذه التماثیل التى أنتم لها عاکفون… ) انبیاء/51ـ54 ما رشد ابراهیم را از پیش دراختیار او نهادیم واو را مى شناختیم، آن موقع که به پدر خود وملت خود گفت، این پیکرها که به عبادت آنها پابند شده اید، چه ارزشى دارند؟ رشد به معناى تمیز و تشخیص است که انسان بتواند سود و زیان و حق و باطل را ازهم جدا کند. این رشد فکرى و عقلانى ازکودکى و آغاز جوانى به ابراهیم عطا شد. و این خود امتیازى بود که ویژه خلیل خدا گشت، آن گاه که ابراهیم، وارد اجتماع شد و قوم وملت خود را دید که دربرابر بتها نیایش مى کنند وحاجت مى طلبند. واز طرف دیگر مى دید که پدرش آزر، نقش آفرین آن بتها و پیکرهاى بى جان است. با خود به اندیشه فرو رفت که آیا به واقع نیایش و کرنش دربرابر این بتها روا هست؟ آیا از وجود این پیکرهاى گونه گون ثمرى و سود و زیانى متصور هست؟ اگر همه دانشمندان و اندیشمندان معترفند که خالق بشریت، همان خداى آسمانها و زمین است، از چه رومردم دربرابر این سنگها و چوبها و فلزات رنگارنگ، سرتعظیم فرود مى آورند؟ ویا در برابر افرادى همانند خود که نام سلطان وخدایگان برخود نهاده اند، کرنش مى کنند و تقرب مى جویند؟ 4. در یک شب تاریک که ابراهیم دراین گونه افکار، غوطه ور بود و به ستارگان مى اندیشید، کم کم به عالم رؤیا فرورفت و ستاره درخشان را درآسمان تیره و تار مشاهده کرد. با خود اندیشید که پروردگار گیتى باید همین ستاره درخشان باشد که تنها و بى رقیب، تاریکیها را مى شکافد وبانور رخشانش دل مى برد، ولى لحظاتى بعد که آن ستاره درافق نهان شد، ابراهیم به خود آمد وگفت: خداى گیتى نمى شاید که رفتنى باشد و جلوه اى زودگذر داشته باشد، چرا که گیتى وجلوه بشریت، پایدارتر ازجلوه این ستاره رخشان است. لحظه اى بعد، قرص ماه را دید که از گوشه افق، ساطع شد وتنها و بى رقیب، همه ستارگان را تحت الشعاع خود ساخت و تاریکیها را شکافته، به فراز آسمان بالا رفت. ابراهیم در عالم رؤیا با خود اندیشید که پروردگار گیتى باید همین ماه تابان باشد که پرتو آن بر ستاره ها و تاریکیها غالب است و لحظه اى بعد که ماه تابان فرونشست، ابراهیم به خود آمد وگفت: اندیشه ما با این مقیاس فکرى هماره راه خطا مى رود و سراب را آب مى پندارد. اگر خداى بشریت، خودش ما را به ذات خود رهنمون نشود، درحیرت وجهالت و سرگشتگى خواهیم ماند. پس از لحظه اى خورشید رخشان را دید که یکه تاز عرصه آسمان است و پرتو آن آسمان و زمین را روشن و منور کرده است، درعالم رؤیا با خود گفت: این خورشید تابان ازهمه موجودات آسمانى و زمینى تابنده تر و بزرگ تر است. خداى من باید همین خورشید رخشان باشد. و چون خورشید رخشان نیز غروب کرد، متوجه شد که آن چه درآسمان بشریت و کیهان وجودى بدرخشد، کوچک باشد یا بزرگ، نمى تواند خداى جهان باشد، زیرا همه آنها آمدنى و رفتنى هستند وآنچه رفتنى باشد، نمى تواند رفتنیهاى دیگر را ثبات ببخشد. هم از این رو آن گاه که با قوم خود روبرو شد، گفت: من ازهمه این بتهاى بى جان و با جان بیزارم. من آن خدایى را مى پرستم و خواهانم، که آسمانها و زمین را شکافت و ماه و خورشید تابان را مسخّر کرد. (وکذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات والأرض ولیکون من الموقنین. فلما جنّ علیه اللیل رأى کوکباً قال هذا ربّى فلمّا أفل قال لااحبّ الآفلین) انعام/76ـ79 بدین صورت مانهاد آسمانها و زمین را به ابراهیم ارائه کردیم تا فطرت او را بیدار سازیم و فکرت او را رشد وکمال دهیم وتا به یقین ایمان دست یابد. پس چون تاریکى شب او را درآغوش گرفت، ستاره را درخشان دید، گفت: این پروردگار من است وچون ستاره غروب کرد، گفت: من آفلین را دوست نمى دارم. پس ما ملکوت آسمانها و زمین را بدون ارائه دادیم، تا بداند آفلان، نقشى درپرورش کائنات ندارند، چرا که خود مسخر خالق آسمانند. وچون به یقین کامل رسید، راه بحث و تحقیق را با قوم و ملت خود باز کرد وگفت: آیا این بتها نیایش شما را مى شنوند؟ آیا نفع و ضررى به شما مى رسانند؟ آیا نیروى تفکر دارند؟ وآیا زبان سخن گفتن دارند؟ آیا پیکرهاى بى جان که خود مى تراشید وخود نام خداى جنگ و خداى صلح ونامهاى دیگر برآن مى گذارید، شایسته ستایش و عبادت هستند؟ من دراولین فرصت به شما ثابت مى کنم که خدایان شما پوشالى هستند وهیچ نفع و ضررى ازناحیه آنان متصور نیست. پس ازآن که ابراهیم خلیل، بیزارى خود را از بتها اعلام کرد، قوم و ملت او با ابراهیم به محاجّه و مشاجره پرداختند که خدایان ما بر حقّند واگر به آنان توهین شود، تو را به درد و بلایى مبتلا مى کنند که چاره اى براى آن نباشد. آنان براساس همان فلسفه شرک که شمه اى از آن را یادآور شدیم، ابراهیم را تهدید کردند که خداى جهان از بتهاى ما حمایت مى کند، چنان که تاکنون حمایت کرده است. اگر خداوند جهان از پرستش بتها راضى نباشد، باقدرت قاهره اش ما و بتها را نابود خواهد کرد. پس برحذر باش از آسیبى که ازجانب بتها بر تو وارد خواهد شد. ابراهیم به آنان گفت: ما و شما درهستى خداى جهان که آفریننده عالم و موجودات است، رأى واحدى داریم، منتها من همان خداى جهان و آفریننده گیتى را مى پرستم که همه نعمتها ازاوست وشما خداى گیتى را وانهاده اید و مجسمه هایى را که به دست خود مى تراشید و به دروغ، نامهاى بى مسمایى برآنان مى نهید، عبادت مى کنید. اگر خداى گیتى خودش دستور داده است که دربرابر بتها زانو بزنید، دلیل آن را ارائه کنید. اما شما خود معترفید که این خدایان را با فلسفه فکرى خود انتخاب کرده اید وبه خواست ومیل خود وهر کیفیتى که بخواهید، آنان را عبادت مى کنید، پس براى شما نیز معلوم شد که ازجانب خداى گیتى فرمانى ندارید که این بتها را عبادت کنید. دراین صورت چه کسى باید از عذاب الهى بترسد؟ آیا من باید بترسم که برخدا دروغ نبسته ام وجز خود او را ستایش و پرستش نمى کنم یا شما که بتهاى بى جان را به دروغ، نام خدا مى دهید و عبادت مى کنید؟ آیا نباید شما ازخداى گیتى بترسید که براى او رقیب و عدیل مى تراشید، ومن باید ازخدایان پوشالى شما بترسم؟… (وتلک حجّتنا آتیناها ابراهیم على قومه نرفع درجات من نشاء إنّ ربّک حکیم علیم) انعام /80ـ84 این بود حجت ما، که به ابراهیم عنایت کردیم، تا با قوم خود احتجاج کند. ما هرکه را بخواهیم به چند درجه بالا مى بریم. این را بدان که پروردگار تو کاردان و داناست. ودریک شب که قوم ابراهیم، خود را براى جشن و شادمانى فردا مهیا مى کردند، تا همگان به صحرا بروند، ابراهیم، نظرى به آسمان دوخت و با مشاهده ستارگان شب تاب، خاطره آن رؤیاى ملکوتى در دلش زنده شدو تصمیم گرفت به پاس آن نعمت بزرگ، مبارزه اصلى را شروع کند و باطن بتها را برملا سازد: (فنظر نظرة فى النجوم. فقال إنّى سقیم) صافات/90ـ91 پس به مردم گفت: من بیمارم و از شرکت دراین جشن و شادمانى عمومى محروم خواهم ماند. مردم شهر را ترک گفتند وابراهیم تبرى برداشت و راهى بتخانه شد وهمه بتها را شکست و تبر را بر دامن بت بزرگ نهاد، تا مسؤولیت آن را به گردن بت اعظم بگذارد و راه بحث و جدل را در برابر عموم مردم بازکند. وچون مردم به بتخانه بازگشتند تا نیایش دسته جمعى را آغاز کنند، بتهاى خود را شکسته و درهم ریخته دیدند و پس از تفحص و گواهى گواهان، معلوم شد که ابراهیم تنها دشمن بتها است که پیش از آن تهدید به خرابکارى کرده است. وچون ابراهیم را به محکمه بردند و درحضور همه به بازجویى پرداختند، پاسخ داد که شاید شکستن بتها کار بت اعظم است که تبر بردست دارد. ازخود این بتها بپرسید که آیا ابراهیم شما را به رسوایى انداخته است یا بت اعظم؟ بازپرس محکمه گفت: چگونه از بتها بپرسیم، با آن که بتها سخن نمى گویند؟ ابراهیم بحث اصلى را دربرابر تماشاچیان شروع کرد و گفت: پس شما بتهایى را که نفع و ضررى ندارند و هیچ اثرى ازخود ظاهر نمى سازند، به خدایى گرفته اید. نفرت بر شما و برخدایانتان باد که اندیشه و تفکر نمى کنید… . سرانجام ابراهیم را محکوم کردند و خداى ابراهیم، آتش را براو گلستان کرد. 7. داستان رؤیت ستاره وماه و خورشید و تردید ابراهیم که آیا این خداى گیتى است یا آن؟ در روایات اسلامى به گونه اى دیگر آمده است 2 که شرح آن در تواریخ انبیاء آمده است. مى گویند نمرود با خبر شد که جوانى به دنیا خواهد آمد که زوال ملک و آیین او به دست او صورت خواهد گرفت. نمرود، فرمود تا نوزادان پسر کشته شوند و لذا مادر ابراهیم فرزند خود را درغارى خارج شهر، دور از اطلاع همگان زایید و پرورش داد، تا نوجوانى شد ودریک شب که براى اولین بار ازغار خارج شد و ستاره ماه وخورشید را نگریست، به تردید افتاد که آیا خداى من ماه است یا خورشید، وبا افول ماه وخورشید به توحید ربوبى معترف و آشنا گشت. این داستان به این منظور خلق شده است تا مسأله رؤیت ستاره ماه و خورشید را براى اولین بار توجیه کند، اما درهمه تواریخ و سیره ها و درهمه تفاسیر و روایات مسطور است وبه قطعیت پیوسته است که نمرود، ابراهیم را از زادگاهش اخراج کرد و ابراهیم و لوط با خاندانش نینوا را پشت سر نهاده به شام و فلسطین مهاجرت کردند. نه سلطنت و قدرت نمرود به دست ابراهیم زایل شد و نه مردم ازدین خود دست برداشته و به توحید گراییدند. واقعیت همان است که قرآن مجید درمیان نهاده و به صراحت مى گوید: (وکذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات والأرض) واین ارائه مانند سایر موارد، درعالم رؤیا صورت گرفته است وگرنه ستاره وماه و خورشید هرشب و روز طالع مى شوند وهزاران سال است که تکرار مى شود، نه افولى درمیان است ونه غروبى، جز آن که در نقطه اى طالع است ودر نقطه اى دیگر