آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

در شرایطى به دیدار استاد محمودى توفیق یافتیم که ایشان آماده سفر به بیروت بودند. در عین حال، کریمانه ما را به حضور پذیرفتند و متواضعانه به پرسشهاى ما پاسخ گفتند.1

علوم حدیث : از اینکه چنین فرصتى را در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزاریم. لطفاً در آغاز، براى خوانندگان علوم حدیث، از زندگى تان بگویید… از تولّد، شهر و دیار، نوجوانى، جوانى… و طلبگى در نجف.
  استاد محمودى: للّه الشکر شما هم زحمت کشیدید و خدا توفیقتان بدهد
من تقریباً هفتاد و یک سال پیش، در روستاى «اعلامرودشت» (از توابع «لامِرد») در پنجاه فرسخى جنوب شیراز، به دنیا آمدم. از کودکى به معارف دینى، علاقه مند بودم و در نوجوانى براثر اشتیاق ذاتى، قرآن و تفسیرهاى فارسى و کتابهاى تاریخى فارسى (مثل ناسخ التواریخ) را بسیار مطالعه مى کردم؛ همین طور کتابهاى مرحوم مجلسى را و معراج السعاده مرحوم نراقى را که در اخلاق است. خلاصه هر چه را در گوشه و کنار پیدا مى کردم، مى خواندم. حتّى همانجا در شهر خودمان، شرح الفیه ابن هشام و برخى دیگر از مقدّمات علوم دینى را نزد دو نفر از علماى منطقه خواندم.2
در آغاز جوانى به دلم افتاد که براى تحصیل علوم الهى، به نجف بروم. نوزده ساله بودم که در یک زمستان سرد و پر باران، با پاى پیاده و با پنج هزار (پنج ریال) پول، به قصد هجرت به نجف، راهى شدم. آن روزها مردم نوعاً با اسب و قاطر و شتر مسافرت مى کردند و تهى دستها که چارپایى هم نداشتند، پیاده مى رفتند.
در راه بوشهر، در دامنه کوهى، عدّه اى از یهودى ها ساکن بودند. بعضى از آنها که پیشه ور دوره گرد بودند، وقتى فهمیدند من قصد عراق دارم، گفتند: «مبادا بروى ما تازه از آن مناطق آمده ایم. آب، تمامى راهها را بسته است…». اوّل، کمى ترسیدم. ولى بعد به قرآن استخاره کردم که بروم، خوب آمد و حرکت کردم. روزهاى متمادى در راه بودم تا به بوشهر رسیدم.
از بوشهر، با یک کشتى بارى به خارک رفتم. چند روزى آنجا بودم تا توانستم با کشتى دیگرى ـ که آن هم بارى بود3 ـ خودم را به آبادان برسانم. آن روزها براى رفتن به عراق، تذکره لازم بود که من نداشتم و پولش را هم نداشتم. این بود که مدّتى حدود چهل روز در آبادان ماندم تا نهایتاً کتابفروشى که در این مدّت با او آشنا شده بودم، ترتیب سفر مرا (به همراه یکى از کاروانها) داد. با آن کاروان، به بصره و فرداى آن روز به کربلا رفتم و به زیارت اباعبدالله الحسین(ع) مشرّف شدم.4
از کربلا، تنهایى به نجف و به نزد یکى از اقوامم که فرد عالمى بود5 رفتم. ایشان ـ خدا رحمتش کند ـ وقتى فهمید که من بضاعتى ندارم که خودم را اداره کنم، توصیه کرد که به شهرمان برگردم و با اندوخته اى به نجف بیایم. و اضافه کرد که: «آسید ابوالحسن [اصفهانى] به کسى شهریه نمى دهد و با این شرایط، زندگى در نجف و درس خواندن، خیلى مشکل است». این، یکى از مشکلات من بود. مشکل دیگر، نبودن حجره خالى در مدارس نجف بود. امّا من مصمّم بودم که بمانم و خانواده ایشان وقتى اشتیاق مرا دیدند، به ایشان الحاح کردند و گفتند: شما که کار غریبه ها را راه مى اندازید، چه طور به این خویشتان که براى درس خواندن آمده، کمک نمى کنید؟ بروید نزد آسیدابوالحسن [اصفهانى]، بلکه با معرّفى شما، شهریه اى برایش مقرّر کند.
به این ترتیب، من در نجف مشغول تحصیل شدم و آن عالم بزرگوارـ که از اقوام ما بود ـ حجره شخصى اش را در مدرسه قزوینى، در اختیار من گذاشت. سه سالى به این ترتیب گذشت، تا اینکه براى مدّتى به قم و سپس مشهد (و زیارت حضرت فاطمه معصومه و امام على بن موسى الرضا ـ علیهما السلام ـ) آمدم و باز به نجف برگشتم و چهار سال دیگر هم در نجف ماندم و تحصیل علوم دینى را با علاقه ادامه دادم. امّا به خاطر وصلت با یکى از خانواده هاى ایرانى ساکن کربلا، از این تاریخ به بعد، در کربلا ماندگار شدم، تا پیروزى انقلاب اسلامى که به ایران آمدم.

