آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

برای وصول به نظر مرحوم علامه طباطبایی در خصوص رابطه دین و اخلاق، لازم است تا نخست به دیدگاههای ایشان در مورد«دین»و«اخلاق» پرداخته شود، تا بدینوسیله با روشن شدن جنبه‏ها و ابعاد هر یک از آنها، بتوان به ارتباطات متصور بین آن دو نائل آمد.از آنجا که علامه طباطبایی به مسأله دین و اخلاق از زوایای متعددی پرداخته‏اند، شایسته است تا هر یک از این زوایا و جنبه‏ها را به صورت مستقل و مجزا در نظر گرفته، به آراء علامه در همان جنبه‏ها پرداخته شود.نخست به آراء ایشان در مورد دین توجه می‏کنیم.
در تعاریفی که علامه در خصوص دین به عمل آورده‏اند، دین را مجموعه‏ای«مشتمل بر یک سلسله عقاید و اخلاق و عبادات»نامیده‏اند. (1) این تعریف را می‏توان ناظر به«جنبه معرفت شناختی دین»قلمداد نمود.در این حالت می‏توان گفت: دین، «از جهتی»، مجموعه‏ای از مفاهیم و گزاره‏هایی است که در خصوص عقاید و اخلاق و احکام می‏باشد.این تعریف چنانکه معلوم است تنها ناظر به جنبه صوری مفاهیم و گزاره‏ها نمی‏باشد، بلکه صراحتا به محتوای آنها و به تعبیر دیگر به جنبه مادی این مفاهیم و گزاره‏ها نیز اشاره می‏کند. مفاهیم و گزاره‏های دینی، در محتوایی خاص به نام«کتاب مقدس»به صورت الفاظ و جملات تعیّن یافته است.
از نظر علامه، دین داری«جنبه هستی شناخیت»نیز می‏باشد.بدین معنا که محتوایی که دین از آن برخوردار است و در قالب کتاب مقدس تحقق یافته دارای حقیقتی عینی است که مرتبه‏ای از هستی را اشغال نموده است و غیر از وجود لفظی، از وجود عینی و خارجی برخوردار می‏باشد.آنچه در این دنیا در قالب الفاظ و نوشتار مشاهده می‏شود، در اصل به منزله لباسی است که بر تن آن حقیقت اصیل پوشانده شده است.ایشان می‏فرمایند، «یک کتاب مبینی هست که خواندنی بودن و عربی بودن بر آن عارض شده و این لباس لفظ و عربیت بر اندام آن حقیقت پوشیده شده است، تا مردم بتوانند آن را بفهمند و تعقل کنند.و اما اصل کتاب در«ام الکتاب» نزد خدا بوده و دارای مقامی بس بلند است که دست کوتاه خرد به وی نمی‏رسد.قرآن یک مرتبه‏ای در کتاب مکنون دارد که کسی جز بندگانی که از هر آلودگی پاک شده‏اند، با آن تماس پیدا نمی‏کنند و تنزل بعد از آن مرتبه است.این مقام با عنوان«لوح محفوظ»هم نامیده شده است و از آن جهت لوح محفوظ نامیده شده که از تغییر و تبدیل محفوظ است و بدیهی است قرآنی که تدریجا نازل شده است، چون مشتمل بر ناسخ و منسوخ است از تغییر و تبدیل محفوظ نیست، بلکه همین تدریجی بودن آن یک نحو تغییر است.