شارق و در نقطه دیگر غارب، واین نسل بشریت است که مانند کاروانى مى آید و مى رود و جز با اندیشه صحیح و عبرت اصیل، نمى تواند با حقائق پشت پرده آشنا گردد. 8. ابراهیم خلیل، نه تنها با بتهاى بى جان مبارزه مى کرد، بلکه با بتهاى جاندار، از قبیل شاهان و سلاطین که خود را خدایگان مردم و مربى و رهبر جامعه خود مى دانستند، نیز مبارزه مى کرد. از جمله قرآن مجید مى گوید: (ألم تر الى الذى حاجّ ابراهیم فى ربّه ان آتاه اللّه الملک اذ قال ابراهیم ربّى الذى یحیى و یمیت قال أنا أحیى و أمیت قال ابراهیم فان اللّه یأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى کفر واللّه لایهدى القوم الظالمین) بقره/ 258 آیا ندیدى آن مرد با ابراهیم خلیل چسان محاجه و استدلال کرد، ازآن رو که مغرور شده بود به پادشاهى و قدرتى که خدا به او عنایت کرده بود. ابراهیم به او گفت پروردگار من خدایى است که زنده مى کند ومى میراند. آن مرد گفت: من نیز زنده مى کنم و مى میرانم. ابراهیم گفت: اما خداوند خورشید را ازمشرق برمى آورد، تو آن را از مغرب برآور. آن مرد کافر مبهوت مانده و محکوم شد. خداوند، مردمان ستمگر و سیه کار را هدایت نخواهد کرد. پس ازآن که ابراهیم را به آتش افکندند و آتش براو سرد و گلستان شد، براساس یک سنت قدیمى، ابراهیم را از کشته شدن معاف کردند و به خاطر این کرامت شایگان، نمرود، شاه بابل و نینوا خواستار شد تا ابراهیم را ببیند وچون بر دربار او وارد شد، نمرود از او پرسید: خداى توکیست؟ وابراهیم فرصت را غنیمت شمرد وگفت: پروردگار من آن کسى است که مرگ و زندگى مى بخشد. نمرود گفت: این کار ازمن نیز ساخته است. من نیز زنده مى کنم و مى میرانم. ابراهیم به او گفت خداى من خورشید را از مشرق طالع مى کند، تو اگر مى توانى خورشید را ازمغرب طالع کن، ونمرود، درمانده و مبهوت ماند. 9. قرآن مجید، دراین داستان، ازنمرود یاد نمى کند، از این رو امکان دارد که این محاجه ومشاجره در سرزمین دیگر، غیراز زادگاهش صورت گرفته باشد و روى سخن با سایر سلاطین وحکمرانان منطقه باشد. روى هم رفته،ازآیه مزبور، استفاده نمى شود که آن پادشاه، مدعى ربوبیت و الوهیت بوده باشد، زیرا همه آن مردم، بت پرست ومشرک بوده اند، حتى نمرود هم براى خود خدایى برگزیده بود، منتهى پادشاهى زمین را نیز عطاى خدایان مى دانستند و فرّه ایزدى خدایگان که براى نظم و انتظام مردم به آنان داده شده بود. و علت این مشاجره ابراهیم ونمرود که به این صورت آغاز مى شود، آن است که ابراهیم خلیل، خداى واقعى را عبادت مى کرد، وخداى واقعى او را از آتش نجات بخشیده بود، ولذا سؤال و جواب ازاین جا شروع شد که خداى تو کیست؟ و در پایان با منکوب شدن نمرود خاتمه یافت. برخى از مفسران، داستان ستاره و ماه و خورشید را به گونه دیگرى تفسیرکرده اند و مى گویند: هنگامى که ابراهیم از بابل به شام مهاجرت کرد، با مردم ستاره پرست روبرو شد و براى احتجاج با آنان بود که مى گفت: این ستاره خداى من است. واین ماه خداى من است. این خورشید خداى من است. این تفسیر، علاوه بر آن که با همه روایات اسلامى و روایات یهود و همه تفاسیر اسلامى مخالفت دارد، با اشکالات زیادى روبرو است: اولاً، آیات شریفه صراحت دارد که این مسائل در زادگاه او رخ داده است: (فلما أفلت قال یا قوم انّى برئ ممّا تشرکون) وخطاب او به ملت او صورت گرفته است. ثانیاً، اگر ابراهیم به خاطر مردم ستاره پرست بگوید: (هذا ربّى) و پس از غروب ستاره گفته باشد (لااحبّ الآفلین)، قهراً ستاره پرستان به او مى گفتند که این ستاره غروب ندارد، بلکه از چشم ما نهان مى شود و دوباره فردا شب طلوع مى کند وهم چنین در باره ماه وخورشید که به گونه متناوب میلیونها سال است که طلوع و غروب دارند، ولى معدوم نمى شوند. 11. قرآن مجید مى گوید: (واتخذ اللّه ابراهیم خلیلاً) نساء/124 درباره این خلّت، وجوهى گفته اند که از آراء شخصى مفسران ناشى شده است، گرچه برخى به صورت حدیث ارائه مى شود. این آراء همه عامیانه و مبتذل است واحادیث آن کاملاً متناقض است.3 آنچه قرآن مطرح مى کند، مسئله تسلیم است. خداوند عزت مى گوید: (ومن یرغب عن ملّة ابراهیم الاّ من سفه نفسه ولقد اصطفیناه فى الدنیا و انّه فى الآخرة لمن الصالحین. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمین) بقره/131ـ130 کیست که ازملت ابراهیم اعراض کند مگر آن کسى که جان خود را به سفاهت کشانده باشد. ما ابراهیم را دردنیا برگزیدیم واو درآخرت از صالحان است. بدین علت که خدا به او گفت: تسلیم باش، و او گفت: من دربرابر خداى عالمیان، تسلیم هستم. از همین رو فرمود: (وابراهیم الّذى وفى) نجم/37 یعنى ابراهیم به قول خود که گفت: (أسلمت لرب العالمین) وفا کرد و همین وفاى به قول و تسلیم دربرابر اراده حق بود که موجب گزینش او به مقام خلّت گشت. اگر به ابتداى همین آیه سوره نساء دقت کنیم، خود آیه مى رساند که علت خلّت همان تسلیم است ولذا مى گوید: (ومن احسن دیناً ممّن اسلم وجهه للّه وهو محسن واتّبع ملّة ابراهیم حنیفاً واتخذ اللّه ابراهیم خلیلاً) نساء /124 دیندارى بالاتر از این نیست که انسان دربرابر خدا تسلیم باشد و راه احسان در پیش گیرد واز روش ابراهیم بدون انحراف و تمایل پیروى کند و لذا خدا ابراهیم را خلیل خود ساخت. یعنى به خاطر همان تسلیم واطاعت خالصانه بود که نشانه هاى آن را در قربانى فرزند مشاهده کردیم. 12. چنان که درتاریخ زندگى نوح وهود و صالح یادآور شدیم، بوستان نبوت، رفته رفته شکوفا شد، ودر عهد صالح، قوم ثمود در برابر اصل رسالت، خاضع و قانع شدند، ولى آن فرصت حاصل نشد که صحیفه اى بر صالح نازل شود، زیرا باز هم امت صالح با عذاب صاعقه ریشه کن گشتند. ولى در عهد ابراهیم خلیل که موضوع رسالت به گونه جدیدى مطرح شد وابراهیم با مهاجرت به سرزمین شام و فلسطین، مرکزى براى نشر توحید و معاد تأسیس نمود، صحیفه اى بر او نازل شد تا راهنماى امت او باشد. قرآن کریم از اولین صحیفه اى که نام مى برد، صحیفه ابراهیم خلیل است و سپس صحیفه موسى که همین تورات باشد. قرآن مجید مى گوید: (ان هذا لفى الصحف الاولى. صحف ابراهیم و موسى) اعلى/18-19 وپنج آیه قرآن از اولین صحیفه هاى نبوت، حکایت مى کند. در جاى دیگر، 28 آیه از صحیفه موسى و ابراهیم نقل مى کند و مى گوید: (ام لم ینبّأ بما فى صحف موسى. وابراهیم الّذى وفّى. ان لاتزر وازرة وزر اخری…) نجم/36ـ54 آیا به نوشته هاى موسى و نوشته هاى ابراهیم که وفا کرده است، آگاه نشده است که هرگنهکارى بارگناه خود را بر دوش مى کشد…. 13. قرآن مجید مى گوید: (ان ابراهیم کان امّة قانتاً للّه حنیفاً) نحل/120 ابراهیم، پیشتازى بود، مطیع دلداده خدا با آهنگى متعادل. امّ یؤمّ به معناى قصد یقصد، درمایه (قصد و آهنگ وحرکت) استعمال مى شود. وزن کلمه (امّة) مانند: اُکلة، لُقمة، لُمعة، قُدوة، اسرة، اسوة و اجرة، معناى مقیاسى ازهمان ماده را مى رساند. اکلة یعنى مقدارى ازغذا که قابلیت وامکان اکل دارد. لقمة یعنى آن مقدار که دریک نوبت وارد حلقوم مى شود. لمعة یعنى مقیاسى از لمعان و تابش که قابلیت عرضه و ارائه دارد. و همچنین در دیگر موارد. بنابراین کلمه (امّة) نیز، یعنى مقیاسى از قصد و آهنگ و حرکت که درعالم خارج، عینیّت پیدا مى کند، خواه در سیره و روش باشد; مانند: (انّ هذه امّتکم امّة واحدة و انا ربّکم فاعبدون)(انبیاء/92، مؤمنون/52) این است راه و روش شما، راه و روش یکسان ومن پروردگار شمایم، مرا بپرستید; ومانند: (انا وجدنا آباءنا على امّة وانّا على آثارهم مهتدون) (زخرف/23) ما پدران خود را بر راه و روشى یافته ایم و از دنبال آنان روانیم. وخواه دریک اجتماع بشرى مانند: (ومن ذریّتنا امة مسلمة لک) (بقره/128) (وکذلک جعلناکم امّة وسطاً) (بقره/143)واین چنین شما را امتى در حد وسط قرار دادیم. که مقیاسى از قصد و آهنگ وحرکت دروجود آنان عینیت پیدا کرده است. وخواه دراجتماع چرندگان و پرندگان که قرآن مى گوید: (وما من دابّة فى الأرض و لاطائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم) انعام/138 هیچ جنبنده اى در زمین نیست و نه پرواز کننده اى که که با دوبال خود پرواز کند مگر آن که مانند شما امتى پیشتازند. ویا در وجود فرد خاصى مانند همین آیه که گفت: (ان ابراهیم کان امّة قانتاً للّه حنیفاً) که معنى قصد و آهنگ و حرکت به سوى اللّه و اطاعت و تقوى در وجود او عینیت داشت. واین سخن را ازآن جهت گفت که درآن عهد و زمان، کس دیگرى صاحب این آهنگ و حرکت نبود حتى در خیل انبیا و اولیا فردى نمونه وتک بود ولذا به همه انبیاء پس از او، حتى به خاتم انبیاء دردنباله همین آیه فرمان رسید که: (ثم أوحینا إلیک أن اتّبع ملّة ابراهیم حنیفاً) نحل/123 سپس اشارت کردیم که از ملت ابراهیم خلیل پیروى کن، با اعتدال. سرّ مطلب اینجا است که نوح و هود و صالح آمدند و درآخر بر قوم خود نفرین کردند و قوم آنان با عذاب الهى از پا درآمدند و خود آنان یکه و تنها به سرزمین جدیدى نقل مکان کردند و از رسالت آنان نتیجه چندانى به اجتماع بشرى نرسید، اما ابراهیم، علاوه براین که دعوت رسالت را با مبارزه عملى توأم کرد وبتها را شکست و راه استدلال واحتجاج را بازکرد و درگیرى آفرید، درعین حال قوم خود را نفرین نکرد وحاضر شد در آتش بسوزد، ولى خداوند آسمانها او را نجات بخشید وابراهیم، راه مهاجرت درپیش گرفت تا محل دیگرى براى نشر توحید و مبارزه جدید پیدا کند، بى آن که قوم او به هلاکت رسیده باشند، باشد که اخبار او و کرامتى که خدا به او بخشیده و ازآتش نمرود نجاتش داد رفته رفته در دلها بویژه در نسل جدید آنان اثر بگذارد و گرایش بیش ترى به توحید و دعوت انبیا حاصل شود. اینجا است که مى بینیم از پیامبران پس از ابراهیم، هیچ یک بر قوم خود نفرین نکرد، واگر نفرین کرد، مانند یونس بن متى بى اثر ماند، بلکه همه آنان به سیره ابراهیم و آهنگ خاصى که در نشرتوحید، در پیش گرفت، اقتدا کردند و راه مهاجرت درپیش گرفتند که هجرت هریک از انبیاء درفصل زندگى شان مشهود است ونتایج آن نیز مشهود. 