آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

ارتباط وجودی
جهان هستی فعل خدا و مظهر تجلّی حضرت حق است.خدای تعالی غنی و بی‏نیاز مطلق، و ماسوا فقیر و نیازمند محض‏اند.ارتباط آن دو به قدری عمیق و حیاتی است که می‏توان از آن به«ارتباط وجودی»نام برد.غنی به فقیر وجود می‏بخشد و فقیر از غنی هستی می‏ستاند.اگر بخشش وجود از ناحیه غنی به سوی فقیر لحظه‏ای متوقف شود، کیان هستی فقیر به مخاطره می‏افتد.مخلوقات جهان به سبب فقر وجودی و نیاز ذاتی همواره به افاضه وجود از ناحیه خداوند متعال محتاجند. همه موجودات عالم، هر لحظه از سوی خدای تعالی هستی خود را دریافت می‏کنند.در سایه این ارتباط وجودی است که فقیر لباس هستی به تن می‏کند و در صحنه آفرینش به نمایش وجود می‏پردازد.
امکان ذاتی
اگر وجود به مفهومی نسبت داده شود، سه حالت مفروض است:ضروری بودن وجود برای آن، ضروری بودن عدم برای آن، تساوی بودن وجود و عدم برای آن.قسم اول را«واجب»، قسم دوم را «ممتنع»و قسم سوم را«ممکن»گویند.واجب و ممتنع به دو گونه«بالذات»و«بالغیر»منقسم می‏شود.ممکن نیز همواره با نظر به ذات امکان دارد و لذا بالغیر بودن آن محال است.
«واجب به ذات»به حسب ذات خود، وجودش ضرورت دارد.«واجب به غیر»با نظر به ذات خود، ممکن، و به حسب حضور علت موجده( واجب به ذات)، وجودش واجب می‏شود.«امتناع به ذات»، ذاتا قبول وجود نمی‏کند.مانند:اجتماع شب و روز. «امتناع به غیر»نیز وجه عدمی ممکن است که به علت عدم حضور علت موجده، در پرده نیستی به سر می‏برد.«ممکن»نیز بود و نبودش در گرو حضور یا عدم حضور علت موجده است.
در میان موجودات جهان، تنها وجود خدای‏ تعالی واجب به ذات و سایرین واجب به غیرند. سایر موجودات که واجب به غیرند، در واقع همان ممکناتند که به اقتضای حضور بی‏واسطه یا با واسطه واجب به ذات، از حالت تساوی خارج گشته، لباس هستی به تن کرده‏اند.
عمق وابستگی
وابسته به غیر بودن موجودات جهان بدین معناست که با توجه به امکان ذاتی و حیثیت عدمی و فقر وجودی عالم هستی، همواره از ناحیه وجود یا وجوب بالذات، به آن افاضه وجود می‏شود و اگر لحظه‏ای این افاضه منقطع گردد، همه موجودات جهان از بین می‏روند.از دیدگاه فلسفی، امکان در مورد وجودات امکانی به معنی تعلق و ارتباط ذاتی است که موجودات به مبدأ ایجاب و ایجاد خود دارند، طوری که یک وجود امکانی بدون فرض علّت، ممکن نیست تعلق گردد و تحقق و بقا یابد.
به تعبیر دقیق‏تر، ممکنات نه فقط در حدوث، بلکه در بقای خود نیز هر لحظه به هستی بخشی واجب تعالی محتاجند.اصولا حدوث یک موجود ممکن با بقای آن، دو مقوله متفاوت به شمار می‏آیند.از قالب عدم خارج شدن و لباس هستی به تن کردن، «حدوث»، و استمرار هستی و حفظ وجود، «بقا»نام دارد. علّت مقوله اول را«علت محدثه»یا«علت موجده» و علت مقوله دوم را«علت مبقیه»گویند.البته طبق قواعد فلسفی، این تقسیم به معنای دوگانه بودن علّت در حدوث و بقای یک معلول نیست، بلکه به مفهوم فلسفی، یک علت می‏تواند هم خاصیت محدثه و موجده داشته باشد و هم خاصیت مبقیه.وجود واجب تعالی چنین است. یعنی عالم هستی، هم در حدوث و هم در بقای خود
همواره به افاضه وجود از ناحیه خداوند متعال نیازمند است.و این عمیق‏ترین وابستگی در صحنه آفرینش است.
عین الربط بودن عالم هستی
در فلسفه اولی، به ویژه در حکمت متعالیه، برای تبیین ارتباط وجودی خدا و جهان و ترسیم دقیق وابستگی جهان هستی به مبدأ ایجاب و ایجاد، وجود را به دو مقوله«رابط»و«مستقل»تقسیم و جهان آفرینش را«وجود رابط»و«عین الربط به خدا»قلمداد می‏کنند.این گونه از تقسیم برای وجود، از متفرعات«قانون علیّت»به مفهوم فلسفی است.
از دیدگاه فلسفی، واقعیات هستی به دو قسم«علت»و«معلول»تقسیم می‏شوند.اگر حقیقت وجود از نوع علت حقیقی و مطلق باشد به آن«وجود مستقل»و اگر از نوع معلول باشد، به آن«وجود رابط»گفته می‏شود.این تقسیم به آن«اصالت وجود»و با نظر به واقعیات هستی صورت گرفته است.یعنی در عالم واقع، موجودات جهان از دو حالت خارج نیستند:یا علتند و دارای وجود مستقل و یا معلولند و دارای وجود رابط.
طبق این دیدگاه، خدای متعال علت حقیقی همه موجودات است و ماسوا نیز معلول وجود اویند.به همین خاطر، تنها خدای تعالی در هستی خود استقلال دارد و سایر موجودات، وجود رابط به شمار می‏آیند.یعنی همه آنها در سایه ربط به وجود باری تعالی، هستی دارند و از نظر وجودی، وابسته و غیر مستقل و عین الربط به خدا محسوب می‏شوند.