پس کتاب مبین که اصل قرآن و مرجع این تفصیل است حقیقتی غیر از این امر نازل شده است و این به منزله لباس آن حقیقت است.به عبارت دیگر قرآن در لوح محفوظ است و از همان لوح محفوظ نازل گشته است و از همان لوح محفوظ نازل گشته است.در ورای این آیات یعنی قرآنی که فعلا مورد قرائت و تعقل ما است، امر دیگری وجود دارد که نسبتش به این آیات نسبت روح به جسد و یا حقیقت متمثّل به مثال خود می‏باشد و آن حقیقت همان است که در زبان قرآن شریف به«کتاب حکیم»نامبرده شده است و همان حقیقت بلند پایه، تکیه گاه و معتمد معارف قرآن و سایر مضامین آن می‏باشد». (2) از دیگر بیانات علامه چنین مستفاد می‏شود که این موجود حقیقی، نسبت به جهان طبیعت دارای ترتب علّی-معلولی است. (3)
«جنبه روانشناختی»دین را باید در مسأله «ایمان»و«فطرت»جستجو نمود.در مورد«ایمان» باید گفت:در مجموع، از نظر علامه طباطبایی عناصری که ذیل مفهوم ایمان قرار می‏گیرند از این قرارند:1-تصدیق جزمی و قطعی یا اذعان، درک، علم، اعتقاد.2-سکون آرامش، اطمینان، تسلیم شدن، قرار گرفتن در قلب، تعلق قلبی.3-اخلاق یا ملکات نفسانی 4-التزام به لوازم و آثار عملی یا عمل. (4)
با این وصف، جوهر و حقیقت ایمان از نظر علامه، همانا عبارت است از تعلق و وابستگی قلب به خضوع در برابر خداوند و تسلیم شدن در برابر اوست. (5) جایگاه ایمان«قلب»است و اثر و صفتی است که در دل شخص با ایمان تحقق دارد.ایمان صرف ادراک نیست، بلکه عبارت است از پذیرفتن و قول مخصوص از ناحیه نفس نسبت به آنچه که درک شده است، قبولی که باعث تسلیم شدن نفس می‏گردد. (6)
نفس در مقام ایمان واجد حالت و تعین جدیدی می‏گردد.علامه در این مورد می‏فرمایند: «اینکه می‏گوییم برای مؤمن حیات و نوری دیگر است، مجاز گویی نبوده بلکه به راستی در مؤمن، حقیقت و واقعیتی دارای اثر، وجود دارد که در دیگران وجود ندارد و این حقیقت سزاوارتر است‏ به اینکه اسم حیات و زندگی بر آن گذاشته شود تا آن حقیقتی که در مردم دیگر است و آن را در مقابل حیات نباتی، حیات و زندگی حیوانی می‏نامیم.
جایگاه این حیات یا روح ایمان، در دل است». (7)
نیز می‏فرمایند:«نور خاصی وجود دارد که خداوند آن را به مؤمنان اختصاص داده است تا در راه به سوی پروردگارشان از آن استضائه کنند و این نور همان نور حقیقت ایمان و معرفت است». (7)
در مورد«فطرت»نیز علامه معتقدند که، ریشه دین را باید در فطرت جست. (8) در این مقام، منظور از فطرت، همانا«حس پرستش»می‏باشد.
یکی از گرایشهای نفسانی انسان، حس پرستش است کهاو را به سوی مبدأ و منشأ کمالات و نیکی‏ها فرا می‏خواند.
در«جنبه جامعه شناختی»دین، نظر به تأثیرات دین در حفظ نظم و بنیادهای جامعه است.از نظر علامه، دین حافظ و نگهدارنده و ضامن اخلاق فاضله در جامعه و علت اصلی و اساسی جلوگیری از هوی و هوسهای انسانی است و در پی چنین جایگاهی برای دین است که نظم و انتظام جامعه باقی می‏ماند و شیرازه جامعه از هم نمی‏گسلد. (9)
پس از نظری اجمالی به دین و ابعاد آن از نظر علامه، به دیدگاه ایشان در اخلاق می‏پردازیم.از «جهت معرفت‏شناسی»، اخلاق، مجموعه‏ای از مفاهیم اعتباری عملی و گزاره‏های مرکب از این نوع مفاهیم می‏باشد.از نظر علامه طباطبایی، ادراکات ما به ادراکات ماهوی و اعتباری تقسیم می‏شوند.از طرف دیگر ادراکات اعتباری بالمعنی الاعم و بالمعنی الاخص (10) اخلاق از جنبه معرفت شناختی، جزو ادراکات اعتباری بالمعنی الاخص یا اعتباریات عملی است.