14. (واذ قال ابراهیم ربّ أرنى کیف تحیى الموتى قال أولم تؤمن قال بلى ولکن لیطمئن قلبى قال فخذ أربعة من الطیر فصرهن إلیک ثمّ اجعل على کلّ جبل منهن جزء ثم ادعهنّ یأتینک سعیاً واعلم ان اللّه عزیز حکیم) بقره/240 پروردگارا به من بنما که چگونه مردگان را زنده مى سازى. پروردگارش گفت: مگر باور نمى دارى؟ گفت: چرا باور دارم، اما براى آن مى خواهم نمایش بدهى که دلم آرامش گیرد. پروردگارش گفت: چهار مرغ پرنده بگیر و تناول کن تا گوشت آنها را به گوشت خودت تبدیل کنى. سپس قسمتى از اجزاء باقى مانده آنها را که استخوانشان باشد بر روى کوههاى اطراف بگذار وسپس آنان را با نام و لقب به نزد خود بخوان تا دوان دوان به سوى تو آیند. بدان که خداوند با عزت و کاردان است و با استوارى فرمان و خواسته اش اجرا خواهد شد. دراین آیه کریمه اعلام شده است که ابراهیم از خدا درخواست کرد، تا همانند سایر خوابها که حقائق ملکوتى را به او ارائه مى دادند، دریک رؤیاى شبانه چگونگى زنده شدن مردگان را در روز قیامت به او نشان دهند، ولى این درخواست، مورد اجابت قرار نگرفت، زیرا چگونگى احیاى رستاخیز، خصوصاً با جزئیات آن، دریک رؤیا و صد رؤیا قابل تجسم نیست، بلکه فقط احیاى چند موجود کوچک را ارائه دادند، آن هم به دست خود ابراهیم، تا قلب و روحش آرامش بگیرد. به این صورت که چهار مرغ خوراکى مانند شتر مرغ، خروس، اردک و کبوترى ذبح کند وگوشت آنها را تناول کند تا هضم وجذب شود سپس استخوانهایشان را بر سراین تپه وآن تپه بگذارد و آنها را به نام بخواند تا دوان دوان به سوى او بیایند. این ماجرا ممکن است درعالم رؤیا محقق باشد، به خاطر آن که ابراهیم گفت: (أرنى کیف تحیى الموتى) آن چنان که گفت: (وأرنا مناسکنا) (بقره/128) وممکن است درعالم شهود و بیدارى باشد، مانند آنچه درمورد ارمیاى پیامبردرآیه 255 سوره بقره، یعنى قبل ازآیه مورد بحث عنوان شده است که استخوانهاى درازگوش ارمیا را در برابر چشمان او زنده کردند. مسئله مورد اختلاف، جمله (فصرهنّ الیک) است. این کلمه به چند صورت قراءت شده است واین خود مى رساند که قاریان نیز، دستخوش اختلافات فکرى و تاریخى شده اند و با تغییر عبارت، خواسته اند که تشخیص خود را رسمیت بدهند. اگر کلمه (صُر) امر حاضر از (صار، یصور) باشد; یعنى آنها را به خود متمایل کن. ویا آنها را قطعه قطعه کن. واگر (صِر) بخوانیم و از صار، یصیر باشد، مانند سار، یسیر، سِر; یعنى آنهارا به سوى خود بگردان و یا متحول کن و اگر (أصر، یأصر) باشد که مانند (أمر، یأمر وأکل، یأکل) همزه آن حذف شده باشد; یعنى آنها را محبوس و دربند کن و با خود نگه دار. قراءتهاى دیگرى نیز هست که با همین معنى بستن با ریسمان ونخ مناسبت بیش ترى دارد، ولى به قرینه (ثم اجعل على کل جبل منهنّ جزءاً) معلوم مى شود که یا گوشت آنها را قطعه قطعه کرده اند وبا استخوان درهم کوفته اند، ویا گوشت آنها را خورده اند وهضم کرده اند و استخوانهایشان را نگه داشته اند، و معنى اخیر با صدر و ذیل داستان ونیز با داستانى که درآیه قبلى مطرح شده است، تناسب بیش ترى دارد. ودراین صورت با مشیت الهى استخوانهاى آن چهار پرنده، گوشت گرفته و پوست وپر پیدا کرده وچون قدرت پرواز کامل نداشته اند، دوان دوان به سوى ابراهیم آمده اند. وازاین قبیل احیاى مردگان، در قرآن فراوان یادشده است که احیاى روح نباتى در هیزمهاى آتش گرفته نمرود که گلستان شد از همین قبیل خواهد بود ولذا گفت: (یا نار کونى برداً و سلاماً على ابراهیم) اى آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو. ویا مانند حیات گرفتن عصاى موسى و ناقه صالح و نیز ماهى موسى در داستان موسى و خضر. 16. درآیات سوره بقره به صراحت اعلام شد: (ابراهیم به همراهى وهمیارى اسماعیل، دیوار خانه کعبه را بالا بردند و نیایش کردند که: خدایا این خدمت را ازما بپذیر که تو شنوا و دانایى. بارخدایا ما دو تن را دربرابر فرمانت به حال تسلیم بدار، از فرزندان ما امتى مسلمان برانگیز ومناسک حج را به ما ارائه فرما و عطف توجهى بر ما بفرما که تو بسیار عطوف و مهربانى. بارخدایا در فرزندان ما رسولى برانگیز که آیات تو را برآنان بخواند و کتاب وحکمت را فرا یادشان دهد وآنان را پاک سازد. خدایا تو عزتمند وکاردانى.) بقره/127ـ130 ازاین آیات وآیات بسیارى4 به دست مى آید که اسماعیل، اولین فرزند