به بیان دیگر، همه ماسوا نسبت به خدا«اضافه اشراقی»به شمار می‏روند.یعنی خداوند همه آنها را طرف ظهور و تجلی خود قرار داده است و موجودات جهان حقیقی جز اضافه و گرایش به سوی خدا ندارند.
در پرتو این قانون دقیق فلسفی، نیازمندی جهان آفرینش، هم در«حدوث»و هم در«بقا»به افاضه هستی از ناحیه خداوند متعال، به وضوح روشن‏تر می‏شود.
استقلال همه جانبه خدا
وجود رابط و مستقل
از جمله مباحث مهمی که تقریبا در تمام کتب مهم فلسفی به آن پرداخته شده، بحث«وجود رابط و مستقل»است.یکی از معاصرین نیز نوشتار مستقلی با عنوان«وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی»به رشته تحریر در آورده است که به نوبه خود اثر ارزشمندی به شمار می‏آید. (1)
جایگاه اصلی این بحث، در«امور عامه» و«مسائل عمومی فلسفه»است و استفاده از آن در حوزه الهیات به معنی اخص، تنها برای توصیف واقعی و دقیق ارتباط وجودی خدا و جهان و همچنین بیان عمق وابستگی جهان آفرینش و تبیین استقلال همه جانبه خداوند متعال می‏باشد.
در کتب فلسفی، در مبحث وجود رابط و مستقل، تقسیماتی که برای وجود صورت گرفته است، با تعقیب یک معنا، صورتهای متفاوتی دارد. چنان که وجود را به سه قسم«رابط»، «رابطی»و «نفسی»و با کمی تفاوت به«رابط محض»، «رابطی یا ناعتی»و«محمولی یا محمولی مستقل»و یا«فی غیره»، «فی نفسه لغیره»، «لنفسه بغیره»و«بنفسه» تقسیم می‏کنند.
تقسیمات وجود در منظومه سبزواری
حاج ملا هادی سبزواری در«منظومه»مشهور خود، اقسام وجود را این گونه به نظم کشیده است:
إنّ الوجود رابط و رابطی
ثمّت نفسی فهاک و اضبط
لانّه فی نفسه اولا و ما
فی نفسه امّا لنفسه سما
او غیره و الحقّ نحو أیسه
فی نفسه لنفسه بنفسه
ترجمه:
وجود تقسیم می‏شود به رابط و رابطی و سپس به نفسی پس اینها را به خاطر بسپار زیرا وجود یا فی نفسه است یا نه و وجود فی نفسه یا لنفسه است یا لغیره و حق متعال وجودش فی نفسه و لنفسه و بنفسه است (2)
در تقسیم وجود به«رابط»، «رابطی»و«نفسی»: مقصود از وجود، در واقع موجودات ماهیت‏داری هستند که لباس هستی به تن کرده‏اند.چنان که در کتاب«هرم هستی»، اثر یکی از فلاسفه معاصر، در پی انقسام وجود به«رابط محض»، «رابطی یا ناعتی» و«محمولی مستقل»( نفسی)آمده است:
«در حقیقت در اینجا وجود به معنای موجود است یعنی ماهیاتی که متلبّس به وجود شده و می‏شوند و لباس وجود پوشیده و می‏پوشند، از این سه قسم خارج نیستند». (3)
نقد کوتاه تقسیم سبزواری
در شرح علامه مطهری بر ابیاتی که از سبزواری نقل شد، آمده است:
«حقیقت این است که این گونه تقسیم برای وجود ریشه اصالت ماهیتی دارد، یعنی با طرز تفکر اصالت ماهیتی سازگار است که وجود را یک مفهوم‏ اعبتاری متنزع از حاق ذات ماهیت می‏داند، نه با طرز تفکر اصالت وجودی.بنا بر اصالت وجود، اگر نظر به مفهوم وجود بیندازیم.وجود یا محمولی است و یا رابط.یعنی صورت ذهنی مفهوم وجود، گاهی به صورت اسمی و استقلالی است که صحیح است موضوع یا محمول واقع شود، و گاهی به صورت حرفی و غیر مستقل که رابط و پیوند میان دو مفهوم دیگر است.
این تقسیم که تقسیم وجود از نظر ذهنی و به نحو قضیه ذهنیه است، در همین جا پایان می‏یابد. یعنی دیگر وجود محمولی و تصور مستقل وجود به دو قسم نفسی و رابطی منقسم نمی‏شود.و اما مفهوم وجود بر حسب مصادیق خارجی خود-و نه وجود ذهنی آن-تقسیم می‏شود به لنفسه و لغیره و بنفسه و بغیره.
یعنی اگر نظر به واقعیت وجود بیندازیم، وجود
واجب است و وجود رابط، وجود ماسوا مطلقا.
آنگاه وجود رابط به این معنی بر دو قسم است، یا بی‏نیاز از محل و موضوع است و یا نیازمند به آن، اولی را می‏توانیم وجود نفسی و دومی را وجود رابطی بنامیم». (4)
طبق این نظریه و با توجه به واقعیت هستی، تقسیمات وجود به قرار زیر است:
وجود{مستقل رابط {نفسی رابطی
براساس این تقسیم، وجود مستقل، معادل واجب تعالی، و وجود رابط، معادل با تمام ممکنات است.ممکنات نیز دوگونه‏اند:یا بی‏نیاز از موضوع و محل‏اند که«جواهر»نام دارند و به آنها«وجود نفسی»گفته می‏شود، یا نیازمند به موضوع و محل‏اند که«اعراض»و«صور نوعیه»نامیده شده و به آنها«وجود رابطی»اطلاق می‏شود.
طبق این دیدگاه، تنها خداوند متعال وجود مستقل دارد و بقیه موجودات، وجود وابسته ( رابط)و غیر مستقل به شمار می‏آیند.
