آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

فقه قرآنى, در عرصه فقه اسلامى وحوزه تفسیر قرآن جایگاه ویژه اى دارد و سالهاست در قالب کتابهاى تفسیر و یا درجاى جاى مجموعه هاى فقهى و باعنوان (تفسیر آیات الاحکام) و یا (فقه القرآن) در دسترس علاقه مندان معارف قرآنى و شریعت آسمانى قرار مى گیرد. این بخش از دانش اسلامى در سیر تاریخى خود, گذشته در خور توجه و آموزنده اى دارد. از پیچ و خمها و فراز ونشیبهایى گذر کرده و به سیر تکاملى خود ادامه داده است. ازاین رو, ضرورى مى نماید براى بهره بردارى بهتر و دریافتهاى بایسته از منبع جوشان و زلال قرآن در بخش فقه, علاوه بر مطالعات محتوایى, سیرتاریخى مباحث (آیات الاحکام) و پژوهشهاى فقهى قرآنى, به صورت مقایسه اى وعلمى به کاوش سپرده شود و دستاورد آن, در حوزه استنباطات فقهى و قرآن مورد استفاده قرار گیرد. نوشته حاضر, این گونه مطالعات را در تاریخ نخست تشریع و فقه (عصر پیامبر(ص), ائمه(ع), صحابه, تابعان) بررسى مى کند. بدان امید که راهى را در نگرش تاریخى به این مقوله, بازگشاید و افقهاى تازه اى را در پیش دید قرار دهد.
«پژوهشهای قرآنی»
بى تردید, فقه قرآنى در زمان پیامبر, شکل گرفت. همزمان با نزول هرآیه از (آیات الاحکام), پیامبر بر اساس مسؤولیت ویژه اى که داشت, به توضیح و تفسیر آن مى پرداخت و پرسشها را پاسخ مى گفت وابهامات را برطرف مى ساخت. بدین گونه پیامبر, بنیاد پیراسته تشریع را در اختیار جامعه آن روز قرار مى داد و اساس مستحکمى را براى بناى وسیع و گسترده شریعت اسلامى در دیگر روزگاران, به وجود مى آورد. از این رو, شایسته مى نماید به گونه اى مختصر و گذرا, از چگونگى برخورد پیامبر با (آیات الاحکام) سخن به میان آید و خصوصیات این دوره تاریخى, روشنى بیشترى بیابد. امّا پیش از پرداخت به اصل سخن, از ویژگیهاى عمومى(آیات الاحکام) دراین دوره, مى توان سخن گفت: دراین مجموعه دونکته زیر, مهم تر مى نماید: 1. غالب آیات یادشده, پس از هجرت نازل شده و ازجمله آیات مدنی به شمار آمده اند.1 حتّى برخى براین باورند که جزدر مورد وضو, پیش ازهجرت تشریعى صورت نگرفته است.2 2. آیات الاحکام, بیشتر پاسخ گوى حوادث و رخدادهایى هستند که درجامعه اسلامى آن روز, اتفاق مى افتاده است. کمتر موردى را مى توان یافت که حکمى در قرآن مطرح شده و مفسران, سبب نزول براى آن ذکر نکرده باشند.3 هرسبب نزول, در متن خود مشکل فردى ویا اجتماعى را نهفته داشته و نزول راه حل و دستور آسمانى را مى طلبید. براین اساس, آیه نازل شده, قبل ازهرچیز, به بیان وحل مشکل مى پرداخت وگاه شخص پیامبر(ص) ارتباط بین شأن نزول وآیه را مورد تأکید قرار مى داد; از جمله: *شخصى به نام: مزید با زنى به نام: عناق, که در مکه مى زیست, قصد ازدواج داشت. وى از پیامبر اجازه طلبید. حضرت پاسخى نداد تا آیه: (الزانى لاینکح الاّ زانیة أو مشرکة…)(نور/ 3) نازل شد. پیامبر آیه را براى او تلاوت کرد و تأکید داشت که باآن زن, ازدواج نکند.4 * مردى محرم شد وبا زعفران خود را خوشبو کرد, از پیامبر(ص) درباره عمره خود سؤال کرد. آیه نازل شد: (واتمّوا الحجّ و العمرة للّه)(بقره / 196). حضرت, پرسش کننده را خواست وبه او گفت: لباس را دور انداز و آثار زعفران را بشوى وآنچه را در حج انجام مى داده اى, در عمره نیز انجام ده.5 * پس ازنزول آیه: (فیه رجال یحبّون أن یتطهّروا) (توبه / 108), پیامبر گروه انصار را مخاطب قرار داد و از آنان سؤال کرد که خداوند, از شما به نیکى یاد کرده است. پاکیزگى شما چگونه است؟ پاسخ دادند: ما براى نماز وضو مى گیریم و در موقع جنابت, غسل مى کنیم. حضرت فرمود: غیرازآن, چه مى کنید؟ پاسخ دادند: موقع رفع حاجت, عورت را مى شوییم. پیامبر فرمود: مقصود آیه, همین است. این خصلت را ترک نکنید.6 ویژگى نمونه فوق, آن است که پیامبر, با شیوه آموزشى خاصى که درآینده توضیح داده خواهد شد, به بیان رابطه آیه و شأن نزول مى پردازد, به گونه اى که قبل از تبیین پیامبر, آن رابطه مکشوف نبود و تنها در پرتو سخن ایشان, آشکار گشت.