در مورد«جنبه هستی شناختی»اخلاق باید گفت، علامه بیاناتی در خصوص رابطه اعتباریات و حقایق دارند که می‏تواند راهگشا باشد.ایشان می‏فرمایند:«نظام انسانی از طریق معانی وهمی امور اعتباری، که ظاهر آن نظام اعتباری دارد و در باطن و ماورای آن نظام طبیعی قرار دارد، حفظ می‏شود.انسان ظاهرا با یک نظام اعتباری زندگی می‏کند، اما در حقیقت و به حسب باطن، در یک نظام طبیعی بسر می‏برد». (11)
بر این اساس اگر نظام اعتباری منتهی به نظام طبیعی و تکوینی می‏گردد و نظام تکوینی معلول مراتب وجودی فوق خود است و تحقق آن قائم به موجودیت سابق بر وجود اوست.بنابراین می‏توان نتیجه گرفت که نظام اعتباری و آنگاه نظام اخلاقی نیز به نوعی، مستند به مراتب وجودی ما قبل خود است و تحقق آن را باید وامدار آن مراتب وجودی دانست.در نهایت می‏توان گفت که نظام اخلاقی به نوعی در مراتب عالی هستی دارای عینیت و تحقق می‏باشند.
«جنبه روانشناختی»اخلاق مربوط است به «فطری بودن امور اخلاقی»یا حس اخلاقی؛و نیز مربوط می‏شود به«خلقیات یا ملکات نفسانی».از نظر علامه، فجور و تقوی و امور اخلاقی(هم مثبت و هم منفی)به انسان الهام شده است و این از خصوصیات خلقت آدمی است. (12) انسان دارای فطرتی است که در جنبه عملی او را به اعمالی فرا می‏خواند که سعادت او را تأمین نماید.این مورد، همان بایدا و نبایدهایی هستند که از درون انسان برمی‏خیزند و حسّ اخلاقی او را تشکیل می‏دهند و انسان به گونه‏ای است که فطرتا مجهز به ملکات و اصول اخلاقی می‏باشد. (13)
انسان در جریان عمل به باید و نبایدها و گام‏ نهادن در مسیر اخلاق، واجد خلقیات و ملکات نفسانی خاصی می‏گردد.نفس انسان در این حالت به تدریج به صفات رسوخ یافته‏ای مزین می‏شود.
علامه در مورد این جنبه از اخلاق می‏فرمایند: «اخلاق جمع خلق می‏باشد:خلق به یک صورت ادراکی می‏گوییم که در درون انسان جایگیر شده و در هر موقع مناسب، در درون انسان جلوه کرده و او را به اراده عمل وادار می‏نماید». (14) به عبارت دیگر می‏توان گفت خلق به معنای ملکه نفسانی است که اگر افعال بدنی، مطابق اقتضای آن ملکه بخواهد از آدمی سر زند، آسان سر می‏زد.حال چه اینکه آن از فضایل باشد و چه از رذایل. (15)
در خصوص«جنبه جامعه شناختی»اخلاق، علامه به تأثیر اخلاق در جامعه نظر دارند.ایشان می‏فرمایند:«قوانین عملی(در جامعه)در گرو و بر عهده اخلاق است.چون که اخلاق در سرّ و آشکار و خلوت و جلوت، وظیفه و کار خود را خیلی بهتر از یک پلیس مراقب و یا هر نیروی دیگری که در حفظ نظم کوشش کند، انجام می‏دهد.» (16) بر این اسا علامه اخلاق را حافظ نظم و انتظام جامعه قلمداد می‏کنند.