تقسیمات وجود با قید نفسانیت
در کتب فلسفی، وجود با قید نفسانیت، این تقسیمات را با خود حمل می‏کند:
وجود{فی غیره فی نفسه
{لغیره لنفسه {بغیره بنفسه
با این تفاوت که طبق تقسیم سبزواری در منظومه خود، و با نظر به مفهوم وجود و بر اساس طرز تفکر اصالت ماهیتی، تقسیم وجود از عالم ذهن شروع به عالم عین ختم می‏شود.ولی طبق‏ دیدگاه استاد مطهری و با نظر به واقعیت هستی و بر اساس طرز تفکر اصالت وجودی، تقسیم وجود از عالم خارج آغاز و به عالم ذهن منتهی می‏شود.و به تعبیر دقیق‏تر، از عالم خارج شروع و به عالم خارج نیز ختم می‏گردد.
طبق دیدگاه اول، همچنان که سبزواری در مصراع اول ابیات خود آورده، وجود فی غیره معادل «وجود رابط»، وجود فی نفسه لغیره مساوی«وجود رابطی»و وجود فی نفسه لنفسه(اعم از بغیره و بنفسه)مساوق با«وجود نفسی»می‏باشد.اما طبق دیدگاه دوم، همچنان که استاد مطهری در شرح منظومه تصریح کرده، وجود بنفسه معادل«وجود مستقل»، وجود بغیره(اعم از لغیره و لنفسه) معادل«وجود رابطه»، وجود بغیره لغیره معادل «وجود رابطی»و وجود بغیره لنفسه، معادل«وجود نفسی»است.
واژه‏شناسی مختصر
به اجمال می‏توان گفت، مفاهیم فی غیره، لغیره و بغیره، به ترتیب به معنای«در دیگری»، «برای دیگری»و«از دیگری»است.و مفاهیم فی نفسه، لنفسه و بنفسه به معنای«در خود»، «برای خود»و «از خود»می‏باشد.لفظ«غیر»دلیل وابستگی و لفظ «نفس»دلیل استقلال است.حروف«فی»، «ل»و «ب»نیز به مراتب وابستگی و استقلال دلالت دارد. چنان که«فی»دلیل وابستگی و استقلال ضعیف، «ل»دلیل وابستگی و استقلال متوسط و«ب»دلیل وابستگی و استقلال شدید می‏باشد.
وجود فی غیره و فی نفسه، به عالم ذهن مربوط است.اگر تصور وجود به صورت مستقل ممکن نباشد، به آن«وجود فی غیره»و در غیر این صورت به آن«وجود فی نفسه»گویند.وجود لغیره، لنفسه، بغیره و بنفسه، به عالم خارج مربوط است.اگر  وجود برای تحقق در عال خارج، به محل و موضوع نیازمند باشد به آن«وجود لغیره»و بالعکس «وجود لنفسه»گفته می‏شود.همچنین اگر وجود برای تحقق در عالم عین به علتی خارج از خود محتاج باشد، «وجود بغیره»و در غیر این صورت «وجود بنفسه»نام می‏گیرد.
سه‏گونه استقلال و وابستگی
با توجه به مباحث پیشین، وجود از نظر استقلال و وابستگی به سه گونه منقسم می‏شود:
1-استقلال و وابستگی مفهومی
2-استقلال و وابستگی موضوعی
3-استقلال و وابستگی ذاتی
وجود فی غیره و فی نفسه، شامل قسم اول، وجود لغیره و لنفسه شامل قسم دوم و وجود بغیره و بنفسه شامل قسم سوم است.نوع اول به«استقلال و وابستگی در تصور»، نوع دوم به«استقلال و وابستگی در محل و موضوع تحقق»و نوع سوم به «استقلال و وابستگی در علت تحقق»دلالت دارد.
مراتب استقلال و وابستگی
وجود از جهت میزان استقلال و وابستگی به چهار گونه قابل انقسام است:
1-وجود الشی‏ء فی نفسه، لنفسه و بنفسه
2-وجود الشی‏ء فی نفسه، لنفسه و لا بنفسه
3-وجود الشی‏ء فی نفسه، لا لنفسه و لا بنفسه
4-وجود الشی‏ء لا فی نفسه، لا لنفسه و لا بنفسه
وجه اول این است که وجود هر سه قسم استقلال را با خود حمل کند.وجه دوم این است که وجود دو قسم استقلال را با قید یک وابستگی دارا باشد.وجه سوم این است که وجود یک قسم استقلال را با قید دو وابستگی داشته باشد.وجه چهارم این است که وجود فاقد هرگونه استقلال باشد. در وجه اول، وجود از استقلال همه جانبه برخوردار است.در وجه دوم، وجود دارای استقلال دو جانبه است.در درجه سوم، وجود، استقلال یک جانبه دارد.در وجه چهارم، وجود فاقد هرگونه استقلال و دارای وابستگی همه جانبه است.
نکته یک
اگر وجودی از مرتبه شدید استقلال( استقلال ذاتی)برخوردار باشد، حتما مرتبه ضعیف استقلال ( استقلال مفهومی)و مرتبه متوسط استقلال ( استقلال موضوعی)را نیز با خود حمل می‏کند. یعنی وجود الشی‏ء بنفسه، حتما لنفسه و فی نفسه نیز هست.چنان که اگر وجودی فقد مرتبه ضعیف استقلال( استقلال مفهومی)باشد، حتما فاقد سایر وجود استقلال نیز می‏باشد.یعنی وجود الشی‏ء لا فی نفسه، حتما لا نفسه و لا بنفسه نیز هست.همچنین اگر وجودی مرتبه متوسط استقلال را دارا باشد، حتما مرتبه ضعیف را نیز دارا خواهد بود.یعنی وجود الشی‏ء لنفسه، فی نفسه نیز هست.چنان که اگر وجود مرتبه متوسط وابستگی را دارا باشد، حتما مرتبه شدید وابستگی را نیز دارا خواهد بود.