علوم حدیث : از اساتید و زندگى علمى تان در نجف هم مختصرى بفرمایید.
استاد محمودى: همان طور که گفتم، دروس مقدّمات را در منطقه خودمان خوانده بودم. لذا در نجف از قَطرالنَّدى شروع کردم که نزد شیخ حسن دشتى و سید کاظم سرابى درس گرفتم. بعد سیوطى را نزد مرحوم محمّد على مدرّس (که تا آن سال، سى دوره سیوطى گفته بود)6 و مطوّل و قوانین را نزد شیخ على کاشانى خواندم.
سطح را در دوره اقامتم در نجف خواندم. به درس فقه مرحوم آقا سید محمود شاهرودى ـ اعلى الله مقامه ـ مى رفتم که علاقه زیادى به ایشان و درس ایشان داشتم. اصول را هم در خدمت مرحوم آقا میرزاباقر زنجانى خواندم. این بزرگواران، هر دو از شاگردان میرزاى نایینى بودند. در درس اصول شیخ حسن حلّى هم که از مجتهدین عرب بود، شرکت مى کردم. در درس فقه میرزا آقا باقر حمّامى ـ که ایرانى بود ـ و بعدها میرزا عبدالهادى شیرازى و آیة الله حکیم هم حاضر شدم.
در دوره سکونت در کربلاى معلاّ، به درس فقه و اصول آقا میرزا حسن یزدى و آقا یوسف شاهرودى مى رفتم. آقا شیخ یوسف شاهرودى، خیلى به گردن بنده و امثال بنده حق دارد؛ چون اهتمام عجیبى داشت که مطلب را به ما بفهماند، مرتّب و بدون تأخیر درس مى داد و کلاسهایش خیلى منظّم بود. به طور کلّى، من امور عام و قواعد مسلّمه اصول را نزد ایشان یاد گرفتم و درس اصول ایشان را دوبار و هر بار به مدّت شش سال، حاضر مى شدم. تحقیقات اصول را هم نزد آقا میرزا باقر زنجانى تلمّذ کردم. بحث خارج را در کربلا، نزد آقا شیخ محمود شاهرودى و آقا میرزا باقر گذراندم. البتّه سالهاى متمادى هر هفته چهار روز به نجف مى رفتم تا در درس آقایان حاضر شوم و به مطالعه و تحقیق بپردازم.

علوم حدیث : از چه زمانى و با چه علل و انگیزه ها و زمینه هایى به تحقیق در احادیث، روى آوردید؟
استاد محمودى: در سال 1330 شمسى که از نجف به کربلاى معلاّ منتقل شدم، با جماعتى از فضلاى کربلا، بحثى را درباره روایات بحار، شروع کردیم و من در جریان مطالعه بحارالأنوار، از کثرت روایات بحار به همان لفظ محتویات نهج البلاغه، مبهوت شدم. به همین خاطر تصمیم گرفتم براى بستن راه عناد و شیطنت برخى از معاصران اهل سنّت، شواهد و مصادر نهج البلاغه را جمع آورى کنم. سپس دایره کار، وسعت گرفت و همه کلمات امیرالمؤمنین(ع) را شامل شد.

