آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

کعب الاحبار که افکارش از طرف دستگاه حکومت ترویج می‏شد، در تفسیر«بسم اللّه» می‏گوید:«الباء بهائه و السّین سنائه فلا شئ اعلی منه و المیم ملکه» (1) یعنی«باء»در بسم اللّه به معنای حسن و زیبایی خدا و«سین»به معنای علوّ و رفعت اوست.پس چیزی برتر از او نیست و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت وی می‏باشد.
این تفسیر رمزی برای«بسم اللّه»از کعب الاحبار نقل شد و چون او مورد عناوین و حمایت عمر و عثمان و معاویه بود تفسیر رمزی او همه جا ترویج و منتشر شد و در محافل علمی به عنوان نظر یک عالم بزرگ و معتبر، زبان به زبان می‏گشت و ثبت دفاتر می‏شد.
در این مقاله تفسیر رمزی کعب الاحبار مورد نقد و بررسی قرار می‏گیرد، ولی مناسب است در طلیعه بحث، اجمالی از شرح حال او آورده شود تا خواننده با سیمای او آشنا گردد.
نام اصلی کعب الاحبار، کعب بن مائع یا ماتع حمیری و کنیه او ابو اسحاق و شرح حال اجمالی او بدین قرار است:
1-او ساکن یمن بوده و در زمان خلافت ابوبکر یا عمر به مدینه آمد و در حالی که حدود هشتاد سال داشت، اسلام آورد و در مدینه ساکن شد و بعدا به شام رفت و در حمص که شهری است بین دمشق و حلب، اقامت گزید و در سال 32 یا 34 هجری، در حالی که بیش از صد سال داشت، در همانجا وفات کرد. (2)
2-کعب چون از علمای یهود و مردی پر تجربه و جهان دیده بود، به اتّکای معلومات و تجربه خود، توانست به زودی در دستگاه خلافت موقعیّت ممتازی به دست آورد و در نزد خلفا تقرّب خاصّی پیدا کند و از این طریق شهرت اجتماعی زیادی بیابد.
3-او می‏دانست که اگر در مدح خلیفه چیزی بگوید، تقرّبش افزون خواهد شد و از اینرو به خلیفه دوم می‏گفت:ما در کتابهای خود خوانده‏ایم که تو شهید می‏شوی. (3) و با این مدح از خلیفه که آن را مستند به کتابهای دینی یهود می‏کرد نفوذ خود را در قلب خلیفه و در جامعه اسلامی بیشتر می‏ساخت.
4-کعب الاحبار، اعتماد عمر را به قدری جلب کرده بود که خلیفه در مسائل سیاسی نیز نظر او را جویا می‏شد.از اینرو روزی به وی گفت:آیا صلاح می‏دانی علی را برای خلافت بعد از خود تعیین کنم؟ کعب گفت:چون علی سخت پای بند دین و اجرای احکام آن است و از انحراف افراد چشم‏پوشی نمی‏کند، برای خلافت مناسب نیست. (4) از اینجاست که علمای تاریخ گفته‏اند:کعب الاحبار از علی منحرف بوده است. (5)
5-کعب نزد خلیفه سوّم نیز مقرّب بود و از اصحاب خاصّ او محسوب می‏شد و خلیفه رأی او را بر رأی ابوذر ترجیح می‏داد.روزی عثمان از جمعی که کعب الاحبار و ابوذر در بین آنان بودند، پرسید:آیا امام می‏تواند مقداری از بیت المال قرض بردارد و هنگامی که توانست بپردازد؟ کعب الاحبار گفت:می‏تواند.ابوذر به کعب گفت: ای یهودی زده تو دین ما را به ما می‏آموزی؟! عثمان برآشفت و به ابوذر گفت:تو زیاد مرا آزار می‏دهی و به اصحاب من اهانت می‏کنی و ناسزا می‏گویی، باید به شام تبعید شوی. (6)
6-هنگامی که کعب الاحبار در شام اقامت گزید، معاویه که استاندار شامات بود، از وی به طور کامل حمایت می‏کرد و در ترویج افکارش می‏کوشید و در مدح او سخن‏ها می‏گفت:از جمله در ستایش کعب می‏گفت:انّ کعب الاحبار احد العلماء یعنی بی‏شک کعب الاحبار یکی از علما می‏باشد. (7) کعب، در منطقه شام در پرتو حمایت معاویه به ترویج افکار و عقائد خود پرداخت و زیر پوشش تفسیر قرآن هر چه دلش خواست گفت و چون از طرف حکومت حمایت می‏شد، افکار او به سرعت بین مردم منتشر می‏گشت و مردم آنها را می‏پذیرفتند.