نکته دو
وجود فی غیره، فاقد هرگونه نفسانیت اعم از فی نفسه، لنفسه و بنفسه است.وجود فی نفسه دارای یک نفسانیت و دو وجه وابستگی است.وجود لنفسه دارای دو نفسانیت و یک وجه وابستگی است.و وجود بنفسه دارای سه نفسانیت و فاقد هر گونه وابستگی است.به تعبیر دیگر، وجود بنفسه از هر جهت مستقل، وجود لنفسه، از دو جهت مستقل و از یک جهت وابسته است.وجود فی نفسه از یک
جهت مستقل و از دو جهت وابسته است.و وجود فی غیره از هر سه جهت فاقد استقلال و دارای وابستگی است.
استقلال و وابستگی مفهومی
این گونه از استقلال و وابستگی، مرتبه ضعیف استقلال و وابستگی به شمار می‏آید که در قالب «وجود فی غیره»و«وجود فی نفسه»قابل طرح و بررسی است.وجودی که دارای وابستگی مفهومی باشد«وجود فی غیره»نام دارد و وجودی را که دارای استقلال مفهومی باشد«وجود فی نفسه»گویند.
مقصود از«وجود فی نفسه»، یعنی وجودی که از نظر مفهوم بودن استقلال دارد و تصوری مستقل از سایر تصورات است.«وجود فی غیره»وجودی است که از نظر مفهوم بودن، استقلال ندارد، بلکه فقط در حالی قابل تصور است که دو تصور دیگر در ذهن مرتسم شود و عملا نقش پیوند و ربط میان آن دو را به عهده دارد.لذا می‏توان گفت وجود فی نفسه دارای«استقلال مفهومی»یا استقلال تصوری است و«وجود فی غیره»دارای وابستگی مفهومی یا وابستگی تصوری می‏باشد.
به تعبیر دیگر، وجود فی غیره، وجودی است که برعکس وجود فی نفسه، «در خود» نیست بلکه«در غیر خود»یعنی«در دیگری» است.به همین خاطر، وجود فی غیره، تعلق محض و روابط مطلق است.نه تنها از خود هستی ندارد، بلکه حقیقت و ماهیتش جز بستگی به دیگری، آن هم بستگی به دو غیر نمی‏باشد. وجود فی غیره، اصلا وجود شی‏ء نیست.بلکه رابط میان دو شی‏ء موجود است.وجود فی غیره به«وجود اضافات و نسبتها»گفته می‏شود که برای خود حدّی ندارند، بلکه فانی و مندک‏ در چیزهای دیگرند و امکان تصور مستقل آنها ممکن نیست.
در اصطلاح گفته می‏شود، وجود فی غیره، دارای«وجود اسمی»یا«مفهوم اسمی»( معنای اسمی)و قسم دوم دارای«وجود حرفی»است.وجود اسمی دارای معنا و مفهوم مستقل است، ولی وجود حرفی معنی و مفهوم مستقلی ندارد، بلکه همواره در کنار اسم به کار می‏رود و به همراه آن مفهوم پیدا می‏کند.اولی مانند:خدا، انسان، سفیدی و غیره.دومی مانند:از، به، در و غیره.
در زبان فارسی، به ازای معنای اسمی، واژه «هست»و در ازای معنای حرفی، واژه«است» به کار می‏رود.در زبان عربی، معادل واژه هست، «کان تامه»( کان بی‏نیاز از خبر)و معادل واژه است، «کان ناقصه»( کان محتاج به خبر)نام دارد.
منطقیون گویند:واژه«هست»یا«کان تامه»در پاسخ«اهل بسیط»( سؤال از هستی یک شی‏ء بدون قید خاص)واقع می‏شود.ولی واژه«هست»یا«کان ناقصه»در پاسخ«هل مرکب»( سؤال از هستی یک شی‏ء با قید خاص)قرار می‏گیرد.
از آنجا که وجود فی نفسه، در قضایای منطقی، می‏تواند یکی از دو طرف نسبت واقع شود به آن«وجود محمولی»نیز گویند.ولی از آنجا که وجود فی غیره نمی‏تواند یکی از دو طرف نسبت قرار گیرد و فقط نقش ربط دو طرف قضیه را به هم دارد به آن«وجود رابط» یا«وجود اضافه»گفته می‏شود.همچنین، از این گونه وجود با عنوان«وجود رابط مقولی» یا«وجود اضافه مقولی»نام برده شده است. (از وجود رابط، مقابل وجود مستقل که در تقسیم استاد مطهری نیز به آن تصریح شده، با عنوان وجود رابط اشراقی یا وجود اضافه اشراقی نام برده می‏شود).
مثال
وقتی گفته می‏شود:«سعدی هست»( کان السعدی)یا«خدا هست»یا«انسان هست»یا «سفیدی هست»و از این قبیل، در واقع، وجود به سعدی، خدا، انسان و سفیدی حمل شده است.ولی وقتی گفته می‏شود:«سعدی شاعر است»، شاعر بودن سعدی نه در موضوع تنها( سعدی)یافت می‏شود و نه در محمول تنها( شاعر)، بلکه از نسبت میان موضوع و محمول و ربط محمول به موضوع استخراج می‏گردد، پس وجود فی غیره ( نسبت)یا وجود رابط، در طرفین قضیه قرار دارد و قائم به آنهاست.
مثال دیگر:
در جمله«گچ سفید است»، می‏توان گفت:
گچ هست.سفیدی هست.اما برای توصیف «سفید بودن گچ»که چیزی غیر از گچ و سفیدی است، از نسبت و ربط و اضافه کردن سفیدی به گچ بهره می‏گیریم و می‏گوییم «گچ سفید است».