علوم حدیث : براى ما مهم است که بدانیم: از روزى که اُنس شما با احادیثْ بیشتر شد، چه تأثیر روحى و معنوى خاصّى را در خود احساس مى کنید؟
استاد محمودى: احساس مى کنم که حضرت حق، به من لطف فرموده و از این راه، حیات جاوید را نصیب من کرده است. چه انعام و موهبتى از این بالاتر؟ البته هر کسى از ما به قدر وُسع و به مقدار ما وَهَبه اللّه له، مسئولیت دفاع از حق و حقیقت و بیان معارف و حقایق کتاب الله و سنّت معصومین (ع) را به عهده دارد و اگر غفلت نورزد، نخستین پاداش او، بهره روحانى و حظّ معنوى است.

علوم حدیث : آیا در تحقیقات حدیثى خود، به نکته مهم و جالبى برخورده اید که نقل آن براى عموم خوانندگان این گفتگو سودمند باشد؟
استاد محمودى: تحقیقات بنده، به طور کلّى، بیشتر به کار اهل پژوهش و تحقیق مى آید و براى عموم، خسته کننده است. امّا چون مجلّه شما مربوط به علوم حدیث است و اهل علم آن را مى خوانند، عرض مى کنم: هیچ چیز براى من عجیب تر از این نیست که اهل علم ما نوعاً از پى گیرى اصول معارف و اخلاقیّات اسلامى و تاریخ اسلام، غافل اند و به خوض و تعمّق در فروع، بیشتر اهمیت مى دهند.

علوم حدیث : اگر اجازه بفرمایید، گفتگو درباره آثار شما را از «نهج السعادة»7 شروع کنیم. لطفاً براى ما از انگیزه تألیف این کتاب و شیوه تدوین آن بگویید. آیا این کتاب، نخستین اثر شما بود؟
استاد محمودى: من از آغاز آشنایى با نهج البلاغه، شیفته این کتاب شدم و هرگاه که غمگین مى شدم، مطالعه این کتاب، آرامش روحى عجیبى به من مى داد، به طورى که تمام غمهایم را فراموش مى کردم. همان طور که گفتم با ورود به کربلا، متوجّه شدم که نهج البلاغه، اسناد ارزنده اى دارد و به این فکر افتادم که این اسناد را جمع آورى کنم؛ بلکه این قیل و قال هایى که اشخاص جاهل و متعصّب درباره این اثر گرانبها برپا کرده اند، از میان برود و دیگر جایى براى آن بحثهاى بیهوده، باقى نماند.
در حین کار جمع آورى اسناد و مصادر، دریافتم که سخنان و مکاتیب زیادى از حضرت على(ع) باقى مانده که سیّد رضى آنها را جمع نکرده و اگر کسى به این کار دست بزند، مى تواند کتاب دیگرى از آثار امیرالمؤمنین(ع) فراهم کند که اصلاً در نهج البلاغه نیامده است. از این تاریخ، در کنار تحصیل، بیشترین تلاش من به این هدف اختصاص یافت. البته کار مصدریابى نهج البلاغه را هم در کنارش انجام مى دادم، با نبود امکانات مادّى و با همه مشتقات اقتصادى که زندگى طلاّب در عراق داشت.