7-بدون شکب کعب الاحبار آنجا که مصلحت می‏دانست از دروغ گفت پرهیز نمی‏کرد.دروغگویی کعب الاحبار به طوری مسلّم و غیرقابل تردید بود که حضرت علی(ع)درباره او فرمود:«انّه لکذّاب»یعنی بی‏تردید کعب الاحبار دروغگوی حرفه‏ای است. (شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 77)
8-دروغ‏های بی‏اساس کعب، چون از طرف حکومت تأیید و ترویج می‏شد، در سطح جامعه به طور روز افزونی منتشر می‏گشت و قشرهای وسیعی از مردم ناآگاه آنها را می‏پذیرفتند.مثلا کعب الاحبار به دروغ گفته بود:در هر صبحگاهی کعبه یک بار به بیت المقدّس سجده می‏کند.چون بیت المقدّس قبله یهودیان بود، کعب یهودی زاده که بیشتر عمرش یهودی بود، این دروغ را گفت تا فضیلتی بیش از کعبه برای قبله یهود ثابت کند.
مطلب قابل توجه در اینجا این است که اینب دروغ به طوری جا افتاد که قریب هفتاد سال بعد از مرگ کعب الاحبار، طبق حدیث صحیح السّند مردی در مسجدالحرام به امام محمد باقر(ع) می‏گوید:کعب الاحبار گفته است:کعبه در هر صبحگاهی بیک بار برای بیت المقدّس سجده می‏کند، امام می‏فرماید:تو چه می‏گویی؟او می‏گوید:کعب الاحبار راست گفته و من گفته‏اش را قبول دارم.امام می‏فرماید:تو دروغ گفتی و کعب نیز دروغ گفته است.(کافی، ج 4، ص 240).
9-دروغگویی کعب به اندازه‏ای آشکار بود که حتی معاویه که از وی حمایت می‏کرد، می‏گوید:ما کعب الاحبار را آزمودیم و دانستیم که او دروغ می‏گوید. (8) در جایی که معاویه به دروغگویی کعب اذعان می‏کند، دیگر نباید دیر بی‏اعتباری حدیث‏های او و نیز در بی‏ارزشی منقولات تاریخیش تردید کرد، بنابراین در مورد آنچه کعب در تفسیر قرآن گفته است، خصوصا در رابطه با تاریخ انبیا، باید اصل را بر بی‏اعتباری آن گذاشت، مگراینکه دلیل دیگری آن را تأیید کند.
10-کعب الاحبار اعتقادات خاصّ یهود را نیز در جامعه اسلامی القامی‏کرد.اعتقاد به اینکه خدا را می‏توان دید که یک اعتقاد یهودی بود به وسیله کعب در جامعه مسلمانان القا شد.اعتقاد به رؤیت خدا در بین یهود رواج داشت و آنان می‏گفتند:زمانی خدا به درد چشم مبتلا شد و ملائکه به عیادت او رفتند. (9) اعتقاد به رؤیت خدا با چشم بدینگونه القا شد که کعب الاحبار گفت:خداوند کلام خود و رؤیت خود را بین موسی و محمّد(ص)تقسیم کرد، سهم موسی این بود که خدا با او سخن گفت و سهم محمّد(ص) این بود دکه او خدا را با چشم خود دید. (10) بنابراین، اعتقاد به جسم بودن خدا که بر خلاف روح اسلام، در بین بعضی از مسلمانان پیدا شد که می‏گفتند:خدا مانند انسان دارای کالبد و دست و پا و چشم و گوش است. (11) این اعتقاد از طرف افرادی مانند کعب الاحبار در جامعه اسلامی القا شده است.
این بود اجمالی از شرح حال یک عالم یهودی که در سنه هشتاد سالگی مسلمان شد یا اظهار اسلام کرد و مقرّب دربار خلافت گشت و در سایه این تقرّب، در طول حدود بیست سال هر چه دلش خواست در تفسیر قرآن و تاریخ انبیا و نقل حدیث و القای عقائد بر خلاف حقیقت، سخن گفت و آثار تخریبی عظیمی در افکار و عقائد و فرهنگ عمومی مسلمانان بر جای گذاشت که هنوز کتابهای اسلامی از دروغهای این عنصر مضرّ و مزاحم پاکسازی نشده است.پس از این بیوگرافی اجمالی کعب، به نقد و بررسی تفسیر رمزی او می‏پردازیم.
رواج تفسیر رمزی کعب در جامعه
تفسیر رمزی کعب الاحبار این بود که«باء»در بسم اللّه رمز بهاء و زیبایی خدا و«سین»رمز سنا و رفعت وی و«میم»رمز ملک و حاکمیت او است. کعب الاحبار که رضایت و حمایت رجال حکومت را جلب کرده بود، طبعاب تبلیغات دولتی اقوال و افکار او را ترویج می‏کرد و از اینرو تفسیر رمزی او برای بسم اللّه به عنوان یک قول مقبول در جامعه اسلامی باقی ماند و در مکتب خانه‏ها به دانش آموزانی که قرآن و تفسیر آن را می‏آموختند تعلیم داده می‏شد.