رابطه دین و اخلاق از جنبه‏ها و ابعاد مختلف
برای وصول به رابطه دین و اخلاق، نخست ارتباط دین و اخلاق را از جنبه معرفت شناختی دنبال می‏کنیم.در ابتدا نظر خود را متوجه«مفاهیم» می‏سازیم.هم دین و هم اخلاق مشتمل بر مفاهیمی از قبیل«باید»، «نباشد»، «حسن»، «قبح»و...هستند.
این مفاهیم در دین از طرف خداوند معین شده است و در مورد انسان جزو اعتباریات عملی اوست.حال سؤال این است که رابطه این مفاهیم از جهت حقیقتی که بدان نظر دارند چیست؟به عبارت دیگر حقیقتی که باید و نباید و حسن و قبح دینی بدان نظر دارد چه رابطه‏ای با حقیقت باید و نباید و حسن و قبح اخلاقی دارد؟در پاسخ باید گفت:مفاهیم باید(وجوب)و نباید(حرمت)، هم در مفاهیم شرعی و هم اخلاقی، اساسا ناظر به وجوب و عدم وجوب خارجی هستند.مفاهیم حسن و قبح نیز در هر دو مقام دینی و اخلاقی، متوجه کمال و سعادت نوع یا فرد می‏باشند.
توضیح اینکه:علامه می‏فرمایند:«نسبت وجوب(باید)در همه اعتباریات از وجوب (ضرورت)خارجی گرفته شده و از همین روی نسبت حرمت نیز از ضرورت عدم گرفته خواهد شد.» (17)
در واقع منظور از وجوب خارجی، همانا وجوب یا ضرورت فلسفی است.ضرورت فلسفی عبارت از ضرورت ناشی از رابطه علی و معلولی است.پس به عبارتی می‏توان گفت:مفاهیم دینی و اخلاقی باید و نباید ناظر به رابطه علی-معلولی بین دو حقیقت است و به عبارتی در هر دو مورد، این مفاهیم«متوسط بین دو حقیقت» (18) هستند.مفاهیم حسن و قبح نیز سرنوشتی مانند مفاهیم باید و نباید دارند.هم مفاهیم دینی حسن و قبح و هم مفاهیم اخلاقی حسن و قبح، ناظر به حقیقت واحدی می‏باشند.حسن و قبح یا خوبی و بدی ناظر به «نسبت بین افعال انسان با کمال نوع یا سعادت فرد» (19) است.
در مورد گزاره‏های دینی و اخلاقی حاوی باید و نباید و حسن و قبح نیز همین احکام جاری بوده، هر گزاره دینی حاوی«باید و نباید»یا«حسن و قبح» ناظر به همان حقیقتی است که گزاره‏های اخلاقی حاوی«باید و نباید»و«حسن و قبح»بدان نظر دارند.در نهایت باید گفت:اگر مفاهیم و گزاره‏های دینی را از حیث متعلّق و آنچه بدان ناظر هستند، در نظر بگیریم، این دو گروه از مفاهیم و گزاره‏ها، دارای اتحاد و بلکه وحدت خواهند بود.
ارتباط منطقی میان گزاره‏های دینی و اخلاقی، دومین نوع از انوع ارتباطات است که باید بررسی گردد.برای پی بردن به رابطه منطقی میان گزاره‏های دینی و اخلاقی باید به نظر علامه، در خصوص ارتباط ادراکات حقیقی و اعتباری مراجعه شود.
می‏توان گفت دین مجموعه‏ای از گزاره‏های حقیقی است.و اخلاق را باید در زمره گزاره‏های اعتباری جای داد.از نظر علامه طباطبایی، ادراکات حقیقی و اعتباری دارای ارتباط تولیدی نمی‏باشند. (20) و به عبارت دیگر، گزاره‏های حقیقی، گزاره‏های اعتباری را نتیجه نمی‏دهند.اگر مقدمات ما حاوی امور حقیقی باشد، نمی‏توان از آنها گزاره‏های اعتباری را استنتاج نمود.برای مثال نمی‏توان از گزاره‏های«خداوند عادل است»، یا «عدالت مورد امر یا محبت الهی است»، گزاره‏هایی از قبیل«باید خدا را پرستش نمود»یا«باید عدالت ورزید»یا«عدالت حسن است»را استنتاج نمود.