نیاز آیات الاحکام به تبیین پیامبر(ص)
باآن که قرآن به زبان عربى و درجامعه عرب زبان نازل شد, امّا به دلایل گوناگون نیاز به تبیین از سوى پیامبر داشت. آیات الاحکام, ازاین قاعده عمومى, مستثنى نبود. به دو عامل مهم در این قسمت, اشاره مى شود: 1. قرآن, علاوه بر مفاهیم ظاهرى, ابعاد و مفاهیم بسیار و غیرآشکارى را درخود دارد که از آن به (بطون قرآن) تعبیر مى شود. 7 امام صادق(ع) مى فرماید: (ما من امر یختلف فیه اثنان الاّ وله اصل فى کتاب اللّه لکن لاتبلغه عقول الرّجال.)8 مقوله اى که دونفر درباره آن اختلاف کنند [و راه حلّ آن درقرآن نباشد] وجود ندارد, ولى خرد انسانها, [گاه] به آن راه نیابد. همچنین از امام باقر(ع) روایت شده است: (انّ اللّه لم یدع شیئاً یحتاج الیه الامّة الاّ انزله فى کتابه و بیّنه لرسوله.)9 هرچه نیاز انسانهاست, خداوند در قالب قرآن نازل کرده وبراى پیامبرش تبیین داشته است. با توجه به روایات فوق, جامعیت و ابعاد غیر قابل تصویر درک مفاهیم و احکام الهى از قرآن, نکته اى است تردید ناپذیر. امّا دراین مسیر, بیان معصوم کمک کار است. بنابراین, پیامبر در زمان خویش, نقش انکارناپذیرى در ارائه ابعاد محتوایى قرآن داشته و راه را براى فهم (بطون قرآن) باز مى گشودند; مسؤولیتى که در دوران پس از ایشان, امامان معصوم(ع) برعهده داشتند. 2. قرآن, گرچه کتاب تشریع و هدایت است, امّا پاره اى از حقایق و بویژه جزئیات احکام دینى, تنها با تبیین خود پیامبر, قابل فهم بوده است. در روایتى, نقل شده است که عمار یاسرخدمت پیامبر (ص)رسید و اظهار داشت که شب گذشته, جنب شده وآبى هم نداشته است. پیامبر(ص) فرمود: پس چه کردى؟ عمار گفت: لباسم را از تن درآوردم و خود را برخاک مالیدم. پیامبر فرمود: خداوند فرموده است: (فتیمّموا صعیداً طیّباً…)(مائده/6). آن گاه کیفیت تیمّم را براى او بیان داشت.10 عمار نیک مى دانست که در موقع جنابت و دسترسى نداشتن به آب, و ظیفه او تیمّم است. چگونگى آن در پرتو بیان پیامبر(ص) براى او روشن شد و اگر پیامبر به بیان آن نمى پرداخت, کیفیت تیمّم در ابهام مى ماند. با توجه به دو نکته یادشده, ضرورت تفسیر قرآن از سوى پیامبر و نیز رخداد آن, تردید ناپذیر است. امّا این که در چه سطح و اندازه از قرآن توسط پیامبر, تفسیر شده است, مورد اختلاف است. قدر مسلّم آن است که پیامبر(ص) به رفع ابهامات آیات مى پرداخت و مشکلات آن روز مسلمانان را درفهم قرآن, برطرف مى ساخت. این نکته, از آیه شریفه زیر استفاده مى شود: (وانزلنا الیک الذّکر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم) نحل/ 44 قرآن را فرستادیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان فرستاده شده, روشن بیان کنى. براین اساس, پیامبر(ص) هرنوع ابهام را از اوامر و نواهى و حدود و فرایض احکام الهى مى زدود.11 روایات ابن مسعود و عمر شاهد براین نکته اند: ابن مسعود مى گوید: (ما هر زمان که ده آیه از پیامبر فرا مى گرفتیم, از آنها نمى گذشتیم مگراین که آنچه از علم و عمل درآن نهفته بود, مى آموختیم.)12 عمربن خطاب مى گوید: (آخرین آیه اى که برپیامبر نازل شد آیه ربا بود. پیامبر(ص) هنوز به تفسیر آیه نپرداخته بود که چشم از جهان فروبست.)13 روایات بالا به ضمیمه آیات بسیار و از جمله تعابیر متفاوتى در روش پیامبر از قبیل (یتلو علیهم آیاته) و (یعلّمهم الکتاب و الحکمة) 14نشان مى دهد که سیره پیامبر آن بود که تلاوت و تعلیم قرآن را درکنار یکدیگر, مطرح کند و تفسیر قرآن را چون تلاوت آیات وحى, از جمله مسؤولیتهاى اصلى خویش بشمارد.
منبع مورد استفاده پیامبر(ص) در آیات الاحکام
بى تردید, پیامبر چونان دیگر مفسران از شیوه هاى معمول تفسیرى سود نمى جسته, بلکه تبیین او بر وحى استوار بوده است, امّا سخن در این است که آیا منبع مورد بهره بردارى ایشان تنها قرآن بوده است, یا گونه اى دیگر از (وحى) وجود داشته که ایشان در تفسیر قرآن وازجمله آیات الاحکام, ازآن استفاده کرده است. برخى چون شافعى براین عقیده بودند که پیامبر تمام احکام را از قرآن مى فهمید و اعلان مى کرد. 15 سعیدبن جبیر نیز عقیده داشت که مصداق و ریشه تمامى احادیث صحیح را در قرآن پیدا کرده ام.16 دیدگاه فوق, معتقد است که احادیث نبوى در تفسیر قرآن, سرچشمه اى جز کتاب وحى ندارد. بنابراین, حدیث نبوى, شاخسار شجره قرآن به شمار مى آید. درنقطه دیگر, گروهى معتقدند که پیامبر(ص) وحى ویژه اى در موارد تفسیر آیات, دریافت مى داشت. این تلقى, از مستندات زیر سود مى جوید: 1. درقرآن آمده است: (وانزل اللّه علیک الکتاب والحکمة و علّمک مالم تکن تعلم…) نساء / 113 خداوند کتاب و حکمت را برتو فروفرستاد و آنچه را از پیش نمى دانستى, به توآموخت. درآیه فوق از دونکته سخن به میان آمده است: نزول کتاب(قرآن), نزول حکمت و آموختن مفاهیم از پیش ناآشنا. بخش اخیر, مى تواند اشاره به وحى هاى ویژه اى باشد که تفسیر آیات قرآن را براى پیامبر میسر مى ساخت. 2. مقدام بن معدى کرب از پیامبر(ص) نقل مى کند: (ألا انیّ اوتیت القرآن و مثله معه.)17 بدانید که قرآن و مشابه آن با هم در اختیارم نهاده شد. 3. در روایتى عایشه نقل مى کند: پیامبر, تنها به تفسیر آیاتى مى پرداخت که علم آنها را ازجبرئیل فراگرفته بود.18 به نظر مى رسد که دو دیدگاه, از تمام زوایا درست نباشند, همان گونه که پیش از این اشارت شد. مسلماً با توجه به آیاتى مانند: (ان أتّبع الاّ مایوحى الیّ)(انعام / 50), (انّما اتّبع مایوحى الیّ من ربّى)(یونس / 15), پیامبر(ص) تنها در مسیر وحى حرکت مى کرد و سخن مى گفت. ابن عمروبن العاص مى گوید: پیامبربا انگشت به لبهاى خود اشاره کرد و گفت: (اکتب فوالذى نفسى بیده مایخرج منه الاّ الحقّ.)19 [سخنانم را] بنویس. سوگند به آن که جانم در اختیار اوست, از لبانم جز حقیقت بیرون نمى آید. این گونه شواهد, دلیل آنند که پیامبر(ص) خارج از مدار وحى, به تفسیر نپرداخت, امّا نه تمامى تفسیرپیامبر(ص) مستند به وحى ویژه است و نه همه آنها برخاسته از فهم حضرتش از قرآن. براى هریک, مواردى مى توان جست و ارائه داد. هرچند شمار و نسبت گیرى آن, بحث دیگرى است و تحقیق آن, مجال گسترده ترى را مى طلبد.