در اینجا این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که ناآگاهی و سادگی عموم مردم در آن زمان که تصوّر می‏کردند تفسیر رمزی و حروفی کعب الحبار برای بسم اللّه کشف علمی جدیدی است، به شیوع و شهرت رأی کعب کمک زیادی می‏کرد.در آن زمان که شاید از هزار نفر فقط یک نفر خواندن و نوشتن می‏دانست و عموم مردم و حتّی افراد درس خوانده، مردمی ساده اندیش و کم عمق بودند، وقتی که می‏شنیدند یک پیر عالم یهودی تازه مسلمان می‏گوید:«باء»در بسم اللّه به معنای حسن و زیبایی خدا و«سین»به معنای رفعت وی و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت اوست، تازگی این سخن کافی بود که آنان را مجذوب کند و تصوّر نمایند این کشف راز جدیدی است و لابدّ این عالم آزموده که مورد حمایت رجال دولت است‏ و از کتابهای آسمانی خبر دارد آن را در کتابهای انبیا خوانده است.مردم ساده فکر نمی‏کردند که یک حرف در یک کلمه بدون توجّه به حالت ترکیبی آن به طور مجرّد هیچ معنایی ندارد.مردم توجّه نداشتند که مثلا حرف«ب»به طور مجرّد برای هیچ معنایی وضع نشده است، بلکه این مادّه خامی است که در حال ترکیب با حروف دیگر معنی پیدا می‏کند.مثلا وقتی که با«ق»و«ل»ترکیب می‏شود و«بقل»خوانده می‏شود معنای گیاه می‏دهد و ممکن است حرف«ب»در ترکیب دیگری مثل: مررت بزید، معنای ربطی پیدا کند که یک معنای وابسته و غیر مستقل است و معنای حرفی خوانده می‏شود در مقابل معنای اسمی.ولی همین معنای حرفی و ربطی نیز در حال ترکیب برای«ب» حاصل می‏شود نه به طور مجرّد.در همین کلمه «بسم اللّه»حرف«ب»معنای حرفی و ربطی دارد که متعلّق آن در تقدیر است و به صورت مجرّد هیچ معنایی ندارد.
اگر کعب الاحبار می‏خواهد بگوید:حرف«ب» در بسم اللّه در حالت ترکیبی به معنای بهاء و زیبایی خدا و«سین»به معنای رفعت وی و«میم» به معنای ملک و حاکمیّت او است، این قابل قبول نیست.زیرا حرف«ب»در حالت ترکیبی معنای حرفی و ربطی دارد نه معنای اسمی، و «سین»و«میم»هیچ معنای جداگانه‏ای ندارند.و اگر می‏خواهد بگوید:آنچه من می‏گویم طبق قواعد زبان عرب و در حدّ فهم ادیبان عربی‏دان نیست، بلکه گفته من از نوع علم غریبه و دانش‏های برتر و در ردیف رموز غیبی و ملکوتی قرار دارد، این لاف و گزافی خواهد بود که از افراد بی تعهّدی چون کعب الاحبار هرزوگو و کذّاب، بعید نیست.
از آنچه گذشت روشن شد که تفسیر رمزی و حرفی کعب الاحبار برای«بسم اللّه»با هیچ معیار علمی و ادبی منطبق نیست و به هیچ وجه نمی‏توان آن را قبول کرد و باید در ردیف اسرائیلیاتی قرار گیرد که وارد فرهنگ اسلامی شده است و باید شناخته و طرد شود.
ضحّاک بن مزاحم و تفسیر رمزی کعب الاحبار
قبلا روشن شد که آنچه کعب الاحبار در تفسیر قرآن و تاریخ انبیاء و عقائد و امور دیگر می‏گفت، چون تبلیغات دولتی پشتیبان آن بود، به سرعت در محیط اسلامی شایع و منتشر می‏شد و در محافل علمی مطرح می‏گشت و آن را به دانش پژوهان می‏آموختند.
این طبیعی بود که پس از مرگ کعب الاحبار نیز گفته‏های او ترویج شود و از زبان معلّمان به نسل‏های بعد منتقل گردد.در زمانی که اهل بیت رسالت در محاق انزوا بودند و افرادی مانند کعب الاحبار و ابوهریرة و وهب بن منبه، عهده‏دار تعلیم و فرهنگ اسلامی شده بودند، کاملا طبیعی بود که گفته‏های کعب الاحبار از طرف معلّمان و مفسّران قرآن تلقّی به قبول شود و به عنوان آراء مقبول به شاگردانی که قرائت قرآن و تفسیر آن را می‏آموختند، القاء گردد و این کار در سطح بسیار وسیعی در سراسر کشور اسلامی ادامه یابد.