بر این اساس باید گفت:از«جهت منطقی»بین دین و اخلاق ارتباط تولیدی حاکم نیست و ارتباط منطقی ندارند.
سومین جنبه‏ای که از آن جهت می‏توان به ارتباط دین و اخلاق پرداخت«جنبه هستی شناختی»است.از مجموع بیانات علامه می‏توان چنین اسفاده نمود که هستی دارای مراتب طولی است(و نیز عرضی).مراتب طولی هستی نسبت به همدیگر دارای رابطه علّی-معلولی می‏باشند.به عبارت دیگر وجود هر مرتبه مادون، وابسته و قائم به مرتبه ما فوق است و هر آنچه در مرتبه ما دون به صورت تفصیل وجود دارد، در مرتبه ما فوق، به صورت کاملتر و اجمالی محقق است.از نظر هستی‏شناسی مراتب عالی هستی نسبت به عالم طبیعت و نظام حقیقی و اعتباری آن، دارای ترتب علّی می‏باشند.این مراتب از جنبه هستی شناختی، واقعیتی عینی هستند که علت ایجاد و افاضه کننده واقعیت حقایق طبیعی می‏باشند و تمام نظامهای عالم آفرینش قائم به آن هستند.بر این اساس باید گفت نظام اخلاقی و اخلاق نیز چون در نهایت قائم به حقایق این عالم است و حقایق عالم معلول مراتب عالی هستی است، پس باید گفت:نظام اخلاقی عالم نیز مانند دین معلول عالم برتر از خود است و دین و اخلاق در«مراتب عالی هستی» به صورت عینیت و وحدت تحقق دارند.یا به تعبیری، دین عین اخلاق و اخلاق عین دین است و هر دو، موجود به یک وجود واحد می‏باشند.پس می‏توان نتیجه گرفت که از جنبه هستی‏شناسی، بین دین و اخلاق، عینیت و وحدت حاکم است.
برای بیان ارتباط دین و اخلاق از جنبه روانشناسی، نخست به ارتباط«ایمان»و«خلقیات و ملکات نفسانی»می‏پردازیم و آنگاه ارتباط«حس پرستش»و«حس اخلاقی»را بررسی می‏کنیم. از نظر علامه طباطبایی اخلاق از یک طرف با اعتقاد هم مرز است و از طرف دیگر با عمل و فعل.
ایمان موجد اخلاق خاص خود است.ایمان به چیزی، قطعا اخلاقی متناسب با آن ایمان رابدنبال خواهد داشت و نیز اگر انسان به واسطه اسباب و عللی از ایمان و اعتقاد منصرف شود، در اثر آن خلق مناسب خود را از دست خواهد داد. (21)
بر این اساس بین ایمان و خلقیات و ملکات نفسانی انسان، نوعی رابطه علی معلولی وجود دارد.
ایمان در پیدایش و بلکه بقاء خلقیات انسان دخیل است و این دخالت به صورت علیت ناقصه می‏باشد.نیز باید افزود که اساسا اخلاق از طرفی در ضمانت ایمان است و به عبارتی باید گفت رابطه دیگری که ایمان نسبت به اخلاق دارد، این است که ضامن آن است و پشتوانه آن محسوب می‏شود. (22)
«در واقع اخلاق فاضله اگر بخواهد ثابت و پا بر جا بماند ضامنی لازم دارد که آن را حفاظت و نگهداری کند و آن چیز غیر از توحید نیست.واضح است که اگر اعتقاد به معاد در بین مردم نباشد، دیگر موجب اساسی و اصیلی که افراد بشر را از پیروی هوا و هوس باز دارد و جلو لذات طبیعی را بگیرد، وجود نخواهد داشت». (23)
از طرف دیگر باید گفت ایمان نیز به وسیله اخلاق کریمه حفظ می‏گردد. (24) بقای ایمان از طرفی مرهون اخلاق است.بنابراین می‏تواند ارتباط میان ایمان و اخلاق را به صورت تأثیر متقابل در نظر آورد.