علوم حدیث : آیا تحقیق شما در اسناد و مصادر نهج البلاغه، با کار مرحوم استاد عبدالزهراء الخطیب ـ از علماى عراق ـ موازى و همسان نبود؟
استاد محمودى: من «نهج السعادة» را در شش بابْ طرّاحى و تدوین کردم: باب خطب (ج1 و 2 و 3)، باب کتب و رسائل (ج4 و 5)، باب دعا و مناجات(ج6)، باب وصایا (ج7 و 8)، باب کلمات قصار (ج9و10و11)، و باب اشعار (ج12).8 در این کتاب، متونى را که در نهج البلاغه ـ خواه به عنوان مصدر و یا به عنوان سند مستقل ـ وجود داشت، نقل نمى کردم، تا آنها را در یک کتاب مستقل بیاورم.9
وقتى دوستان به من خبر دادند که آن مرحوم (السید السند عبدالزهراء الخطیب)، مصادر نهج البلاغه را جمع آورى کرده، مجلّد هفتم از نهج السعادة چاپ شده بود و من مشغول چاپ مجلّد هشتم بودم.10 با پرس و جویى که کردم، فهمیدم ایشان هفته بعد، براى اقامت موقّت به کربلا مى آیند تا کتابشان را چاپ کنند. وقتى ایشان به کربلا تشریف آوردند، بلافاصله به دیدنشان رفتم و بعد از معارفه و احوالپرسى، بانشان دادن آن مجلّد چاپ شده، شیوه کار و قصدم را به ایشان گفتم و از ایشان خواستم مسوّده هاى «مصادر نهج البلاغه» ـ که تحقیق چند ساله ایشان بود ـ را به بنده نشان دهند. ایشان هم لطف کردند و نوشته هایشان را آوردند؛ دیدم ایشان وقت زیادى را صرف همان کارى کرده است که من کرده ام و کارشان هم خوب است و کمتر ازکار من نیست. لذا از روش قبلى صرف نظر کردم و اسلوب کتابم را تغییر دادم و در بعضى مواضع، از اسانید و شواهد نهج البلاغه هم مطالبى را درج کردم.

علوم حدیث : در روایات ، ترتیب تاریخى خاصّى به چشم مى خورَد…
استاد محمودى: بله، این آخرین شیوه اى بود که براى تدوین احادیث امیرالمؤمنین(ع) ـ اعم از گفته ها و نوشته ها ـ در پیش گرفتم. در نوبت اولِ تدوین کتاب، متون نهج البلاغه را هم وارد کرده بودم، امّا اسانید و مصادر، در آخر هر مطلب بود. وقتى به مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى نشان دادم، دیدند بر خلاف نهج البلاغه است و فرمودند که این کار را نکنید، چون خلاف اسلوب طبیعى است (که راوى یا ناقل را قبل از مطلب مى آورند). بعد که کتاب را طبق نظر ایشان باز نویسى مى کردم، متون نهج البلاغه را کنار گذاشتم تا مستقلاًّ منتشر کنم. در مرحله آخر، همان طور که گفتم، بعد از مشاهده کتاب «مصادر نهج البلاغة»، باز روش را تغییر دادم و براى اینکه زحماتم به هدر نرود و فایده کتاب هم افزون شود، به مطالب کتاب، ترتیب تاریخى دادم تا هرکس آن را مى خواند، از خلال سخنان امیرالمؤمنین(ع) یا نوشته هاى ایشان، تاریخ مختصرى از زندگى ایشان را هم بخوانَد، به این ترتیب، هر آنچه از سخنان امیر(ع) در عصر رسول اکرم(ص) پیدا کردم، در آغاز قرار دادم؛ مثلاً خطبه حضرت امیر(ع) در خواستگارى حضرت زهرا(س)، نخستین مطلب نهج السعادة است. دوره بعد، مطالب حضرت در عصر خلفاست. و به همین روش…