تفاسیر موجود از پیامبر(ص) در آیات الاحکام
در کتابهاى علوم قرآن, تفسیر و منابع حدیثى و فقهى, روایات تفسیرى پیامبر(ص) بسیار محدود است. با توجه به مسؤولیت ویژه پیامبر در تفسیر و تبیین احکام و آیات, این سؤال درخور طرح است که آیا تفاسیر نبوى از آیات, به احادیث موجود, محدود مى شود؟ پذیرفتن این سخن, بسیارمشکل وبا رسالت ویژه ایشان در تفسیر و تبیین آیات وحى, ناسازگار مى نماید, بنابراین, بایستى به علل این مسأله, بذل توجه داشت: 1. ممنوعیت تدوین حدیث نبوى پس از رحلت ایشان, مورد اجماع محققان و تاریخ نگاران است. این نکته, مى تواند در محدودیت احادیث تفسیرى پیامبر(ص) مؤثر بوده باشد. دراین مدّت, روایات فراوانى به بوته فراموشى سپرده شد و بعضى در قالب سخنان صحابه و تابعان درآمد. ابن قیم جوزیه مى گوید: (اصحاب پس از فراگرفتن معنى آیات از پیامبر(ص) آن الفاظ را در قالب الفاظ خودشان بیان مى کردند.)20 مى توان گفت که این شیوه بعد از ممنوع بودن نگاشتن حدیث رواج یافته بود, تا در استناد الفاظ به پیامبر (باتوجه به منع نگاشتن) به تردید نیفتند, بلکه با نقل معانى و بدون تقید به یادکرد آن از پیامبر, به تفسیر آیات مى پرداختند. 2. اصحاب پیامبر(ص) در دریافت تفسیر قرآن واز جمله آیات الاحکام, ظرفیت یکسان نداشتند. از این رو, هریک به میزان توان خویش از چشمه دانش پیامبر(ص) سیراب شده است. بنابراین, کم بودن احادیث نبوى نه به واسطه نبود بیان پیامبر(ص), بلکه به واسطه ظرفیتهاى استعدادى مخاطبان پیامبر بود. مسروق بن اجدع مى گوید: (پس از همنشینى با یاران پیامبر, آنان را چونان آبگیرهاى بیابان دیدم. برخى به اندازه نوشیدن یک سوار وبرخى براى سیراب شدن دو سوار و بعضى به اندازه نیاز ده سوار وبعضى از آبگیرها تمام ساکنان زمین را مى تواند سیراب کند.)21 برابر اعتراف همگان, على(ع) سرآمد تمام یاران پیامبر(ص) بود. على(ع) مى فرماید: (واللّه ما نزلت آیة الاّ و قدعلمت فیم انزلت و این نزلت. انّ ربّى وهب لى قلباً عقولاً و لساناً سئولاً.)22 به خدا سوگند که آیه اى نازل نشد, مگر این که دانستم که کجا و درباره چه نازل شده است, چون خداوند به من قلبى متفکر و زبانى جویا و پرسان موهبت کرده است. در روایتى, على(ع) به سلیم بن قیس هلالى فرمود: (فمانزلت على رسول اللّه آیة من القرآن الاّ اقرأنیها و املأها علیّ فکتبتها بخطّى و علّمنى تأویلها و تفسیرها و ناسخها ومنسوخها… خاصّها وعامها… وماترک شیئاً علّمه اللّه من حلال و لاحرام ولاامر ولانهى کان اویکون ولاکتاب منزل على احد قبله من طاعة او معصیة الاّ علّمنیه….)23 هیچ آیه اى برپیامبر(ص) نازل نشد, مگر این که پیامبر(ص) آن را برمن خواند و املا کرد و من آن را به قلم خود نوشتم و به من تأویل و تفسیر ناسخ و منسوخ… و خاص و عام آن آیات را آموخت… وچیزى از حلال, حرام,امر, نهی… را که خدا به او آموخته بود نگذاشت, مگر این که به من تعلیم فرمود. درپرتو برخوردارى از چنین آگاهى وسیعى از معانى قرآن, على(ع) فرمود: (لو شئت ان اوقر سبعین بعیراً من تفسیر ام القرآن, لفعلت.)24 اگر بخواهم هفتاد شتر را از تفسیر سوره حمد, بارکنم, مى توانم. ابن عباس مى گوید: (شبى, از سرشب تا به صبح, على(ع) درباره تفسیر باء بسم اللّه براى من سخن گفت.)25 بنابراین, تفاسیر پیامبر به گونه اى کامل و فراگیر نزد على(ع) بوده و پس ازآن بزرگوار جلوه هاى دانش قرآنى على(ع)را باید نزد وارثان معصوم 26وبرخى شاگردان آن حضرت, از قبیل ابن عباس جست وجو کرد که درباره بهره گیرى خود از دانش قرآنى على , این گونه سخن مى گوید: (آنچه از تفسیر قرآن دریافته ام, از على بن بى طالب(ع) است.)27 درجاى دیگر اظهار مى دارد: (على(ع) دانشى را فراهم آورد که پیامبر اسلام بدو تعلیم داد و آگاهى پیامبر(ص) از علم الهى منشأ گرفته بود و دانش و آگاهى على(ع) از علم پیامبر(ص) مدد مى گرفت. وآگاهى من از علم على(ع) الهام گرفته است و دانش من و علم اصحاب و یاران پیامبر(ص) در کنار علم على(ع) مانند قطره آبى است, کنار هفت دریا.)28 پرسشى که ذهنها را نباید آرام گذارد, این است که چرا در کتابهاى فقهى و حدیثى عامه, از معلومات بیکران على(ع) جز مقدارى ناچیز راه نیافته است, تا تمامى مسلمانان از این منبع فیاض و زلال بهره ببرند؟ واز این طریق پیوندشان را با اقیانوس علم نبوى, استحکام بیشترى بخشند؟ از این پرسش چند گونه پاسخ داده شده که بهترین آن, پاسخ محقق و دانشمند مصرى ابوزهره است: (علّت این که روایات و فقه على(ع) از دید جمهور مسلمانان مخفى مانده است, به حکومت امویان بازمى گردد, زیرا معقول نیست که از بالاى منابر به على(ع) لعن بفرستند و درعین حال, علما را آزاد گذارند تا علم على(ع) را بازگو کرده و فتاوى و سخنان او را براى مردم نقل کنند, خصوصاً آثارى که مربوط مى شود به اساس حکومت اسلامى. عراق نیز که علم على(ع) درآن جا نشر یافت, درآغاز در دست حکام سخت گیر و خشن اداره مى شد و امکان این را نداشت که علم على(ع) در بین مردم گسترش یابد.)29 شاهد گویاى این واقعیت تلخ تاریخى, سخن حسن بصرى در پاسخ یونس بن عبید است که از وى پرسید: (شما که پیامبر(ص) را ندیده اید, چگونه مى گویید: (قال رسول اللّه(ص))؟ حسن بصرى گفت: (پسربرادرم مطلبى را پرسیدى که پیش از تو کسى از من سؤال نکرده است. اگرمنزلت و مقام والایى پیش من نمى داشتى, این راز را نمى گفتم. تو مى بینى که در چه زمانى قرار داریم [زمان سلطه حجاج]. هرچه شنیدى از من که مى گویم: قال رسول اللّه, پس بدان آن را از على(ع) نقل کرده ام, ولى در زمانى قرار دارم که نمى توانم از على(ع) نام ببرم.)30