از اینجاست که می‏بینیم پس از مرگ کعب‏الاحبار در سال 32 یا 34 هجری نیز تفسیر رمزی و حروفی که او برای«بسم اللّه»کرده است، نمی‏میرد؛بلکه باقی می‏ماند و از زبان معلّمان و مفسّران قرآن به دانش پژوهان تعلیم داده می‏شود.
یک نمونه از این مفسّران ضحّاک بن مزاحم خراسانی مفسّر قرآن است که حوزه درسی بسیار بزرگی را اداره می‏کرده که دارای سه هزار شاگرد بوده و در آن در سطوح مختلف، قرائت و تفسیر قرآن آموزش داده می‏شد.گفته‏اند:به علّت وسعت حوزه‏ درسی و کثرت شاگردان، او سوار بر الاغ همه حلقه‏های درسی شاگردان را بازدید می‏کرد و به آنان رهنمود می‏داد.(میزان الاعتدال، ج 2، ص 325)
این ضحّاک بن مزاحم مفسّر که اقوال او در کتابهای تفسیر قرآن فراوان نقل شده است، تفسیر رمزی را که کعب الاحبار برای«بسم اللّه» کرده بود به عنوان یک قول مقبول بی‏آنکه آن را به کعب نسبت بدهد به شاگردان خود القاء کرده است و این قول او در کتابهای تفسیر نقل می‏شود. (الدّر المنثور، ج 1، ص 8)
کعب الاحبار در اوائل قرن اوّل هجری این تفسیر رمزی رابرای«بسم اللّه»گفت و ضحّاک بن مزاحم که در سال 105 یا 106 هجری وفات کرده است(تهذیب التّهذیب، ج 4، ص 454)در اواخر قرن اوّل و اوائل قرن دوّم، قول کعب را به شاگردان القاء می‏کند و از قول او در کتابهای تفسیر ثبت می‏گردد و بدینگونه قول کعب الاحبار از زبان ضحّاک و به عنوان قول او به قرن دوّم هجری وارد می‏شود.
تفسیر رمزی کعب در قالب حدیث
آنگاه در قرن دوّم همان چیزی که بافته فکر کعب الاحبار بود به وسیله افراد کذّاب و حدیث ساز، در قالب حدیث ریخته شد و با جعل سند به پیغمبر اسلام منسوب گشت و در کتابهای عامّه ثبت گردید.
طبری در تفسیر کبیر خود در این رابطه حدیثی را بدینگونه نقل می‏کند:
«...حدّثنا اسمعیل به الفضل قال:حدّثنا ابراهیم بن العلاء بن الضحّاک قال:حدّثنا اسماعیل بن عیّاش عن اسماعیل بن یحیی عن مسعر بن کدام عن عطیّة عن ابی سعید-الخدری-قال:قا رسول اللّه(ص):«انّ عیسی بن مریم اسلمته امّه الی الکتاب لیعلّمه فقال له المعلّم:اکتب:بسم، فقال له عیسی:و ما بسم؟فقال له المعلّم:ما ادری، فقال عیسی:الباء بهاء اللّه و السّین سنائه و المیم مملکته»(تفسیر طبری، ج 1، ص 53)یعنی مادر عیسی(ع)او را نزد معلّم برد تا به او علم بیاموزد. معلمب به وی گفت:بنویس.«بسم»گفت:معنای«بسم» چیست؟معلّم گفت:نمی‏دانم، عیسی(ع)گفت:باء بهای خدا و سین سنای او و میم ملک اوست.
سیوطی، همین حدیث را در کتاب الدرّ المنثور، جلد 1، ص 8 از شش منبع یعنی از ابن جریر و ابن عدیّ و ابن مردویه و ابو نعیم و ابن عساکر و ثعلبی نقل می‏کند و می‏گوید:سند این حدیث جدّا ضعیف است.
ضعیف بودن سند این حدیث به علّت وجود اسماعیل بن یحیی در این سند است.لسان المیزان هویّت این شخص را با نسب وی بدینگونه آورده است:اسماعیل بن یحیی بن عبیداللّه بن طلحة بن عبداللّه بن عبد الرّحمان بن ابی‏بکر الصدّیق ابو یحیی التّیمی.(لسان المیزان، ج 1، ص 441)
این اسماعیل بن یحیی که از نسل خلیفه اوّل است به اجماع علمای رجال عامّه مطرود و کذّاب و جعل کننده حدیث است و به نقلهای او به هیچ وجه نمی‏توان اعتماد کرد.