از جهت دیگر، ارتباط روانشناختی بین دین و اخلاق به رابطه حس پرستش و حس اخلاقی مربوط می‏گردد.از نظر علامه، حس اخلاقی از لوازم و آثار حس پرستش می‏باشد و منشعب از آن است.آنگاه که علامه«توحید و آثار و لوازم عملی» آن را فطری می‏نامند، (25) نظر به ارتباط بین این دو گرایش دارند.در واقع، فطرت توحید آنگاه از اجمال به تفصیل می‏گراید به اخلاق و اعمال خاص دینی منجر می‏گردد.علامه در این خصوص بیانی دارند که می‏توان آن را به رابطه حس پرستش و حس اخلاقی تعمیم داد.ایشان می‏فرمایند:«روح توحید در اخلاق کریمه‏ای که دین اسلام دعوت به آن کرده، ساری و جاری است و روح اخلاق نیز در اعمالی که افراد مجتمع، مکلف به انجام آن هستند منتشر است.پس همه اجزای دین اسلام اگر خوب تجزیه و تحلیل شود، به توحید برمی‏گردد و توحید اگر به حال ترکیب درآید، به صورت اخلاق و اعمال درمی‏آید.اگر توحید از مقام عالی اعتقادی فرود آید اخلاق و اعمال می‏شود و اگر اخلاق و اعمال از درجه نازل خود بالاتر روند، توحید خواهند بود.» (26) می‏توان گفت نوعی رابطه علّی-معلولی بین حس پرستش و حس اخلاقی حاکم است و حس اخلاقی از حس پرستش نشأت می‏گیرد و به آن منتهی می‏گردد.
شهید مطهری در خصوص رابطه حس پرستش و حس اخلاقی بیانی دارند که در خور توجه است:«خدا دو نوع قانون دارد.یک نوع قوانینی که آن قوانین را در فطرت انسان ثبت کرده است و نوع دیگر، قوانینی که در فطرت انسان نیست، بلکه از همان قوانین فطری منشعب می‏شود و تنها به وسیله انبیاء بیان شده است.انبیاء علاوه بر اینکه قوانین فطری را تأیید می‏کنند، یک قوانین اضافه هم برای انسان می‏آورند.آن عمق روح انسان، آن فطرت انسان، آن عمق قلب انسان، با یک شامه مخصوص، ناآگاهانه همین طور که خدا را می‏شناسد و کار را بالفطره در راه رضای خدا انجام می‏دهد ولی خودش نمی‏داند که دارد قدم در راه رضای خدا برمی‏دارد.» (27) بر اساس این دیدگاه می‏توان به دو نکته دیگر نیز پرداخت:نخست اینکه اگر ما حس اخلاقی را به حس پرستش ارجاع دهیم و از لوازم و آثار آن به شمار آوریم، در این صورت رابطه افعال ناشی از حس پرستش با افعال برخاسته از حس اخلاقی چگونه خواهد بود؟آیا اینها دو سلسله فعل متمایز هستند یا چنین نیست؟در پاسخ باید گفت:بر اساس دیدگاه علامه، روح موجود در کالبد این دو سلسله افعال یک چیز است.این افعال در نهایت از یک منشأ سرچشمه می‏گیرند.در هر دو دسته از افعال، ما در مقام تحقق گرایش خداشناسی و فعلیت بخشیدن به حس پرستش خویشتن هستیم.پس انسان دو سلسله فعل متمایز ندارد.بلکه همه آنها یک سلسله افعالند، در عین حال که برخی تفاوتها هم دارند.مثلا حداقل از جهت فعلیت بخشیدن به حس پرستش، افعال، دارای شدت و ضعف هستند.