شیوه هاى پیامبر در تبیین و تطبیق آیات الاحکام
پیامبر(ص) به دلیل نیاز و ابتلاى مسلمانان و درمواردى به جهت ناتوانى فهم انسانها از رسیدن به واقعیت امر دینى, ناگزیر بود که مراد واقعى خداوند را از واژه ها و جملات آیات الاحکام, به گونه فشرده و گویا بشناساند وبه بیان ناسخ منسوخ, تقیید و تخصیص که در مورد این بخش از آیات صورت گرفته بود, بپردازد وبدین وسیله, هرگونه ابهام و اجمال را از مسیر عمل به شریعت قرآنى دورنماید. همان گونه که تمام برخوردها, تلاشها, مجاهدتها, اقدامات اصلاحى ـ تربیتى و دعوت به اسلام, براساس شیوه هاى معیّن و ملاکهاى انتخاب شده مؤثر وبرتر, انجام مى گرفت, تبیین (آیات الاحکام) نیز با شیوه هاى مشخصى که در لابه لاى روایات موجود, درخور مطالعه اند, صورت گرفته است که اینک به چهار نمونه از آنها اشاره مى شود:
1. تطبیق آیه بر سبب نزول
همان گونه که پیشتر یادآورى شد, بیشتر آیات مربوط به فقه, شأن نزول دارد و پس از حادثه و رخدادى, بر پیامبر(ص) وحى شده وپیامبر(ص) نیز در معرض دید افرادى به گونه اى مستقیم و یاغیرمستقیم بر پیوند آیه با سبب نزول آن, تکیه داشته و حکم موجود درآیه را بر مورد شأن نزول آیه تطبیق کرده است. دراین باره, افزون بر نمونه هایى که پیش از این ارائه شد, شأن نزول آیه قذف: (والّذین یرمون ازواجهم…) (نور / 6-7) 31و سبب نزول آیه ظهار: (قد سمع اللّه قول الّتى تجادلک فى زوجها…) (مجادله / 1-2) و غیره, درخور مطالعه است.32
2. آموزش عملى
در مواردى به قصد تعلیم و آموزش فرمان الهى, پیامبر(ص) به صورت عینى و عملى مفاهیم قرآنى را به نمایش مى گذاشت و راه عمل به قرآن را هموار مى ساخت. روایات زیر, نمونه هاى آن است: * از جمله آیاتى که مفهوم کلى را مطرح کرده, آیات نماز است که امر(اقیموا الصّلوة) ویا جمله مشابه آن را در متن خود دارد و به قصد روشن شدن حقیقت نماز و چگونگى به پاداشتن آن, پیامبر(ص) فرمود: (صلّوا کما رأیتمونى اصلّى.)33 * در داستان تیمّم عمّار یاسر که پیش از این یاد شد, پس از تلاوت آیه تیمّم, پیامبر دستهاى خود را بر زمین زد وبه هم مالید. آن گاه دو دستش را برپیشانى مبارک و سپس کف هردست را بر پشت دست دیگر کشید 34وبا این عمل حقیقت تیمّم را شرح داد. * سلمان فارسى مى گوید: مردى بر پیامبر(ص) وارد شد و گفت: السلام علیک یارسول اللّه, حضرت پاسخ داد: وعلیک ورحمة اللّه. سپس کسى دیگر وارد شد وگفت: السّلام علیک یا رسول اللّه ورحمة اللّه. پیامبرفرمود: وعلیک و رحمة اللّه وبرکاته. آن گاه شخص سومى وارد شد وعرض کرد: السّلام علیک ورحمة اللّه وبرکاته. حضرت فرمود: وعلیک. آن مرد عرض کرد:اى پیام آور خداوند پدر و مادرم فدایت, مرد اول و دوم بر تو سلام کردند و جوابى که به آنان دادى, بیشتر و طولانى تر است از جوابى که به من دادى؟ حضرت فرمود: تو چیزى براى ما باقى نگذاشتى و خداوند مى فرماید:(واذا حیّیتم بتحیّة فحیّوا بأحسن منها او ردّوها)(نساء / 87) پس ما سلام تو را همان گونه جواب دادیم.35 دراین روایت, پیامبر(ص) با عمل خود, آیه تحیّت را تفسیر کرده است.
3. شرح آیات
بخش عمده اى از تفاسیر نبوى, شرح و تفسیر واژگان و جملات مبهم است. بیان پیامبر, موجب آن بود که آیات از ابهام اولیه بیرون آیند و مسلمانان در مقام عمل, دچار تردید و سرگردانى نشوند. مثالهاى زیر چند نمونه آشکار این موارد است: * ابن عمر مى گوید: پیامبر(ص) درباره توبه اهل قذف, که درآیه: (الاّ الّذین تابوا من بعد ذلک)(نور / 5) آمده, فرمود: (توبتهم اکذابهم انفسهم, فان کذبوا انفسهم قبلت شهادتهم.)36 توبه قذف کنندگان به این است که خودشان را تکذیب کنند و پس از آن که گفتند قذف ما حقیقت ندارد, شهادت آنان پذیرفته مى شود. * از على(ع) نقل شده است که پیامبر(ص) درباره مفهوم (احصان) در مورد کنیز که درآیه:(… فاذا أحصنّ فان أتین بفاحشة فعلیهنّ…) (نساء / 25) ذکر شده است, فرمود: (احصانها اسلامها و عفافها.)37 احصان در مورد کنیزان عبارت است از این که اسلام را پذیرفته و پاکدامنى را پیشه سازند. * انس مى گوید: از پیامبر(ص) درباره مفهوم استطاعت در آیه: (للّه على النّاس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً) (آل عمران/ 92) سؤال شد, حضرت فرمود: (الزاد والراحلة)38 توشه و بار را داشته باشد. با مطالعه روایات یادشده, این نتیجه گیرى قطعى مى نماید که بدون دخالت بیان پیامبر(ص), درک و شناخت ماهیت توبه قذف کننده (که شرط قبولى شهادت او به حساب مى آید) واحصان کنیز که شرط سبک شدن حدّ زنا براى اوست واستطاعت در حجّ و دهها آیه دیگر, امکان پذیر نبوده و در نتیجه عمل به این تکالیف نیز به صورت صحیح ممکن نمى گردید.