علمای رجال درباره او گفته‏اند:او کذّاب است و همه بر ترک و طرد او اجماع دارند و همه آنچه او نقل می‏کند باطل است، و او جعل حدیث می‏کند.او رکنی از ارکان دروغگویی است که حدیث‏های جعلی را به راویان راستگو نسبت می‏دهد و چیزهایی را به دروغ از مالک و سفیان ثوری روایت می‏کند و نقل حدیث از او جایز نیست.
ذهبی و ابن حجر عسقلانی درباره این اسماعیل بن یحیی آورده‏اند که:او حدیث‏های باطلی را ازر ابن جریج و مسعر نقل می‏کند.آنگاه حدیثی را که قبلا نقل کردیم و اسماعیل بن یحیی آن را از مسعر نقل می‏کند، آورده‏اند و سپس نوشته‏اند:این حدیث باطلی است. (12)
بدینگونه می‏بینیم مطلب باطلی که درباره تفسیر رمزی«بسم اللّه»از مغز کعب الاحبار تراوش کرده و یک تفسیر اسرائیلی است، در اواسط قرن دوّم هجری، از زبان راوی کذّابی به نام اسماعیل بن یحیی از نسل ابوبکر، در قالب حدیث باطلی با سند جعلی ارائه می‏گردد، ولی این بار از زبان پیغمبر بنی‏اسرائیل یعنی عیسی بن مریم(ع).چیزی که این پیغمبر بزرگ هرگز از آن خبر نداشته است، ولی کذّابان چون خواسته‏اند پایه تفسیر رمزی کعب الاحبار را محکم کنند، آن را به این پیغمبر اولوالعزم نسبت داده‏اند!
در اینجا جای این سؤال هست که از سازنده این حدیث پرسیده شود:با اینکه مادر حضرت عیسی(ع) می‏دانست فرزندش در گهواره پیغمبر شده است و نیازی به مکتب رفتن ندارد، به چه منظوری این پیغمبر بزرگ را به مکتب می‏برد؟آیا می‏خواسته است او را تحقیر کند و یا قصد داشته است جهل معلّم بیچاره را آشکار نماید و آبروی او را ببرد؟آیا تحقیر حضرت مسیح(ع)و یا بردن آبروی یک معلّم خدمتگذار کاری مشروع بوده است؟
ممکن است سازنده حدیث بگوید:حضرت مریم نه قصد تحقیر حضرت عیسی(ع)را داشته است و نه قصد بردن آبروی معلّم را، بلکه می‏خواسته است با این کار، تفریحی کرده باشد، نهایت اینکه وسیله تفریحش یک پیغمبر است و یک معلّم مکتب دار!
از اینها گذشته زبان حضرت عیسی(ع) عربی نبوده، بلکه یا عبری بوده است و یا سریانی.حالا آیا در مکالمه با این مکتب‏دار به عربی سخن گفته است یا با زبان خودش تکلّم کرده است ولی سازنده این حدیث این را بهب عربی ترجمه کرده است تا امّت اسلامی را از یک راز نهفته‏ای در رابطه با تفسیر«بسم اللّه»آگاه کند؟!پاسخ آن را باید سازنده حدیث بدهد.
تفسیر رمزی کعب الاحبار در حدیثهای شیعه
متأسفانه، باید دانست که تفسیر رمزی کعب الاحبار برای«بسم اللّه»در کتابهای حدیثی شیعه نیز وجود دارد و در قالب حدیث منعکس شدده است، ولی هیچیک از حدیث‏های حامل این تفسیر رمزی سند صحیح ندارد که ذیلا به ذکر این حدیث‏ها و نیز به توضیحاتی در رابطه با آنها می‏پردازیم:
حدیث اوّل:
در اصول کافی حدیثی آمده است، بدین صورت:
عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالدب عن القاسم بن یحیی عن جدّه الحسن بن راشد عن عبداللّه بن سنان قال:سألت ابا عبداللّه(ع) عن تفسیر«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؟قال:الباء بهاء اللّه و السّین سناء اللّه و المیم مجد اللّه و روی بعضهم:المیم ملک اللّه...»(اصول کافی، ج 1، ص 114، حدیث 1، چاپ مکتبه صدوق)و نیز این حدیث در توحید صدوق(ص 230، حدیث 2)آمده است‏ و همچنین در محاسن برقی(ص 238، حدیث 213) ذکر شده است.
علامه مجلسی در شرح این حدیث در مرآة العقول(ج 2، ص 37)می‏فرماید:سند این حدیث ضعیف است.
مقصود مرحوم مجلسی این است که چون قاسم بن یحیی در سند این حدیث وجود دارد، این سند ضعیف است.