یا از جهت آگاهانه و یا ناآگاهانه بودن افعال.
نکته دوم، مسأله دیگری که می‏تواند از مسأله ارجاع حس اخلاقی به حس پرستش متأثر شود و تفسیر خاصی بیابد، مربوط است به ارتباط مکاتب سه‏گانه اخلاقی که علامه مطرح نموده‏اند.توضیح اینکه علامه طباطبایی به سه مکتب«عقلی»و«دینی عام»و«قرآنی»اشاره نموده‏اند و معتقدند:مکتب عقلی در اخلاق، هدفش عبارت از کسب محبوبیت اجتماعی و فضیلت روانی است و غایت مکتب دینی عام، وصول به سعادت ابدی و حیات جاوید اخروی و آسایش جهان دیگر است.وجه اشتراک آنها این است که هر دو در صدد کسب نوعی فضیلت برای فرد انسانی هستند.گروه اول دنبال فضیلت اجتماعی است و یا در نهایت کسب فضیلت معنوی و وجدانی و درونی؛و گروه دوم دنبال کسب فضیلت اخروی است.ولی مکتب سوم ه مکتب اخلاقی قرآن است با دو مکتب سابق یک فرق اساسی دارد و آن اینکه هدف در این مکتب «ذات خدا»است، نه کسب فضیلت انسانی، اعم از این جهانی و آن جهانی.
یکی از مسائل مهمی که در این میان مطرح می‏باشد این است که آیا این سه مکتب کاملا از هم متباین هستند و هیچ ارتباطی با هم ندارند یا اینکه چنین نیست؟علامه در این مورد می‏فرمایند: «تفاوت این سه مکتب تربیتی حکما و شرایع گذشتهو اسلام، تفاوت مرحله پایین و متوسط و عالی است و فاصله زیادی در میان آنها وجود دارد.
مکتب اول دعوت به حق اجتماعی می‏کند، در حالی که مکتب دوم دعوت به حق واقعی و کمال حقیقی که موجب سعادت اخروی است، می‏نماید؛ولی مکتب سوم دعوتش به حق مطلق، یعنی خداوند است و اساس تربیت خود را بر پایه توحید خالص قرار می‏دهد و نتیجه آن هم عبودیت و بندگی خالص می‏باشد.» (28)
چنانکه از عبارات علامه روشن است، ایشان این سه مکتب را مراتب یک حقیقت واحد می‏دانند.
هر سه مکتب در نهایت منجر به تحقق(حق) می‏گردند و نسبت به هم دارای شدت وضعف می‏باشند.شاید بتوان ارتباط این سه مکتب را در ارجاع حس اخلاقی به حس پرستش بهتر تبیین نمود.بدین معنا که هر مکتب اخلاقی در نهایت به تحقق و فعلیت بخشیدن به حس پرستش منجر می‏شود که خود، عین«حق»است.لیکن شدت و ضعف این مکاتب بر حسب شکوفا ساختن حس پرستش تفاوت پیدا می‏کند و بدین سبب، آنها به صورت مراتب پایین و متوسط و عالی درمی‏آیند.
پس می‏توان گفت این سه مکتب یک حقیقت هستند و آن عبارت از حس پرستش است.لیکن مرتبه‏ای از مراتب این حس را به صورت ضعیفی تحقق می‏دهد و نمودار می‏سازد و مراتبه‏ای به‏ صورت متوسط و آنگاه مرتبه‏ای وجود دارد که در آخرین درجه، این حس را محقق و آشکار می‏سازد.
بر این اساس مکتب اخلاقی عقلی هیچگاه به صورت کامل از اخلاق دینی گسسته نمی‏باشد، بلکه با اخلاق دینی دارای سنخیت می‏باشد.هر چند که فاصله این دو مکتب بسیار زیاد است.