4. استدلال به آیات درفروع فقهى
در موارد گوناگون پیامبر پس از مطرح شدن مسائل فقهى, حکم را بیان فرموده, آن گاه به آیه قرآن تمسک مى جوید و گاه چگونگى دلالت آیه را نیز تذکر مى دهد. بنابراین, نمونه ها و روایاتى که دراین باره ذکر مى شود, از دو بعد درخور مطالعه است. هم از این جهت که گونه اى تفسیر است که باشیوه معینى ارائه شده و هم بدان جهت که استدلال فقهى قرآنى درآن نهفته است. پس باید با دید کنجکاوانه ترى مورد تأمل قرار گیرد. نخست نمونه هایى از استدلالهاى پیامبر(ص) به آیات الاحکام را مطالعه مى کنیم: * ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل مى کند: پیامبر(ص) فرمود: (شارب الخمر لاتصدقوه اذا حدث و لاتزوّجوه اذا خطب ولاتعودوه اذا مرض و لاتحضروه اذا مات و لاتأمنوه على امانة, فمن ائتمنه على أمانة فاهلکها فلیس على اللّه ان یخلف علیه و لا أن یأجره علیها لأنّ اللّه یقول:(ولاتؤتوا السّفهاء اموالکم) (نساء/ 5) و أیّ سفه أسفه من شارب الخمر.)39 شرابخوار را وقتى که سخن مى گوید, راستگو مپندارید و وقتى که خواستگارى مى کند, به او زن ندهید و هنگامى که بیمار شد, عیادت نکنید و زمانى که مُرد, بر جنازه او حاضر نشوید و او را برامانتى امین نشمارید. پس اگر کسى امانتى به او سپرد و او ازبین برد, خداوند آن را جبران نخواهد کرد و اجر و پاداش دربرابر امانت از دست رفته به صاحب آن نخواهد داد, زیرا خداوند فرمود: (اموال خود را به سفیهان ندهید) و کدام سفیهى, سفاهتش از شرابخوار بیشتر است. * ابن عباس مى گوید: (پیامبر(ص) فرمود: (حرمت التّجارة یوم الجمعة مابین الاذان الاول الى الاقامة الى انصراف الامام, لانّ اللّه یقول: (یاایّهاالذین آمنوا اذا نودى للصّلاة من یوم الجمعة فاسعوا الى ذکراللّه و ذروا البیع…) 40 جمعه/ 9 بین اذان اول و اقامه و انصراف امام [تمام شدن نماز] تجارت و معامله حرام است, زیرا خداوند فرموده است: (اى مؤمنان! زمانى که براى نماز جمعه ندا داده شد, بى درنگ به سوى یاد خدا بشتابید و خرید و فروش را رها کنید. * پیامبر(ص) فرمود: (کل العتق یجوز له المولود الاّ کفارة القتل, فان اللّه تعالى یقول: (فتحریر رقبة مؤمنة) (نساء/ 92). قال: یعنى بذلک مقرّة قد بلغت الحنث.)41 درآزاد ساختن بردگان [ موارد کفاره] آزادى کودک کفایت مى کند, مگر در کفاره قتل, زیرا خداوند متعال مى فرماید:(پس برده مؤمن آزاد شود) فرمود: مراد آیه این است که برده, اقرار(به اسلام) کرده, و به حد بلوغ رسیده باشد. سخن اساسى که دراین بخش از نوشته, قابل طرح و نیازمند به بررسى به نظر مى رسد, این است که آیا هدف پیامبر(ص) ازاین نوع پردازش به آیات, تفسیرو حداکثر تطبیق کلى بر قضایاى جزئى بوده است؟ ویانوعى اجتهاد و ارجاع به قواعد اصولى است که صدها سال بعد از زمان پیامبر در قالب دانشى به نام (علم الاصول) به وجود آمده و تکامل یافته است؟ قبل از پرداختن به پاسخ این گونه پرسشها, یادآورى این مطلب لازم است که بین مسلمانان درباره اجتهاد پیامبر(ص) اختلاف شدید و عمیقى وجود دارد: اشاعره و بسیارى از معتزله,42 و امامیه,43 براین باورند که اجتهاد, شایسته پیامبر نیست, ولى بیشتر اصولیان اهل سنت, اجتهاد را براى پیامبر روا مى دانند. برخى از قائلین به اجتهاد پیامبر, آن حضرت را تا سرحد یک انسان معمولى, که به اجتهاد دست مى زند و گاه به واقعیت دست پیدا مى کند و زمانى هم خطا مى کند,44 رسانده اند وبعضى دیگر همچون قرطبى 45و فخررازى مى گویند در اجتهاد پیامبر, خطا راه ندارد وهمیشه برابر با واقع است و بعضى دراین وادى فکرى راه توقف را پیش گرفته واز گفتن آرى, یا نه سرباز زده اند.46 این نوشتار, مجال بررسى اقوال و آراء و نقد دلایل را ندارد, ولى پافشارى بر این حقیقت و واقعیت قرآنى را لازم مى شمارد که پیامبر درچهارچوب وحى حرکت مى کرده و درمقام تشریع و تبلیغ و هدایت, هیچ گاه و درهیچ شرایط گرچه براى یک لحظه هم مسیروحى را رها نکرده اند واین, درآیات چندى مورد تأکید قرار گرفته است: 1. (… إن أتّبع الاّ ما یوحى إلیّ…) انعام / 50, یونس / 15 من پیروى نمى کنم مگر آنچه را که به من وحى مى شود. 2. (قل انّما أتّبع ما یوحى إلیّ من ربّی…) اعراف/ 203 تنها چیزى را پیروى مى کنم که از سوى پروردگار به من وحى مى شود. 3. (انّا أنزلنا الیک الکتاب بالحقّ لتحکم بین النّاس بماأراک اللّه…) نساء / 105 همانا این کتاب(قرآن) را به راستى برتو نازل کردیم تا بدان سان که خدا به تو آموخته و بنموده است, میان مردم داورى کنى. باتوجه به آیات فوق, به این نتیجه مى رسیم که استدلال پیامبر(ص) به آیات, گرچه ازنوع مراجعه به ظواهر قرآن است و توجه به آن, با قطع نظر از روایات وآیاتى که مصونیت و عصمت پیامبر(ص) را مطرح مى کند, ممکن است این ذهنیت را پدید آورد که این عمل پیامبر, اجتهاد است واجتهاد ممکن است برابر واقع باشد یا مخالف آن, ولى تعمق و تدبر درآیات قرآن, احتمال مخالفت نظر پیامبر را باواقع ازمیان مى برد ویادآور مى شود که در چنین مواردى نیز پیامبر(ص) پیرو وحى است وآنچه به زبان مى آورد, حق و حقیقت است, نه ازآن نوع استظهارهایى که آمیخته با وهم واحتمال خلاف باشد. پیامبر(ص) بااین که هرحکم و سخنى که به زبان مى آورد, پذیرفته نزد مسلمانان بود و کسى به خود اجازه نمى داد که ازآن حضرت, دلیل وبرهان قرآنى بخواهد و کلامش را مستند به کتاب کند, درعین حال, پیامبر مراجعه به قرآن مى کرد و مدعایش را با دلایل قرآنى مستحکم مى ساخت, تا بدین وسیله اهداف زیر را دنبال کند: 1. درزمان حیاتش, سیره مراجعه به قرآن را زنده سازد و به مسلمانان بیاموزد که در صورت روبه رو شدن با مسائل جدید ومطرح شدن فروع فقهى, بلاتکلیف نمانده و از لابه لاى آیات قرآن, حکم مورد نیازشان را به دست آورند. مسلمانان نیز با مشاهده این سیره پیامبر(ص) حتّى درزمان حیات ایشان, خودشان را مجاز دانستند که مسائل خود را در قرآن بجویند و ازاین طریق به وظیفه تدبر, تعقل و تفقّه که از سوى خود قرآن مطرح شده است, در بخش (آیات الاحکام), عمل کنند که نمونه هایى دراین رابطه یادآورى خواهد شد. 2. پیامبر با این شیوه, نسبت به معیار و ملاک استدلال به آیات قرآن در فقه راهنمایى مى کند واین نکته را مى آموزد که براى هرحکمى, به هرآیه اى از آیات قرآن نمى توان استدلال کرد. مطالعه روایاتى که مشتمل براستدلالهاى قرآنى پیامبر(ص) درفقه است, مى تواند محققان را راهنمایى کند و قواعد فقهى, اصولى, ادبى وقرآنى مورد نظر در استدلال پیامبر(ص) را به آنان بشناساند و مشروع بودن استفاده از چنین معیارهایى را در موارد همانند, براى آنان یادآورى نماید. 3. پیامبر با روش خود, روشن کرد که درعین نیاز به وحى درفهم قرآن, پاره اى از احکام آن براساس شیوه متعارف و شناخته شده در زبان عربى, استوار است. پس براى دسترسى به مفاهیم قرآنى, از شناخت اصول و قواعدى که درعرف وادبیات عربى و انسانى, ملاکیت دارند و ممکن است درفهم احکام فقهى از قرآن نیز سودمند باشند, نباید غفلت کرد.