مثال دیگر:
وقتی گفته می‏شود:«حسن ایستاده است»، غیر از«حسن»و صفت«ایستادن»که دو مفهوم مستقل به شمار می‏آیند، چیز دیگری هم داریم و آن نسبت میان این دو است.یعنی«ایستادن حسن». این نسبت را که جدا از وجود طرفین نیست و تصور آن بدون تصور طرفین، ممکن نیست، «وجود فی غیره»گویند که«در دیگری»فانی و مندک شده است.
وجود فی غیره، شامل«نسبتها و اضافات»است. وجود فی نفسه شامل خدا و جواهر می‏باشد که امکان تصور مستقل آنها ممکن است.
استقلال و وابستگی موضوعی
این گونه از استقلال و وابستگی، مرتبه متوسط استقلال و وابستگی به شمار می‏آید که در قالب «وجود لغیره»و«وجود لنفسه»قابل طرح و بررسی است.وجود لغیره، به وابستگی موضوعی و وجود لنفسه، به استقلال موضوعی دلالت دارد.
وجود فی نفسه برای تحقق در عالم خارج، یا مستقل و بی‏نیاز از محل و موضوع است و یا نیازمند و وابسته به آن.در صورت اول، «وجود لنفسه»و در صورت دوم، «وجود لغیره» است.به تعبیر دیگر، وجود لنفسه وجودی است که«برای خود»موجود است و وجود لغیره برای شی‏ء دیگر.قسم اول، یک وجود عارضی و حالت و صفت و عارض بر شی‏ء دیگر نیست؛ مانند:انسان، جماد و نبات.قسم دوم، حالت، صفت و عارض بر شی‏ء دیگر است و برای شی‏ء دیگر موجود است، نه برای خود.مانند:سفید، گرمی، بلندی، شیرینی و غیره.همه اینها وجودشان برای شی‏ء دیگر است؛یعنی لازم است شی‏ء دیگری باشد، تا این امور برای او موجود باشند.مثلا باید یک جسم وجود داشته باشد، تا سفیدی بر آن عارض شود و به اعتبار عروض سفیدی به آن جسم، مفهوم«سفید»برای آن اطلاق شود.به تعبیر دیگر، سفیدی برای خودش در خارج یک وجود مستقل و جدا ندارد، بلکه خاصیت وجودیش توصیف اشیای دیگر است.یعنی وجود «نعتی»یا«وصفی»دارد.به وجود فی نفسه، «وجود نفسی»و به وجول لغیره، «وجود رابطی»یا«وجود ناعتی»نیز گفته می‏شود.
جواهر از نوع وجود فی نفسه، اعراض و صور مادی( صور نوعیه منطبع در ماده)وجود فی غیره به شمار می‏آیند.در تعریف«جوهر»گفته شده است:«اذا وجد، وجد لا فی محل مستقل».تعریف
«عرض»به عکس جوهر است.لذا جوهر برای خود موجودند و اعراض برای دیگری( برای جواهر).
حکما گویند:جوهر آن چیزی است که در هستیش محتاج به موضوع نیست، مانند:انسان و درخت.و عرض چیزی است که قائم و محتاج به موضوع است، مانند:سیاهی و حرکت.عرض را «حالّ»یعنی«فرود آینده»خوانند، زیرا محتاج به محلّ است.یعنی برای تحقق در عالم خارج، نیازمند به موضوع است.
جواهر
قدما جواهر را مشتمل بر ضنج نوع دانسته‏اند:
«جسم»، «صورت»، «ماده»، «نفس»، «روح».اقسام جوهر به قرار زیر ترسیم می‏گردد:
جوهر{جسم غیر جسم {جزء جسم(صورت-ماده) غیر جزء جسم(نفس-عقل)
1-«جسم»:جوهری است که در جهات سه گانه امتداد دارد.به تعبیر دیگر، جوهری است دارای ابعاد ثلاثه:«طول»( درازا)، «عرض»( پهنا)و «عمق»( درازا).به بیان دیگر، جسم جوهری است مرکب از ماده و صورت.
2-«صورت»:جوهری است غیر جسم ولی جزء جسم که فعلیت جسم به آن است.
3-«ماده»:جوهری است غیر جسم، ولی جزء جسم که قوه و استعداد جسم به آن است.ماده «محلّ»برای صورت است.
4-«نفس»:جوهری است غیر جسم و غیر جزء جسم که بدون واسطه در جسم تصرف نمی‏کند. یعنی جوهری است مجرّد از ماده به حسب ذات، نه به جهت فعل.نفس در ماهیّت خود، دور از ماده است، ولی آثار آن ظاهر نمی‏شود مگر به وسیله ماده.
5-«عقل»جوهری است غیر جسم و غیر جزء جسم که بدون واسطه در جسم تصرف می‏کند. یعنی جوهری است مجرّد از ماده، هم به جهت ذات و هم به جهت فعل.عقل هیچ گونه تعلق ذاتی و فعلی به ماده ندارد.
اعراض
حکما اعراض را نه مقوله دانسته‏اند:کمّ، کیف، این، متی، ملک( جده)، اضافه، وضع، فعل، انفعال.
1-«کمّ»:( کمّیّت/عدد/مقدار/ چندی/اندازه):مقوله کمّ بر حسب ذات، برابری و نابرابری و تجزیه را می‏پذیرد.یعنی بر حسب فرض با وجود خارجی، قسمت‏پذیر است.مانند:خط، اعداد.
2-«کیف»( کیفیت/حالت/صفت):مقوله کیف بر حالت و صفتی دلالت می‏کند.مانند:
شیرین، گرمی.
3-«این»( کجائی/کون):مقوله این نسبت جسم است به مکان.مانند:بالا، پایین.
4-«متی»:نسبت جسم است به زمان.مانند:
دیروز، فردا.
5-«ملک»( جده):نسبت مالکیت چیزی است برای چیزی.مانند:پوست برای حیوان، پیراهن برای انسان.