از ارتباطات دیگری که بین دین و اخلاق متصور است«رابطه جامعه شناختی»بین این دو می‏باشد.در این نوع ارتباط، هدف، قرار گرفتن در دیدگاهی جامعه‏شناختی و تعیین روابط دین و اخلاق از جهت تأثیر آنها بر جامعه انسانی است.
به طور خلاصه باید گفت:دین و اخلاق از حیث تحقق نظم و انتظام در جامعه و تحکیم روابط انسانی و پایدار ساختن بنیادهای جامعه و دخالت در بقاء چنین نظم و استحکامی، دارای آثار واحد می‏باشند و از این جهت می‏توان پذیرفت که دین و اخلاق دارای وحدت هستند.
یادداشتها
(1)-محمد حسین، طباطبایی، بررسیهای اسلامی، به کوشش سید هادی خسرو شاهی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 35-36.
(2)-محمد حسین، طباطبایی، المیزان، ج 2، قم، بنیاد علمی و فرهنگی علامه طباطبایی، سال 67، ص 21؛ج 3، ص 101 و ج 12، ص 139.
(3)-محمد حسین، طباطبایی، رسائل توحیدی، ترجمه علی شیروانی هرندی، چاپ اول، قم، الزهرا، سال 70، ص 177 الی 179.
(4)-المیزان، ج 1، ص 55، ج 5، ص 319؛ج 11، ص 244-543-544؛ ج 15، ص 6-7؛ج 16، ص 414؛ج 18، ص 411-413.
(5)-همان، ج 1، ص 353، ج 11، ص 429.
(6)-همان، ج 1، ص 55؛ج 5، ص 319؛ج 11، ص 543، 544.
(7)-همان، ج 15، ص 174.
(8)-محمد حسین، طباطبایی، فرازهایی از اسلام، جمع‏آوری سید مهدی آیت اللهی، چاپ اول، قم، جهان آراء، ص 329 و: المیزان، ج 16، ص 282 الی 284.
(9)-محمد حسین، طباطبایی، مجموعه رسائل، به کوشش سید هادی خسرو شاهی، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، سال 70، ص 334.
(10)-محمد حسین، طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، قم، ؟؟؟سال 68، ص 194، 195-197.
(11)-محمد حسین، طباطبایی، ولایت نامه، ترجمه همایون همتی، چاپ اول، تهران، امیر کبیر، سال 66، ص 30.
(12)-المیزان، ج 20، ص 693-694.
(13)-همان، ج 19، ص 546 و ج 1، ص 535-536.
(14)-بررسیهای اسلامی، پیشین، ص 83-84.
(15)-المیزان، ج 20، ص 49.
(16)-مجموعه رسائل، ص 333.
(17)-اصول فلسفه و روش رئالیم، ج 2، پیشین، ص 230.
(18)-محمد حسین، طباطبایی، رسائل سبعه، چاپ اول، قم، بنیاد علمی و فکری سال 62، ص 129.
(19)-المیزان، ج 5، پیشین، ص 15 و ج 1، ص 535-536.
(20)-اصول فلسفه و روش رئالیم، ج 2، پیشین، ص 161-162.
(21)-بررسیهای اسلامی، پیشین، ص 88-90.
(22)-همان، ص 88.
(23)-مجموعه رسائل، پیشین، ص 334.
(24)-المیزان، ج 11، پیشین، ص 334.
(25)-همان، ج 11، ص 524-525.
(26)-مجموعه رسائل، پیشین، ص 330.
(27)-مرتضی، مطهری، فلسفه اخلاق چاپ اول، قم، صدرا، سال 70، ص 127.
(28)-المیزان، ج 1، پیشین، ص 500 الی 508 و 523 الی 528 و ج 4، ص 30 الی 32.

تبلیغات