مبانى استدلال پیامبر به آیات الاحکام
جداى ازمباحث گذشته در چگونگى تفسیر نبوى ازآیات, نمى توان ازاین نکته غفلت داشت که به احتمال قوى, گونه هاى مختلف استدلال پیامبر(ص) به آیات, مبتنى بر قواعد و مبانى عام و کلى است که آن حضرت افزون بر ارائه حکم, آن مبادى و مبانى و قواعد را به گونه اى ضمنى و التزامى عرضه کرده است. بعید نمى نماید که بسنده نکردن پیامبر به صرف بیان حکم بلکه طرح حکم همراه با استدلال به آیات, براى آن بوده است که اولاً عمق و گستره مفاهیم آیات وحى معلوم گردد و ثانیاً قواعد و مبادى عمومى وقابل استفاده براى فهم (آیات الاحکام) خود را نشان دهد. دراین نگرش مختصر, مجال بررسى گسترده در شناخت سند, دلالت و جهت صدور روایات مورد استناد نیست. ازاین رو, با فرض پذیرش روایات, چگونگى استدلال حضرت ومبانى و قواعد به کارگرفته شده, مورد اشارت قرار خواهند گرفت ودراین میان, به ذکر سه نمونه بسنده مى شود, تا گوشه اى ازاین گونه قواعد و مبانى استدلال و فهم آیات, خود را نشان دهد.
1. الغاء خصوصیت مورد
عبدالاعلى بن اعین مى گوید: قال رسول اللّه (ص) من کان یؤمن باللّه و الیوم الاخر فلایجلس فى مجلس یسبّ فیه امام او یغتاب فیه مسلم, انّ اللّه یقول فى کتابه:(فاذا رأیت الّذین یخوضون فى آیاتنا فاعرض عنهم حتّى یخوضوا فى حدیث غیره…)47 انعام / 68 هرکه ایمان به خدا و روزآخرت دارد, نبایست بنشیند در مجلسى که درآن به امامى دشنام داده مى شود ویا از مسلمانى غیبت به عمل مى آید, زیرا خداوند در کتابش مى فرماید: پس زمانى که دیدى کسانى را که آیات ما را به استهزا مى گیرند, پس ازآنان روى بگردان تازمانى که به سخنى غیرازآن روى آورند. در تفسیر پیامبر(ص) از مورد آیه, مشرکانى که قرآن را مورد اهانت قرار مى دادند, الغاى خصوصیت گردیده و هرعمل ظالمانه اى که آن را خداوند روا نمى شمارد, معیار قرار داده شده است.
2. بهره گیرى از اطلاق
در روایتى از ابوامامه آمده است: پیامبر (ص) فرمود: (لایحلّ تعلیم المغنیات و لابیعهنّ و لاشراؤهنّ ولاالتجارة فیهنّ و ثمنهنّ حرام و ماانزلت علیّ هذه الآیة الاّ فى مثل هذاالحدیث: (ومن النّاس من یشترى لهوالحدیث لیضلّ عن سبیل اللّه…) 48 لقمان/6 آموزش زنان آواز خوان, فروش, خرید و تجارت در مورد آنان جایز نیست و قیمت آنها حرام است ونازل نشده است برمن این آیه, مگر درباره این گونه سخن: کسانى از مردم مى خرند حدیث و سخن بیهوده را تا از راه خدا به بیراهه بکشاند. جمله (الاّ فى مثل هذا الحدیث) گویاى این است که کلمه (لهوالحدیث) مصادیق زیادى را شامل است که صداى زنان آواز خوان یکى ازآنهاست و چنین گستره اى از اطلاق (لهوالحدیث) و محدود نشدن آن, قابل استفاده است.
3. استدلال به عطف
فاطمه دختر قیس مى گوید: از پیامبر(ص) سؤال کردم که آیا غیر از زکات, حق مالى دیگرى بر دارایى انسان تعلق مى گیرد؟ پیامبر(ص) این آیه را تلاوت فرمود:(… وآتى المال على حبّه ذوى القربی… و آتى الزّکاة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا…) 49 بقره / 177 پیامبر(ص) در روایت بالا, براى وجود حقّ مالى غیرزکات به آیه شریفه استناد مى جوید و ظاهراً مبناى استدلال فوق, حرف عطف است که ظاهر آن, این است که دوجمله, از دوحقّ مالى جداگانه سخن مى گویند و هرمسلمان, افزون بر زکات, موظف به پرداخت حقّ مالى دیگرى است. در جمع بندى کلى, مى توان ادعا داشت که پیامبر (ص)به گونه هاى مختلف راه مراجعه به قرآن و فهم حکم شرعى را براى اصحاب و یارانش باز کرد و قواعد عمومى استفاده از آیات وحى را براى ایشان بیان داشت وبا بیانها و استدلالهاى قرآنى, مبانى اصولى, ادبى و… مؤثر درفهم قرآن را ارائه کرد, تا اصحاب و مسلمانان بتوانند از ابعاد فقهى قرآن, بهره ببرند و نیازهاى تشریعى زندگى خویش را برطرف سازند.