6-«اضافه»:عبارت از نسبت دادن چیزی به چیزی به طور متقابل، مانند:پدری و پسری.تصور پدر، تصور پسر را به همراه دارد و تصور پسر، تصور پدر را.
7-«وضع»:مانند:نشستن، خوابیدن، برخاستن.
8-«فعل»:عبارت است از تأثیر چیزی بر چیزی.مانند:گرم کردن آتش، آب را.9-«انفعال»:عبارت است از تأثیرپذیری چیزی از چیزی.مانند:قبول کردن آب، حرارت آتش را.
از مقوله«جوهر»و نه مقوله دیگر( اعراض)با عنوان«مقولات عشر»نام برده شده است.قطب الدین شیرازی، مقولات عشر را در این بیت به نظم آورده است:
گل، به بستان، دوش، در خوشتر لباسی، خفته بود
یک نسیم، از کوی جانان، خاست، خرم در گذشت
گل جوهر
یک نسیم کمّ
بستان این
از کوی جانان اضافه
دوش متی
خاست فعل در حوشتر لباسی ملک
خرم کیف
خفته بود وضع
درگذشت انفعال (5)
صور نوعیه
گفته شد که علاوه بر اعراض، صور نوعیه مادّی نیز دارای وجود لغیره و رابطی‏اند و از وابستگی موضوعی برخوردار می‏باشند.به همین خاطر توضیح مختصر درباره آن ضرورت دارد.
فلاسفه گویند:اجسام غیر از صورت جسمیه صور دیگری که منوّع اشیاء است و هر نوعی را علاوه بر صورت مشترکه جسمیه، صورتی است مخصوص به آن که منشأ آثار و لوازم وجودی خاص آن نوع است و آن را«صورت نوعیه» گویند. (6) مثلا برودت آب و حرارت و آتش از جهت صورت جسمیه یا ماده جسمیه نیست.چون صورت و ماده جسمیه در تمام اجسام یکی است و لذا منشأ خواص مشترک در همه اجسام می‏باشند و آن خواص مشترک عبارتند از:قبول ابعاد سه گانه طول، عرض و عمق.اگر برودت و حرارت از صورت یا ماده جسمیه حاصل می‏شد، می‏بایست تمام اجسام یا حارّ می‏شدند و یا بارد و یا غیره؛در حالی که چنین نیست.پس آنها صور نوعیه نام دارند که منشأ آثار گوناگون اجسامند.
گفته شده است:«صورت نوعیه را«صورت خاص»هم می‏گویند از جهت آن که هر نوعی از انواع را صورت نوعیه خاصی است، غیر از وصرت نوعیه دیگر بر حسب اختلاف آثار و عوارض و خصوصیات.» (7)
قابل ذکر است که صور نوعیه دو گونه است:
صور نوعیه مادی و صور نوعیه نوری مجرد.قسم اول محتاج به ماده و قسم دوم بی‏نیاز از ماده است. قسم اول مربوط به جهان طبیعت و قسم دیگر مربوط به عالم عقول است.لذا از قسم اول با عنوان صور نوعیه مادیه یا صور نوعیه طبیعیه و صور نوعیه منطبعه( منطبع در ماده)نیز نام برده شده است.
تا به حال از سه قسم صورت سخن گفته شد:
1-صورت جسمیه 2-صورت نوعیه مادیه 3-صورت نوعیه نوریه مجرده.قسم اول و سوم از جواهرند و لذا«وجود لنفسه»به شمار می‏آیند.تنها قسم دوم است که همانند اعراض، «وجود لغیره» محسوب می‏شود.
استقلال و وابستگی ذاتی
این گونه از استقلال و وابستگی، مرتبه شدید استقلال و وابستگی به شمار می‏آید که در قالب «وجود بغیره»و«وجود بنفسه»قابل طرح و بررسی است.وجد بغیره، به وابستگی ذاتی و وجود بنفسه، به استقلال ذاتی دلالت دارد.در اینجا مقصود از  استقلال و وابستگی ذاتی، استقلال و وابستگی «علّی»است.یعنی آیا وجود از نظر علت موجده و مبقیه، قائم به ذات است و یا قائم به غیر؟
«وجود بغیره»وجودی است که با داشتن استقلال مفهومی و موضوعی، استقلال ذاتی ندارد. یعنی در عین«در خود»( فی نفسه)و«برای خود» ( لنفسه)بودن، «از خود»( بنفسه)نیست. «وجود بغیره»هستیش از خودش نیست، بلکه از دیگری اخذ شده است.به بیان دیگر، با داشتن استقلال در مفهوم و موضوع، از نظر علت وجودی و مبدأ صدور هستی، محتاج به دیگری است. در اصطلاح گفته می‏شود:«قائم به غیر»است. مانند همه جواهر.
«وجود بنفسه»وجودی است که در عین«در خود»و«برای خود»بودن، «از خود»نیز می‏باشد. یعنی با داشتن استقلال مفهومی و موضوعی، از استقلال ذاتی نیز برخوردار است.به تعبیر دیگر «قائم به ذات»است و علّتی خارج از خود ندارد و به وسیله دیگری تحقق نیافته است.در میان همه موجودات، تنها وجود حق تعالی چنین است.یعنی تنها خداست که«وجود بنفسه»و قائم به ذات می‏باشد و ماسوا«وجود بغیره»و قائم به غیر به شمار می‏آیند.
نکته
با بررسی اجمالی روشن می‏شود که در میان موجودات، فقط وجود خدای تعالی دارای سه نفسیّت( فی نفسه، لنفسه و بنفسه)، و وجود جواهر دارای دو نفسیّت( «فی نفسه»و«لنفسه»)و وجود اعراض و صور نوعیه منطبعه دارای یک نفسیّت( فی نفسه)می‏باشد.