مرحوم مامقانی در رجال خود می‏فرماید:قاسم بن یحیی را از علمای رجال:ابن الغضائری و علامه حلّی و ابن داوود و مرحوم مجلسی در وجیزه و جزائری در الحاوی تضعیف کرده‏اند.(رجال مامقانی، ج 2، ص 26)
بدیهی است چون قاسم بن یحیی را این پنج نفر از علماء تضعیف کرده‏اند.و در مقابل تضعیف این پنج نفر، حتّی یک نفر او را توثیق نکرده است، بدون شک باید او را ضعیف و بی‏اعتبار دانست و به نقل او نمی‏توان اعتماد کرد.زیرا راوی ضعیف و بی تعهّد گاهی حدیثی را جعل می‏کند و سندی از راویان معتبر برای آن می‏سازد و آن را به معصوم نسبت می‏دهد و قاسم بن یحیی طبق تشخیص علمای رجال از این راویان بی‏تعهّد است.
یک نکته
در کتاب معجم رجال الحدیث از آیة اللّه خوئی آمده است که قاسم بن یحیی ثقبه و قابل اعتماد است، زیرا او در سند حدیث اول از کتاب کامل الزّیارات ابن قولویه واقع شده است و چون ابن قولویه در مقدمّ کامل الزّیارات گفته است:من روایات این کتاب را از ثقات اصحبمان(رحمهم اللّه)نقل می‏کنم، این یک توثیق عمومی است از ابن قولویه درباره همه راویانی که در سندهای روایات کتاب مزبور واقع شده‏اند.بنابراین قاسم بن یحیی نیز مشمول این توثیق عمومی خواهد بود و باید گفت: او ثقه و قابل اعتماد است.(معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 65 و ج 1، ص 50)
ولی باید دانست که مقصود ابن قولویه از عبارت«ثقات اصحابنا رحمهم اللّه»که در مقدّمه کتابش ص 4 گفته است، فقط مشایخ خود ابن قولویه است که او بلا واسطه از آنان نقل حدیث می‏کند، زیرا در بعضی از سندهای روایات کتاب مزبور راویانی وجود دارند که هم از عامّه هستند و هم ثقه نیستند و ابن قولویه هرگز در مورد راویان عامّه عبارت اصحابنا را به کار نمی‏برد و نیز درباره راویان عامّه که ثقه نیستند، طلب رحمت نمی‏کند و رحمهم اللّه نمی‏گوید، مثلا در صفحه 31 از کتاب کامل الزیارات(در سند حدیث 16)آخرین راوی این حدیث، عایشه است و پرواضح است ابن قولویه که یک شیعه خالص است، هرگز عایشه را از اصحاب ما نمی‏خواند و برای او طلب رحمت نمی‏کند و هرگز او را توثیق نمی‏نماید.
پس روشن شد که مقصود ابن قولویه از عبارت«ثقات اصحابنا رحمهم اللّه»توثیق عمومی همه راویانی که در اسناد کتاب مزبور واقع شده‏اند، نیست بلکه مقصودش فقط طبقه اوّل است که همان مشایخ بلاواسطه او هستند و چون قاسم بن یحیی از مشایخ بلاواسطه ابن قولویه نیست، عبارت«ثقات اصحابنا»شامل او نمی‏شود و روی این حساب، تضعیف قاسم بن یحیی که از طرف پنج نفر از علماء صادر شده است، معارض ندارد و قاسم بن یحیی محکوم به ضعف و بی‏اعتباری است.ضمنا آیة اللّه سید موسی شبیری زنجانی گفتند:آیة اللّه خوئی از این نظر که راویان احادیث کامل الزّیارات در همه طبقات، ثقه هستند عدول نموده و آن را در جلد 24 رجال خود آورده‏اند.
حدیث دوم:
حدیث دوّم حدیثی است که در توحید صدوق بدین صورت آمده است:
«حدّثنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید رحمه اللّه قال:حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار عن العبّاس بن معروف عن صفوان بن یحیی عمّن حدّثه عن ابی عبداللّه(ع)انّه سئل عن«بسم اللّه الرّحمان الرّحیم»فقال:الباء بهاء اللّه و السّین سناء اللّه و المیم ملک اللّه..الخ»(توحید صدوق، ص 230، حدیث 3).
راوی ناشناسی می‏گوید:از امام صادق(ع)معنای «بسم اللّه الرّحمان الرّحیم»را پرسیدند فرمود:«باء»به معنای بهاء و زیبایی خدا و«سین»به معنای علوّ و رفعت خدا و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت خداست...تا آخر حدیث.