برداشتهاى فقهى صحابه از قرآن درزمان پیامبر(ص)
از توصیه هاى قرآن به تدبر و نیز سیره عملى پیامبر(ص) در تفریع و تطبیق (آیات الاحکام) برفروع و موارد جزئى, این حقیقت براى تمامى اصحاب درخور درک بوده است که فهم احکام و شریعت ازقرآن راهى گشوده است و راه تعقل و تأمل قرآنى, براى غیرپیامبر(ص) مسدود نیست. پرسش درخور طرح این است که آیا درحیات پیامبر(ص) یاران ایشان به تفریع و اجتهاد دست یازیده اند؟ یا این که فعالیتهاى اجتهادى, تنها پس از درگذشت پیامبر(ص) بین مسلمانان آغاز شد و به تدریج رونق یافت؟ پاسخها, متفاوت است. بعضى عقیده دارند که درزمان پیامبر(ص) کسى به خود اجازه نمى داد که با وجود پیامبر(ص), وارد میدان تفسیر قرآن شود.50 برخى رواج اجتهاد در عصر پیامبر(ص) را مى پذیرند51 و گروهى, مطرح بودن اجتهاد مصطلح را انکار کرده و مى گویند اجتهاد به معنى دستیابى به نظر و رأى نزدیک تر با عقل, ذوق, عدالت و سایر دستورات, درزمان پیامبر(ص) مطرح بوده است.52 پیش از اشاره به اصل جواب, یادآورى این مطلب را ضرورى مى دانیم که تدارک مقدمات, فراهم کردن شرایط لازم و بررسیهاى ضرورى مقارن با عمل اجتهاد, به گونه اى که امروزه مطرح است, یقیناً درزمان پیامبر(ص) مطرح نبوده است. نه تنها از علوم گوناگونى که اکنون به قصد رسیدن به مقام اجتهاد فراگرفته مى شود, درآن زمان خبرى نبود که احاطه بر همه (آیات الاحکام) نیز براى بسیارى دربرخى از مقاطع, زمینه نداشت. امّا پرسش در اجتهاد به معنى استمداد از ظواهر نصوص قرآنى و روایات است که یکى از مصادیق اجتهاد تلقى شده است 53و نه به کارگیرى قواعد گوناگون فقهى اصولى, اجماع و عقل و… که شکل تکامل یافته اجتهاد را سامان مى دهد. با توجه به این حقیقت, در پاسخ, مطالب چندى را به طور فشرده ارائه مى کنیم: 1. نمى توان حقّ تعقل و تفکر اصحاب را در بخش (آیات الاحکام) سلب کرد و یا گفت که این بخش از قرآن, درآن زمان نیاز به تدبر و تفقه نداشته است و یا این که اظهار داشت که تمامى آیات مربوط به تفکر و تعقل درباره قرآن, به زمان پس از ارتحال پیامبر(ص) ویا به کسانى که دسترسى به پیامبر ندارند, اختصاص دارد. 2. در روایات واحادیث تاریخى, به مواردى برمى خوریم که پیامبر(ص) به قضاوت و یا اجتهاد و اظهار نظر تشویق مى کند. دو روایت زیر, نمونه آن است: * وقتى که پیامبر(ص) على(ع) را براى قضاوت به یمن مى فرستاد, على (ع) عرض کرد: (کیف اقضى بین النّاس وانا حدیث السّن.) چگونه با این سن کم به قضاوت و دادرسى بین مردم بپردازم؟ پیامبر دست بر سینه او گذاشته, فرمود: (اللّهم اهد قلبه وثبّت لسانه.) پروردگارا قلب او را هدایت کن و زبانش را [در گفتن سخنان درست] ثابت نگهدار! على (ع) مى فرماید: (پس از دعاى پیامبر(ص) هیچ گاه در هنگام قضاوت, گرفتار تردید و دودلى نشدم.)54 * هنگام اعزام معاذ به یمن, پیامبر(ص) از او پرسید: (بم تحکم؟) قال: بکتاب اللّه. قال(ص): (فان لم تجد)؟ قال: بسنّة رسول اللّه. قال (ص):(فان لم تجد)؟ قال: اجتهد برأیى, فضرب رسول اللّه فى صدره وقال: (الحمد للّه الّذى وفّق رسول رسول اللّه بما یرضى رسول اللّه.)55 براساس چه قضاوت مى کنى؟ عرض کرد: برابر کتاب خدا. حضرت فرمود: اگر آن حکم را درقرآن نیافتى, براساس چه قضاوت مى کنى؟ عرض کرد: سنت رسول خدا. حضرت فرمود: اگر نیافتى؟ عرض کرد: به اجتهاد بر اساس رأى مى پردازم. پیامبر(ص) فرمود: سپاس خداى را که فرستاده پیامبرش را به آنچه رضاى پیامبرش را همراه دارد, موفق ساخته است. این روشنگرى ضرورى مى نماید که قضاوت على(ع) و معاذ, به گونه اى که براى پیامبر(ص) مطلوب باشد و رضایت او را به دنبال داشته باشد, یقیناً قضاوتى است که با توجه به ظواهر قرآن و روایات پیامبر(ص) صورت گرفته باشد و نه قضاوتهاى صرفاً ذوقى وسلیقه اى و بدون توجه به ظواهر قرآن و حدیث. به عبارت دیگر, گویا پیامبر(ص) هدایت و دسترسى به حکم واقعى و تلاش لازم دراین رابطه را به على(ع) و معاذ یادآورى مى کند که میزان موفقیت درآن, به میزان معلومات قرآنى و روایتى و مطالعه آنان به قصد یافتن حکم جزئى مورد نظر خود, بستگى و ارتباط دارد. * در داستان تیمّم عمّار یاسر و تلقى عدى بن حاتم, که پیشتر از آن یادکردیم, پیامبر(ص) آنان را به واسطه مراجعه شخصى به قرآن مورد انتقاد قرار نداد, بلکه بر غیرواقعى بودن برداشت اشاره کرد و مفهوم واقعى را بازگو فرمود. چنین روایاتى, گویاى این است که مسلمانان استدلال به قرآن و استنباط تکالیف خود را از درون آیات آن, حق مسلّم خود دانسته و صحابه بدون کوچک ترین تردید و نگرانى درحیات پیامبر(ص)به این کار دست مى زده اند. * گاه اتفاق مى افتاد که پیامبر(ص) بر استنباط واجتهاد فردى از صحابه با سکوت خود, مهر صحت مى زد. از جمله, عمروبن عاص مى گوید: (در غزوه (ذات السلاسل) در شب سردى جنب شدم و باخود فکرکردم اگر غسل کنم, هلاک مى شوم. برهمین اساس, تیمّم نموده و نماز صبح را با امامت من به جماعت خواندیم. پس از بازگشت به حضور پیامبر(ص) رفته و ماجرا را تعریف کردم و گفتم: درآن موقع به یاد آیه: (ولاتلقوا بایدیکم الى التهلکة) افتادم ونمازم را با تیمم خواندم؟ پیامبر(ص) خندید و چیزى نفرمود.)56 گرچه آیه مورد استدلال عمرو, درظاهر ارتباطى با آیه تیمّم ندارد, ولى بدین دلیل که اقدامات خطرآفرین از سوى خود انسان را ممنوع مى داند, دامنه آن وضو و غسل زیان آور را نیز شامل است و به همین دلیل, باعث تخفیف و تبدیل غسل و وضو به تیمّم مى شود و عمرو براساس چنین درکى, به آیه استدلال کرده است. با توجه به مطالب یاد شده, مى توان چنین نتیجه گیرى کرد که در زمان پیامبر(ص) استمداد از ظواهر قرآن براى تشخیص تکالیف فردى در موارد جزئى, امرى تثبیت شده و رایج بوده است. بنابراین, عصر پیامبر (ص) را مى توان آغاز دوره فهم تفسیرى مسلمانان از قرآن و (آیات الاحکام) دانست. اصحاب پیامبر(ص) با مراجعه به قرآن و تلاش درجهت فهم آن, آغازگر راهى پرگستره دربرداشت وفهم کتاب الهى شدند.