به تعبیر دیگر، خداوند متعال وجودی است فی نفسه، لنفسه، بنفسه.و مقصود این است که از هر گونه نقص و فقدان و وابستگی و نیاز مبرّا و منزه است.جوهر نیز وجودی است فی نفسه، لنفسه و لابنفسه( بغیره).یعنی اگر چه از جهات مفهومی و موضوعی مستقل است، اما از جهت علّت، استقلال ذاتی ندارد و وابسته به غیر و قائم به دیگری است.به تعبیر دقیق‏تر، قائم به خدای تعالی است.اعراض و صور نوعیه مادیه نیز موجودی فی نفسه و لا لنفسه و لا بنفسه« لغیره و بغیره)هستند. یعنی با وجود داشتن استقلال مفهومی، فاقد استقلال موضوعی و ذاتی‏اند.
در واقع، از نظر استقلال وجودی، اعراض و صور نوعیه مادیه، از مرتبه ضعیف، و جواهر از مرتبه متوسط، و خدای تعالی از مرتبه شدید برخوردار است.
رابط مقولی و رابط اشراقی
هم چنان که در مباحث پیشین گفته شد، با توجه به ابیات ملا هادی سبزواری، نظر به مفهوم وجود، دو گونه وجود«فی غیره»و«فی نفسه»حاصل می‏گردد.وجود فی نفسه نیز از نظر مصادیق خارجی به«لغیره»و«لنفسه»و وجود لنفسه نیز به «بغیره»و«بنفسه»منقسم می‏شود.
از پاورقی شرح منظومه، از علامه مطهری نقل شد که از دیدگاه ایشان و اصولا بر اساس قاعده «اصالت وجود»، با نظر به حقیقت هستی، وجود به دو قسم«بنفسه»و«بغیره»و وجود بغیره به«لنفسه» و«لغیره»منقسم می‏شود.
براساس این انقسام، از وجود بنفسه، با عنوان «وجود مستقل»، از وجود بغیره، با عنوان«وجود رابط»، از وجود لنفسه، با عنوان«وجود نفسی» و از وجود لغیره، با عنوان«وجود رابطی»نام برده شده است.
در تقسیم سبزواری، وجود رابط، معادل«وجود فی غیره»به کار رفته، ولی در تقسیم بعدی، وجود رابط، معادل«وجود لغیره»استعمال شده است.در کتب فلسفی، از وجود رابط نوع اول با عنوان«رابط مقولی»یا«اضافه مقولی»نام برده شده است و از وجود رابط نوع دوم با عنوان«رابط اشراقی»یا «اضافه اشراقی».
میان این دو گونه از وجود رابط، تفاوتهای زیر قابل ذکر است:
1-رابط مقولی همان وجود فی غیره است که در مقابل وجود فی نفسه قرار دارد.ولی رابط اشراقی، همان وجود بغیره است که در مقابل وجود بنفسه واقع شده است.
2-رابط مقولی، صرفا یک مفهوم ذهنی است که در مقابل یک مفهوم ذهنی دیگر( وجود نفسه) قرار دارد که آن نیز از اتصال دو مفهوم ذهنی ( موضوع و محمول)حاصل می‏شود.ولی رابط اشراقی یک وجود عینی است که در مقابل یک وجود عینی دیگر( وجود بنفسه)قرار دارد و از اشراقات وجودی او حاصل می‏گردد.
3-اضافه مقولیه همواره قائم به دو طرف بوده و بین طرفین نیز نوعی تکافو و هماهنگی برقرار می‏باشد و اضافه اشراقیه چیزی است که پیوسته قائم به یک طرف می‏باشد.به عبارت دیگر، می‏توان گفت:«اضافه مقولیه را دو مستقل( دو وجود فی نفسه/موضوع و محمول) و یک رابط(وجود فی غیره)تشکیل می‏دهند؛در حالی که اضافه اشراقیه یک رابط(وجود بغیر) است که به یک مستقل(وجود بنفسه)وابسته می‏باشد.» (8)
4-اضافه اشراقیه خود نحوه‏ای از انحاء وجود است، اما اضافه مقولی اصلا موجود نیست و اگر هم از اقسام وجود شمرده می‏شود به معنی مجازی است نه حقیقی. (9)
ارتباط اضافه مقولی و اشراقی
این که وجود ممکنات را اضافه اشراقیه و اضافه مقولیه، از نوع ربط مطلق و اضافه محض دانسته‏اند، به دو علّت قابل توجه است:
1-وجود ممکنات، همچون رابطه و اضافه محض( اضافه مقولی/وجود فی غیره)، که حقیقت آن‏ها عین تعلق به طرفین است و بدون تعلق به طرفین حتّی در ذهن هم ممکن نیست تعقل گردند تا چه رسد به خارج از ذهن، دارای وجود تعلقی و اضافه محض‏اند.وجود یک معلول همچون اضافه مقولی، قائم به طرفین نیست، اما در قیام و تعلّق به علت و فنای در آن همچون اضافه و ارتباط محض می‏باشد، و حقیقت آن همین ربط و فنای در علت است، و به همان نحو که اضافه راحتی در ذهن هم نمی‏توان جدا کرد، وجود معلول را نیز نمی‏توان حتی با نیروی تجزیه و تحلیل عقلانی از علت تفکیک نمود.