سند این حدیث ارسال دارد، یعنی شخصی که صفوان بن یحیحی این حدیث را از او نقل می‏کند، ناشناخته است و بدین علّت سند حدیث بی‏اعتبار است و احتمال دارد این راوی ناشناخته کذّاب باشد. چون صفوان بن یحیی از افراد کذّابی مانند ابوجمیله نیز نقل حدیث می‏کند.(معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 130).
بدینگونه می‏بینیم که همان تفسیر رمزی کعب الاحبار برای«بسم اللّه»به صورت حدیث درآمده و افرادی آن را به امام صادق(ع) نسبت داده‏اند.یعنی یک مطلب اختراعی که منشأ اصلی آن کعب الاحبارب است، از محیط عامّه به محیط شیعه وارد شده و از زبان راویان شیعه نقل می‏شود.
اشتباه حدیثهای عامّه با حدیثهای شیعه
شواهدی وجود دارد که نشان می‏دهد راویان عامه و خاصّه از یکدیگر نقل حدیث می‏کرده‏اند و گاهی این احادیث مختلط و به هم مشتبه می‏شده است.یعنی مثلا حدیثی را که از عامّه بوده است، به شیعه نسبت می‏داده‏اند به طوری که تشخیص عامّی بودن حدیث ممکن نبوده است و بالعکس.فضل بن شاذان می‏گوید:پدرم به محمد بن ابی عمیر گفت:تو که مشایخ عامّه را درک کرده‏ای چرا از آنان حدیث نشنیدی؟گفت:من از مشایخ عامّه حدیث شنیده‏ام، ولی چون دیدم بسیاری از اصحاب ما هم از عامّه، علم و حدیث شنیدند و هم از شیعه و حدیث‏ها برای آنان مشتبه شد و گاهی اشتباها حدیثی را که از عامّه بود، به شیعه نسبت می‏دادند و گاهی بالعکس، من ترسیدم دچار این گونه اشتباه شوم؛بدین علّت حدیث عامّه را ترک کردم و فقط به حدیث‏های شیعه اکتفا نمودم.(رجال کشّی، ص 590، چاپ دانشگاه مشهد).
از این سخن ابن ابی عمیر، معلوم می‏شود بسیاری از راویان شیعه حدیث‏های عامّه را اشتباها به شیعه نسبت می‏داده‏اند آن هم نه در موارد کم و استثنائی بلکه در موارد بسیاری چنین می‏کرده‏اند.و به باور ما حدیث مورد بحث و حدیث قبل از آن از اینگونه حدیث‏ها بوده و اصل آن از عامّه است که آن را از کعب الاحبار گرفته‏اند، آنگاه اشتباها یا عمدا به راویان شیعه نسبت داده شده است.
بازی با لفظ جلاله«اللّه»!
در دنباله حدیث دوّم چنین آمده است:
«...قال:قلت:اللّه؟قال:الالف آلاء اللّه علی خلقه من النّعیم بولایتنا و اللاّم الزام اللّه خلقه ولایتنا قلت: فالهاء؟قال:هوان لمن خالف محمدا و آل محمد(ص)...الخ».
یعنی راوی گفت:پرسیدم:معنای«اللّه»چیست؟ گفت:الف در«اللّه»به معنای آلاء و نعمت‏های خداست بر خلق خود که عبارت از ولایت ما را بر خلقش الزام کرده است، و هاء در«اللّه»به معنای هوان و پستی مخالفان محمّد و آل محمد(ص)است...تا آخر حدیث.
انشاء کننده این عبارات لفظ جلاله«اللّه»را بازیچه خیالپردازی خود قرار داده و سعی کرده است هر حرفی از حروف«اللّه»را به نوعی به ولایت اهل بیت مربوط کند.از اینرو گفته است:الف در«اللّه» اشاره است به آلاء خدا یعنی نعمتهای او و مقصود از نعمتها ولایت اهل بیت است، و لام در«اللّه»اشاره به الزام خلق از طرف خداست که ولایت اهل بیت را بپذیرند.مقصودش این است که لام در اللّه اشاره به اصل مادّه الزام است یعنی لزوم خلق به پذیرفتن ولایت و هاء در«اللّه»اشاره است به هوان و پستی مخالفان پیغمبر و آل او.
مخترع این عبارات هر چه فکر کرده، نتوانسته است لفظی را پیدا کند که اوّل آن الف باشد و بتوان آن را با ولایت اهل بیت مربوط کرد، ناچار لفظ«آلاء» را پیدا کرده که صیغه جمع و به معنای نعمتهاست، آنگاه این صیغه جمع را به معنای مفرد گرفته است، یعنی نعمت و سپس نعمت را به معنای ولایت تفسیر کرده است.