پی نوشت ها
________________________________________
1. محمد الخضربک, تاریخ التشریع الاسلامى, (مصر, المکتبة التجاریة الکبرى) / 15. 2. محمد فرحات, تاریخ الاحکام و التشریع, (بیروت, الدار العالمیة)/ 33. 3. محمد الخضربک, تاریخ التشریع الاسلامى / 13. 4. سیوطى, جلال الدین, لباب النقول فى اسباب النّزول / 151. 5.ابن قیم الجوزیة, اعلام الموقعین, (بیروت, دارالکتب العلمیه) 2 / 225; سیوطى, جلال الدین, لباب النقول, / 38. 6. سیوطى, جلال الدین, الدرّ المنثور فى التفسیر بالمأثور, (دارالفکر, 1403 ), 4 / 289. 7. سیوطى, جلال الدین, الاتقان, (قم, منشورات الشریف الرضى), 4 / 230. 8. فیض کاشانى, محمد بن مرتضى, تفسیر الصافى, (بیروت, مؤسسه الاعلمى), 1/56. 9. همان. 10. عیاشى , محمدبن مسعود , تفسیر العیاشى, (تهران, المکتبة العلمیة الاسلامیة ), 1 / 244. 11. طبرى, محمدبن جریر, جامع البیان عن تأویل آى القرآن, (بیروت, دارالمعرفة), 1 /30. 12.ا بن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, (بیروت, دارالمعرفة), 1/ 13 13. ابن تیمیّة, مقدمة فى اصول التّفسیر, (چاپ دوم: 1972), / 35 14. رک: آیات 129, 151 سوره بقره و 164 سوره آل عمران و 2 سوره جمعه. 15. ابن تیمیة, التفسیر الکبیر, (بیروت, دارالکتب العلمیة), 1408, 1 / 46. 16. سیوطى, جلال الدین, الاکلیل, (بیروت, دارالکتب العلمیة) / 11. 17. ابن القیم الجوزیة, اعلام الموقعین, 2 / 219. 18. قرطبى, محمد بن احمد, الجامع لاحکام القرآن, (بیروت, داراحیاء التراث العربى), 1 / 31; ابن جریر طبرى, جامع البیان, 1 / 30. 19. ابى داود, سنن ابى داود, حدیث 3446. 20. ابن قیم الجوزیه, اعلام الموقعین, 6 / 117. 21. همان, 1 / 13 22. سیوطى, جلال الدین, الاتقان, 4 / 233. 23. مجلسى, محمدباقر, مرآة العقول, (تهران, دارالکتب الاسلامیة, 1363), 1 / 210. 24. سیوطى, جلال الدین, الاتقان, 4 / 230. 25. صدر, سیدحسن, تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام, / 224. 26. عسقلانى, احمدبن على بن حجر, تهذیب التهذیب, 2/263. 27. ذهبى, محمدحسین, التفسیر و المفسرون, (بیروت, دارالنفائس), 1/89 ـ 90. 28. قمى, عباس بن محمد رضا, سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار, (تهران, کتابخانه سنائى), 2/414. 29. محمدابوزهرة, الامام الصادق, (بیروت, دار الثقافة العربیة) / 163. 30. محمد عبدالرّحیم محمد, المدخل الى فقه الامام على, (مصر, دارالحدیث) / 26. 31. سیوطى, جلال الدین, لباب النقول, / 153. 32. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البیان, (بیروت, دارالمعرفة),10ـ 9 / 246. 33. محمدبن اسماعیل بخارى, صحیح بخارى, 1 / 117. 34. بحرانى, سیدهاشم, البرهان فى تفسیرالقرآن, (قم, مؤسسه اسماعیلیان), 1 / 372. 35. سیوطى, جلال الدین, الدرالمنثور, 2 /605. 36. همان, 6/ 131. 37. ابن کثیر, تفسیرالقرآن العظیم, 1/487. 38. سیوطى, جلال الدین, الدرّالمنثور, 2 / 273. 39. قمى, على بن ابراهیم, تفسیرالقمى, (قم, دارالکتاب), 1 / 131. 40. سیوطى, جلال الدین, الدرّالمنثور, 8 / 163. 41. حرّعاملى, محمدبن حسن, وسائل الشیعة, (بیروت, داراحیاءالتراث العربى), 15/ 557. 42. محمود شحاته, علوم القرآن, (قاهره, مکتبة نهضة الشرق ) /400. 43. حلّى, حسن بن یوسف, مبادى الوصول الى علم الاصول, (قم, مکتب الاعلام الاسلامى) / 24. 44. محمود شحاته, علوم القرآن, /401. 45. قرطبى, محمدبن احمد, الجامع لاحکام القرآن, 5 /376. 46. فخر رازى, محمد بن عمر, المحصول فى علم الاصول, (بیروت, دارالکتب العلمیة), 2 /489 و 493. 47. على بن ابراهیم قمى, تفسیر القمى, 1 / 204. 48. بحرانى, سیدهاشم, البرهان, 3/270; سیوطى, الدر ّالمنثور, 6 / 504. 49. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 1 / 214. 50. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن, (بیروت, دار العلم للملایین) / 289. 51. احمد محمد الحصرى, تفسیر آیات الاحکام /44 - 46. 52. مطهرى, مرتضى, مجموعه مقالات, (قم, دفتر انتشارات اسلامى) / 47. 53. محمد الخضرى بک, تاریخ التشریع الاسلامى / 87. 54. ابن اثیر, الکامل فى التاریخ, (بیروت, دارالکتب العربیة), 2/305; مجلسى, بحارالانوار, 21/360 - 363. 55. ابن کثیر, تفسیرالقرآن العظیم, 1/3. 56. همان 1 /491.
 

تبلیغات