2-همان طوری که نسبت مقولی، چیزی که دارای نسبت باشد نیست؛بلکه عین نسبت و اضافه است، وجود معلول یا اضافه اشراقیه هم حقیقتی که کسب ارتباط و نسبت از علت کرده باشد نیست، بلکه حقیقتی جز اضافه و گرایش به سوی علت ندارد.اضافه اشراقیه چیزی که دارای ربط و تعلق باشد نیست، بلکه عین ربط و تعلق است. (10)
جایگاه وجود رابط
یکی از اندیشمندان معاصر درباره جایگاه ارزشمند وجود رابط در فلسفه اولی، به ویژه در حکمت متعالیه صدر المتألهین می‏نویسد:
«وجود رابط چیزی است که اساس نظام عالم و ملاط ساختمان جهان به شمار می‏آید.ساختمان جهان هستی(مطابق آنچه در اندیشه انسان جلوه‏گر می‏گردد)بدون وجود رابط، دارای معنی معقول نمی‏باشد.کسانی که بخواهند جهان هستی را بدون وجود رابط مورد مطالعه و بررسی قرار دهند، چیزی جز یک توده از تصورات بی‏نظم و انبوهی از اندیشه‏های در هم و برهم به دست نمی‏آورند.آنچه محمول را با موضوع خود ارتباط داده و صفت را با موصوف آن متصل می‏سازد، چیزی جز وجود رابط (به مفهوم مقولی)نمی‏باشد.وجود رابط در نوع ارتباط عالم خلق با خالق نیز معنی خود را آشکار می‏سازد.در حکمت متعالیه صدر المتألهین، کلیه موجودات عالم امکان از ملک تا ملکوت، عین ربط و صرف وابستگی به حق تبارک و تعالی شناخته شده‏اند». (11)
وجود رابطی
در«کاوشهای عقل نظری»آمده است:
«بسیاری از فلاسفه، وجود رابطی را از آن جهت که وابستگی به غیر دارد با وجود رابط که تعلق در اضافه محض است، اشتباه کرده و تعریف یکی را به جای دیگری آورده‏اند و حتی نام هر دو قسم را وجود رابطی گفته‏اند.اما محقق داماد و صدر المتألهین برای این که راه این اشتباه را برای همیشه مسدود نمایند، نام وجود رابطی را برای وجودی اطلاق کردند که تعلق همه جانبه و محض ندارد و نام وجود رابط را برای وجودی به کار بردند که تعلق همه جانبه و محض دارد.» (12)
در واقع، وجود رابطی، از جهتی استقلال و از جهات دیگر وابستگی دارد.یعنی از لحاظ تصوری و مفهومی و محمولی، مستقل است، ولی از جهت تحقق در عالم عین، محتاج موضوع و علت خارج از خود می‏باشد.
در مقایسه وجود رابطی با وجود رابط به مفهوم مقولی، می‏توان گفت که وجود رابطی، تعلق محض و وابستگی مطلق به طرفین ندارد ولی وجود رابط، تعلق محض و وابسته مطلق به شمار می‏آید، طوری که بدون اتصال طرفین به هم و تصور آنها، تصور آن میسّر نمی‏گردد.در اطلاق وجود رابط به همه ممکنات عالم و ربط مطلق و تعلق محض قلمداد کردن آنها به وجود مستقل یعنی واجب تعالی، از همین جایگاه وجود رابط در بحث مقولات و ماهیات استفاده شده و از تعلق محض جهان به خداوند متعال، با عنوان وجود رابط اشراقی یا اضافه اشراقی نام برده شده است.
در مقایسه وجود رابطی با وجود رابط به مفهوم اشراقی، می‏توان گفت:از آنجا که وجود رابطی مقسمی از وجود رابط می‏باشد و به علت جاری شدن تعلق محض و وابستگی وجود رابط اشراقی به وجود رابطی، آن نیز خاصیت وابستگی محض پیدا می‏کند.اینجا وابستگی محض به مفهوم وابستگی تصویری و متعلق به طرفین نسبت یعنی موضوع و محمول شدن نیست، بلکه وابستگی ذاتی و نیاز به علت داشتن برای هستی یافتن است. همین وجود رابطی که از نظر ذاتی همانند سایر ممکنات، دارای وابستگی محض است، تفاوتش با وجود نفسی که آن نیز به همین ترتیب از نظر ذاتی دارای تعلق مطلق است، در این است که وجود رابطی( اعراض و صور نوعیه مادیه)در مقام تحقق به موضوع و محل محتاج است ولی وجود نفسی( جواهر)این گونه نیست.
در واقع، طبق دیدگاه اول، وجود رابطی، وجودی است که با وجود رابط( وجود فی غیره) تعارض دارد و مقسمی از وجود فی نفسه به شمار می‏آید.ولی طبق دیدگاه دوم، وجود رابطی وجودی است که زیر مجموعه و مقسمی از وجود فی نفسه می‏باشد، لذا رنگ استقلال به مفهوم تصوری را بر چهره دارد.ولی بر اساس دیدگاه دوم، وجود رابطی چون مقسمی از وجود رابط( وابستگی علّی و ذاتی)می‏باشد، لذا رنگ وابستگی به مفهوم ذاتی ر همواره با خود حمل می‏کند.
یادداشتها
(1)-وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی.غلامحسین ابراهیم دینانی، ناشر:شرکت سهامی انتشار.
(2)-ر.ک:شرح مختصر منظومه، استاد مطهری، انتشارات حکمت، چاپ اول، ج 1، ص 223 و 229.
(3)-هرم هستی(تحلیلی از مبادی هستی‏شناسی تطبیقی)، مهدی حائری یزدی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ دوم، ص 6.
(4)-شرح منظومه، ج 1، ص 229 و 230(پاورقی).
(5)-ر.ک:امور عامه یا مقدمات فلسفه و کلام در اسلام، محمد جواد مشکور، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ص 53.
(6)-ر.ک:مصطلحات فلسفی صدر الدین شیرازی، سید جعفر سجادی، نهضت زنان مسلمان، چاپ دوم، ص 136.
(7)-ر.ک:فرهنگ و معارف اسلامی، سید جعفر سجادی، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چاپ اول، ج 3، ص 152.
(8)-ر.ک:وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی، ص 158.
(9)-ر.ک:کاوشهای عقل نظری، مهدی حائری یزدی، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، ص 102.
(10)-ر.ک:همان، ص 102(با تلخیص و تصرف).
(11)-ر.ک:وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی، ص 157.
(12)-ص 95(با تصرف مختصر).

تبلیغات