و نیز هر چه فکر کرده، نتوانسته است لفظی را پیدا کند که اوّلش لام باشد و بتوان آن را با ولایت اهل بیت مربوط کرد، ناچار مادّه لزوم را پیدا کرده و آن را به معنای الزام گرفته است، آن هم الزام به ولایت اهل بیت.
و نیز هر چه فکر کرده، نتوانسته است لفظی را پیدا کند که اوّلش هاء باشد و بتوان آن را به ولایت اهل بیت ربط داد، ناچار لفظ هوان را پیدا کرده و آن را به طورب غیر مستقیم به ولایت اهل بیت مربوط نموده و گفته است:هاء در«اللّه»اشاره به هوان و پستی مخالفان اهل بیت است که بالاخره به ولایت مربوط می‏شود.
می‏بینید که چه تکلّفی در این عبارات عاری از فصاحت وجود دارد!و چه تکلّفی در تحمیل این معانی رمزی بر لفظ جلاله«اللّه»به کار رفته است که هر خواننده آگاهی را مشمئّز می‏کند!
شما به وجدان خود مراجعه کنید و با خود بیندیشید:آیا در حال جذبه مناجات با خدا وقتی که لفظ جلاله«اللّه»را به زبان می‏آورید و می‏گوییدب: یا اللّه!یا اللّه!یا اللّه!آیا در چنین حالی این معانی رمزی اختراعی که برای لفظ«اللّه»گفته‏اند به ذهن شما می‏آید و حاجات خود را از این معانی رمزی می‏خواهید؟!آیا احساس نمی‏کنید که این معانی رمزی اختراعی، صدها فرسنگ از مدلول لفظ«اللّه» فاصله دارد؟
آیا احساس نمی‏کنید که مخترع این عبارات به طور مشمئّز کننده‏ای با لفظ جلاله«اللّه»بازی کرده و حتّی ندانسته و غیرمستقیم به حریم الهی اهانت کرده است؟ بدون تردید، اینگونه خیالپردازی و بازی با لفظ جلاله«اللّه»فرسنگ‏ها از حقیقت به دور است و باید گفت:یا ساخته خیال دوستان نادان است و یا توطئه دشمنان دانا و باید جدّا از آن پرهیز شود.
در حدیثی از امام رضا(ع)آمده است که فرمود: «...مخالفان ما فضائلی را در حدّ غلوّ برای ما جعل کردند، تا مردم که آن فضائل غلوّ آمیز را می‏شنوند، پیروان ما را تکفیر کنند، و نیز فضائلی را برای ما جعل کردند مشتمل بر تقصیر، تا مردم که آنها را می‏شنوند درباره ما معتقد به تقصیر شوند...تا آخر حدیث.» (عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص 304).
احتمال دارد اینگونه بازی کردن با لفظ جلاله«اللّه»زیر پوشش مدح اهل بیت، از ساخته‏های مخالفان اهل بیت و از مصادیق حدیث مزبور باشد که مخترع آن، هدف سیاسی پلیدی داشته است.
و احتمال دارد دوست ابلهی به تصوّر اینکه فضیلتی برای اهل بیت اثبات کند، برای هر حرفی از حروف لفظ جلاله«اللّه»یک معنای رمزی به گونه‏ای که دیدید جعل کرده باشد، تا بگوید: همه چیز به ولایت اهل بیت بستگی دارد حتّی نام مقدّس«اللّه»!
باید دانست احادیث معتبر و قابل اعتماد در فضائل اهل بیت عصمت(علیهم السلام)از طرق عامّه و خاصّه به قدری زیاد است که ارادتمندان به ساحت ولایتب را اشباع می‏کند و نیازی به اینگونه جعلیات نیست.اهل مطالعه می‏توانند در این موضوع به کتاب شواهد التّنزیل از حاکم حسکانی و اثبات الهداة از شیخ حرّ عاملی و احقاق الحقّ از قاضی نوراللّه شوشتری و غایة المرام از سید هاشم بحرانی و کتابهایی از این قبیل مراجعه فرمایند.
یادداشتها
(1)-تفسیر قرطبی، ج 1، ص 107.
(2)-تهذیب التّهذیب، ج 8، ص 439 و فرهنگ معین.
(3)-شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص 193.
(4)-همان مأخذ، ج 12، ص 81.
(5)-همان مأخذ، ج 4، ص 77.
(6)-همان مأخذ، ج 8، ص 256.
(7)-تهذیب التّهذیب، ج 8، ص 439.
(8)-همان مأخذ.
(9)-ملل و نحل شهرستانی، ص 48.
(10)-ابن ابی الحدید، ج 3، ص 237.
(11)-ملل و نحل شهرستانی، ص 48.
(12)-میزان الاعتدال، ج 1، ص 253 و لسان المیزان، ج 1، ص 442.

تبلیغات