ابراهیم است وهمو بامادرش هاجر درسرزمین مکه هجرت داده شد که گفت: (ربّنا انّى اسکنت من ذرّیّتى بواد غیرذى زرع عند بیتک المحرّم ربّنا لیقیموا الصلاة فاجعل أفئدة النّاس تهوى إلیهم و ارزقهم من الثمرات لعلّهم یشکرون) ابراهیم/37 بارخدایا من یک تن از نسل خود را در سرزمینهاى بى آب و علف درکنار خانه با احترامت سکنى دادم. خدایا تا نماز را برپا دارند پس تو دلهاى مردم را به سوى آنان پرواز ده و از میوه ها وثمره زندگى و تکاپوى مردم به آنان روزى کن، باشد که شاکر شوند. وابراهیم اولین کسى بود که براى نسل اسماعیل دعا کرد تا مسلمان باشند، وهمو اولین کسى است که نام (مسلمین) را براى امت اسلامى بر زبان جارى کرد وهمو است که دعوت خاتم الانبیاء را در نسل اسماعیل پیش بینى کرد. واین بدان جهت بود که اسماعیل به نبوت استقلالى و رسالت در مکه انتخاب نشد و درنسل او نیز نبوّتى برقرار نشد. ولذا است که درهیچ آیه اى از اسماعیل به عنوان پیامبر یاد نشده است واسماعیل صادق الوعد نیز از بنى اسرائیل است و نه فرزند ابراهیم. ونیز چنان که اشاره کردیم وآیات سوره صافات گواهى داد5 که براساس دعاى ابراهیم واسماعیل مراسم حج و مناسک آن به ابراهیم ارائه شد وابراهیم، مراتب رؤیا را با اسماعیل درمیان مى نهاد و با هم به انجام مراسم، قیام مى نمودند تا آن گاه که ازمزدلفه راهى منى شدند و در وادى محسّر، ابراهیم به فرزندش گفت:من خواب دیدم که باید تو را در منى قربانى کنم واین جزء مراسم حج ما است واسماعیل پذیرفت، منتهى ندایى ازآسمان برایش نازل شد واسماعیل از قربانى شدن معاف گردید. درسوره صافات پس از نقل مراسم قربانى منى مى گوید: (وبشّرناه باسحاق نبیّاً من الصالحین. وبارکنا علیه وعلى اسحاق ومن ذرّیّتهما محسن و ظالم لنفسه مبین) صافات/112ـ113 وابراهیم را به ولادت اسحاق بشارت دادیم که پیامبرى از صالحین خواهد بود و براو برکت نازل کردیم و براسحاق و ذریه آن. و برخى نیکوکارند و برخى سیه کار برجان خود. واین مى رساند که ذبیح اسماعیل فرزند هاجر است که درقرآن به عنوان (مسلم) یعنى درحال تسلیم یادشده است، زیرا که گفت: (فلمّا أسلما و تلّه للجبین)، نه اسحاق فرزند ساره که پس از جریان قربانى به دنیا آمده است وحتى بعد ازهلاک قوم لوط که شرح آن خواهد آمد. 17. هجرت دادن اسماعیل وهاجر به فرمان حق بوده است تا خانه کعبه را عمارت کنند نه به خاطر حسادت ساره که حسادت ساره نمى تواند چنین مسئله اى بیافریند. ولذا درهمه جا قرآن از زبان ابراهیم مى گوید: (پروردگارا این شهر مکه را امن و ایمن ساز و فرزندان مرا از پیروى بتها برحذر دار.) لذا است که وحى الهى بر ابراهیم و اسماعیل نازل مى شود که خانه کعبه را براى حاجیان پاک و مطهر نگه دارند (بقره/125) که این خود تولیت خانه خدا است. 18. قرآن مجید مى گوید: (واذ جعلنا البیت مثابة للنّاس وأمناً و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلّى) بقره/125 وآن گاه که خانه کعبه را میعادگاه مردم ساختیم و جایگاه امن. وگفتیم ازمقام ابراهیم، قسمتى را به عنوان نمازگاه انتخاب کنید. مقام ابراهیم همین سنگى است که اکنون درمقابل کعبه داخل ضریح قراردارد. این سنگ، به منزله داربستى بود که ابراهیم برآن بالا مى رفت و دیوار کعبه را به ارتفاع تقریباً پنج متر بالا برد. اسماعیل سنگ مى آورد و ابراهیم سنگها را بر روى هم مى چید. گویا ملاطى متداول نبوده است. این سنگ مقام درحدود یک متر و نیم ارتفاع دارد که اینک مقدارى ازآن در زیر خاک مدفون است. گویا این سنگ در ابتداى امر که از آسمان نازل شده، دراثر حرارت نرم شده بود وابراهیم که براى اولین بار بر روى آن قرار گرفت، اثر پاهاى مبارکش برسنگ نقش بست. این سنگ، نخست کنار دیوارکعبه بود، پس از آن که ابراهیم خلیل از چیدن دیوار فارغ شده بود. بعدها قریش آن را به محل فعلى آن منتقل کردند. رسول خدا درسال حجّة الوداع آن را به جاى اصلى آن برگرداند وعمربن خطاب دریکى از سالهایى که به حج رفت، دوباره آن را به جاى قبلى برگرداند که هم اینک مشاهده مى شود. در اساطیر وارد شده است که ابراهیم براى دیدن فرزندش اسماعیل از شام به مکه آمد، اما اسماعیل در خانه نبود. وچون ساره به او دستور داده بود که که حق نزول ندارد!! ابراهیم پیاده نشد و عروسش این سنگ را آورد وزى ر پاى ابراهیم قرار داد و سرابراهیم را شست درنتیجه اثر پاى ابراهیم بر روى سنگ باقى ماند. ولى ظاهراً معقول نمى نماید که ابراهیم خلیل تا این حدّ بازیچه دست همسرش ساره باشد. 20. (انّ ابراهیم کان امّة قانتاً للّه حنیفاً ولم یک من المشرکین) نحل/120 ابراهیم پیشتازى بود مطیع اللّه و متعادل واز مشرکان نبود. حنیف، یعنى میانه رو که به هیچ طرف، متمایل نباشد، نه به سوى دنیاى محض و نه به سوى آخرت محض، نه به سوى چپ و نه به سوى راست. واین مفهوم، بیش تر، از سوره آل عمران مفهوم مى شود که گفت: (اى یهودیان واى نصرانیان. ازچه رو ابراهیم را یهودى و نصرانى مى خوانید با آن که تورات وانجیل پس از او نازل شده است. آیا اندیشه ندارید؟ شما درباره چیزهایى که مى دانید، بحث واحتجاج مى کنید از چه رو درباره آنچه نمى دانید هم بحث وبدل مى کنید. خدا است که همه چیز را مى داند و شما نمى دانید. ابراهیم یهودى و نصرانى نبود، اما حنیف بود و درمیانه یهودیت و نصرانیت متعادل بود. مردى درحال تسلیم و بیزار از مشرکان. آن کسى به ابراهیم اولویت دارد که او را درتسلیم و رضا و نفى شرک پیروى کند و همین پیامبر ما خاتم انبیاء و پیروانش که از یهودیت و نصرانیت و شرک بى شده اند وخداوند سرپرست مؤمنان است.)(آل عمران/65ـ68) 21. یهودیت، خدا را از راه دنیا مى جوید و نصرانیت، خدا را با رهبانیت و ترک دنیا مى جوید و درمقابل این دو مذهب مشرک، فقط دنیا را مى خواهد نه آخرت را که بدان اعتقادى ندارد. اما فرد متعادل وسالم و سلیم النفس که خدا را مى شناسد و وعده خدا را صدق مى داند. درمیان دنیا و آخرت با گامهاى استوار و متعادل سیر مى کند و دربرابر خدا تسلیم است. واین همان وصیت ابراهیم است که گفت: به این وصیّت بود که ابراهیم فرزندانش را وصیت کرد و به این ملیت بود که یعقوب فرزندانش را وصیت کرد وگفت: اى فرزندان من خداوند دین خود را براى شما برگزیده است. مبادا درحالى بمیرید که از خط تسلیم و اطاعت فرمان او خارج باشید: (و وصّى بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنیّ ان اللّه اصطفى لکم الدین فلاتموتنّ الاّ و أنتم مسلمون) (ولقد جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاماً قال سلام فما لبث أن جاء بعجل حنیذ. فلمّا رأى أیدیهم لاتصل الیه نکرهم و أوجس منهم خیفة قالوا لاتخف انا ارسلنا الى قوم لوط. وامرأته قائمة فضحکت فبشّرناها باسحاق ومن وراء اسحاق یعقوب. قالت یا ویلتى أألد و أنا عجوز وهذا بعلى شیخاً إنّ هذا لشیئ عجیب. قالوا أتعجبین من امر اللّه رحمت اللّه وبرکاته علیکم أهل البیت انّه حمید مجید. فلمّا ذهب عن ابراهیم الروع و جاءته البشرى یجادلنا فى قوم لوط. انّ ابراهیم لحلیم أوّاه منیب. یا إبراهیم أعرض عن هذا إنّه قد جاء أمر ربّک وانّهم آتیهم عذاب غیر مردود) هود/69ـ76 22. پس ازمهاجرت ابراهیم و لوط به شام و اردن که قرآن گفت: (ونجّیناه و لوطاً الى الأرض الّتى بارکنا فیها للعالمین) انبیاء/71 ما ابراهیم را با لوط نجات دادیم وبه سوى سرزمین قدس هجرت دادیم، که براى همگان فرخنده ومبارک خواهد شد. لوط در اردن درشهر سدوم مستقر شد وابراهیم به شام و فلسطین رفت. لوط مدتها در اردن زندگى کرد، تا آن گاه که مستحق عذاب شدند واز سوى خدا فرمان صادر شد که شهر سدوم و سایر شهرهاى تابعه را زیر و رو کنند وهمه ساکنان آن را هلاک سازند. فرستادگان الهى مأمور شدند که ابتدا برابراهیم وارد شوند واو را به فرزندش اسحاق پیامبر بشارت دهند و سپس به مأموریت قوم لوط بروند. یک روز قبل، فرستادگان به منزل ابراهیم وارد شدند و پس از سلام و جواب ساده وبى پیرایه نشستند و ابراهیم درپى تهیه غذا شد و طبق معمول آن زمان که براى میهمانان گوشت تازه تهیه مى دیدند، ابراهیم گوساله اى را کشت و کباب کرده آورد. اما میهمانان، دست خود را به سوى غذا دراز نکردند. درآن زمان معمول شرقیان این بود که اگر نسبت به کسى قصد سوئى داشته باشند، از نمک او پرهیز کنند واگر از روى اتفاق وناشناخته با او هم نمک مى شدند، دیگر انتقام را فراموش مى کردند. روى این مسئله عرفى واجتماعى، ابراهیم احساس خطر کرد که شاید میهمانان او دشمنان او باشند، ومیهمانان که متوجه بودند گفتند: باکى بر تو نیست. ما فرشتگانیم و درچشم تو مجسم شده ایم. ما وجود مادى شما را نداریم که غذا تناول کنیم. ابراهیم پرسید: براى چه مأموریتى فرود آمده اید؟ فرشتگان گفتند: براى هلاک ونابودى قوم لوط آمده ایم وتا در فرصت فعلى تو را بشارت دهیم که پسرى دانا به تو روزى خواهد شد. همسر ابراهیم، ساره، با شنیدن این سخن با شتاب وارد مجلس شد واز شگفتى بر صورت خود نواخت، با خنده اى بهت آمیز وگفت: من صاحب فرزند مى شوم با آن که پیرزال نازایم وشوهر من پیرى فرتوت است؟ فرشتگان گفتند: از فرمان خدا شگفت آورده اى. با پیرزالى تو وبا پیرى وسالخوردگى شوهرت، شما صاحب فرزند مى شوید که این فرمان خداست. رحمت خدا و برکات خدا بر شما خاندان نازل باد. که او ستوده وبزرگوار است. وچون وحشت ابراهیم فرو نشست ودلش با بشارت فرزندى به نام اسحاق و عمرى طولانى تا آن حد که نوه اش یعقوب را ببیند، آرام گرفت، درباره قوم لوط و شفاعت و بخشش آنان وتأخیر عذاب به مجادله پرداخت، چرا که ابراهیم مردى بردبار و غمگسار بود. فرشتگان گفتند: ازاین بحث و جدل منصرف شو که فرمان خدا در راه است و عذاب وهلاک آنان قطعى وفرمان خدا را بازگشتى نخواهد بود. 23. قرآن مجید، شرح مجادله را یاد نمى کند. شرح آن در تورات چنین آمده است که ابراهیم به فرشتگان گفت: اگر در سرزمین لوط، صدتن مؤمن باشند، خداى من آنان را عذاب مى کند؟ فرشتگان گفتند: نه، اما درآن سرزمین صد تن مؤمن نیست. ابراهیم گفت: اگر پنجاه تن مؤمن باشد، خدا آنان را هلاک مى کند؟ فرشتگان گفتند: نه، اما درآن سرزمین پنجاه تن مؤمن نیست. ابراهیم که از عدم پیشرفت لوط در امر رسالت متأسف شده بود، گفت: آیا پروردگار شما سرزمین لوط را زیر و رو مى کند، درصورتى که چهل تن مؤمن درآن باشند؟ وبالاخره گفت وگو ادامه یافت، تا رسید به ده تن وبالاخره به یک تن، که آیا اگر دراین سرزمین یک تن مؤمن باشد، خدا بازهم عذاب ابد را برآنان نازل مى کند وفرشتگان گفتند: نه. ابراهیم با سرعت گفت: ولى در سرزمین اردن که لوط پیامبر هست واو مؤمن است؟ پس چرا عذاب نازل مى شود؟ فرشتگان گفتند: ما لوط را و خاندانش را جز همسرش، ازآن سرزمین خارج مى کنیم و سپس عذاب خدا برآنان نازل خواهد شد; عذابى که راه برگشت ندارد. 24. بنابر این تصور مى شود که ولادت اسحاق درحدود بیست سال، بلکه سى سال پس از ولادت اسماعیل باشد، زیرا ولادت اسماعیل در اوائل هجرت به شام صورت گرفت ودرآن وقت ابراهیم وساره پیرفرتوت نبودند، ولى درهنگام ولادت اسحاق هر دو پیر وفرتوت شده بودند. در روایات اسلامى و تواریخ انبیا نیز نوشته اند که لوط پیامبر، سى سال درمیان قوم خود زندگى کرد. 6 وباز نوشته اند که ساختمان کعبه در هنگامى صورت گرفت که اسماعیل در حدود 26 سال داشت 7 وچون مناسک آن پس از بناى خانه صورت گرفته است و تولد اسحاق پس از قربانى اسماعیل است، باید ولادت اسحاق سى سال پس از ولادت اسماعیل بوده باشد. واین معنى با آیات 100 ـ 113 سوره صافات کاملاً تأیید مى شود: (… و قال انّى ذاهب الى ربّى سیهدین. ربّ هب لى من الصالحین. فبشّرناه بغلام حلیم. فلمّا بلغ معه السعى قال یا بنیّ إنّى أرى فى المنام أنّى اذبحک) تا آن جا که مى گوید: (وبشّرناه باسحاق نبیّاً من الصالحین. وبارکنا علیه وعلى اسحاق و من ذرّیّتهما محسن و ظالم لنفسه مبین) ییعنى برآورده شدن دعاى ابراهیم که فرزند شایسته تقاضا کرد: ابتدا فرزندى بردبار و شکیبا روزى شد که اسماعیل ذبیح است و پس از تمام شدن جریان مناسک و قربانى اسماعیل و نداى آسمانى دوباره مى گوید: وبشارت دادیم او را به اسحاق پیامبر و یعقوب پیامبر نیز و برکات خود را برابراهیم واسحاق نازل کردیم، واین مى رساند که ولادت اسحاق، پس از مراسم حج و ذبح اسماعیل صورت گرفته است که حدود سى سال فاصله را اقتضا مى کند. 25. فرزندان ابراهیم، منحصر به اسماعیل و اسحاق مى باشند واسحاق با بشارت الهى وخرق عادت متولد شد که دیگر نه ساره آبستن شد ونه ابراهیم نیروى جوانى و لقاح داشت و لذا گفت: (الحمد للّه الّذى وهب لى على الکبر اسماعیل واسحاق انّ ربّى لسمیع الدعاء) ابراهیم/39 بنابراین سایر فرزندانى که براى ابراهیم یاد کرده اند، افسانه یهودیان است. بویژه که مى بینیم خداوند عزت به ابراهیم بشارت مى دهد که نوه خود را نیز ببیند که همین یعقوب بن اسحاق است. اگر خداوند به او فرزند دیگرى مى داد، نیازى به یادآورى یعقوب نبود تا بگوید: (ووهبنا له اسحاق و یعقوب نافلة) انبیاء/72 26. فرزندان یعقوب هم اسماعیل وهم اسحاق از پیامبران خدایند. آن نوع پیامبرى که مانند لوط، بر سیره ابراهیم خلیل مى رفتند و دعوت او را دنبال مى کردند و صحف ابراهیم را ترویج مى نمودند و درمورد نیاز به آنان وحى مى شد تا آنچه باید بدانند، بدانند و لذا گفت: (انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح والنبیّین من بعده و اوحینا الى ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب والاسباط وعیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و آتینا داود زبوراً) نساء/163 ما به تو وحى کردیم آن سان که به نوح و پیامبران بعد از نوح وحى کردیم، به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندگان یعقوب و عیسى و ایّوب و یونس و هارون و سلیمان وحى کردیم. و ما به داود پیامبر زبور دادیم. (قل آمنا باللّه وما انزل علینا وما انزل على ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط) آل عمران/84 اى پیامبر بگو ما به خدا ایمان آوردیم و به آنچه برما نازل شد و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندانش نازل شد. ولى نزول صحیفه، برنامه ویژه ابراهیم خلیل بود و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزند زادگانش همه وهمه ناشر دعوت ابراهیم و مجرى صحیفه وبرنامه او بودند.
 

تبلیغات