علوم حدیث : این طور به نظر مى رسد که از دوره پیش از خلافتِ حضرت، به نسبت، مطالب کمترى نقل شده است.
استاد محمودى: همین طور است؛ چون پیش از آن دوره، حضرت منزوى بودند و تنها خواص با ایشان آمد و شد داشتند و به خاطر معمول نبودن ثبت و ضبط، آن مطالب اندکى هم که گفتگو مى شد، دوام زیادى نداشت، امّا در دوره خلافت، بسیارى از نوشته هاى دوستان و دشمنان درباره ایشان و از قول ایشان، برجا مى ماند. این دسته از مطالب، از همان ر وز بیعت با ایشان (که تمام اصحاب و انصار رسول خدا ـ ص ـ بجز پنج یا هفت نفر، بیعت کردند11) تا روز شهادت حضرت، ادامه دارد و اسناد و مصادر متعدّدى براى آنها یافت مى شود؛ هم مصادر با سَنَد و هم مصادر بدون سَنَد. تأسّف عمیق ما از این است که عمده گفته هاى حضرت در عصر پیش از خلافت ظاهرى شان ـ و بخصوص در دوره خلفا ـ به دست ما نرسیده است.

علوم حدیث : درباره روایات این کتاب، بفرمایید که آیا هر مطلبى را به صرف امکان صدور، درج کرده اید؟
استاد محمودى: باید بگویم که من هر کلمه اى از آن حضرت را که از سنخ سخن او بوده و امکان صدور داشته و دلیلى بر نفى صدور آن نداشته ام، درج کرده ام، هر چند شاهدى بر حجیّت آن نداشته ام و دلیل اثباتش و مصدرش صالح براى حجیّت نبوده اند، یا راوى اش مورد اعتماد نبوده است. البته در این موارد، اشاره به وضعیّت منقول مى کنم، تا بلکه روزى اهل تحقیق، مصدر موثّقى، یا سند مورد اعتمادى براى آن بیابند، یا دلیل خارجى بر صدق آن منقول پیدا شود.
همین جا اضافه کنم که بنده در کارم، به پرمحتوا و نغز و پر مغز بودن کلام، اهمیت داده ام و نه زیبا و لطیف و در اوج بلاغت بودنِ آن؛ بنابراین، از نظر حجم، از اثر سیّد رضى (رحمه الله) گسترده تر، امّا از حیث بلاغت، در مجموع، فرودست تر است. این را گفتم تا روشن شود که بنده هم هر مطلبى را به صرف نسبت آن به حضرت، نقل نکرده ام. البته هرگز مدّعى برابرى این اثر با نهج البلاغه نیستم. چرا که شریف رضى، در گزینش خود، از میان مثلاً 400 خطبه اى که در بین مردم و علما و خطباى عصرش رایج بوده،12 چیزى حدود 238 خطبه یا بخشى از خطبه را، با معیار بلاغت، انتخاب و درج کرده است. روشن است که مابقى کار، بر زمین مانده بود و تلاشهاى پیشینیان صالح، هیچکدام کامل نبود و نتوانست جلوى پراکندگى و نابودى بسیارى از این احادیث (و اسناد آنها) را بگیرد. در حالى که همین اقوال حضرت هم بى تردید، محکم و متقن و پرمحتوا و بلیغ بوده اند.
در هر حال، اغلب آنچه آورده ایم، قطعىّ الصدور هستند، ولى در مورد بقیّه، چنین ادّعایى نمى توان کرد. از آغاز این کار هم بنده مى دانستم که انسان غیر معصوم، اشتباه و نقص دارد، و لذا با خداى خودم عهد کردم که اگر کسى اشتباهى از من بگیرد و من قانع شوم، حتماً آن را رفع کنم (و این مطلب را وقتى پیش نویس نهج السعادة را به مرحوم علاّمه امینى عرضه مى کردم، به ایشان گفتم و ایشان هم دعا کردند)؛ فرقى نمى کند که ایراد کننده چه کسى و در چه مقامى باشد. خلاصه اینکه آرزو و هدف من همیشه این بوده که براى اهل بیت(ع)، زَین باشم، نه شَین.

علوم حدیث : در مورد آخرین مجلّد، که اشعار حضرت است…
استاد محمودى: اشعارى که سروده و ابداع خود حضرت باشند، در نهایت قلّت اند. بنده تلاشم در این کتاب، آن بوده که همه اشعارى را که از آن حضرت شنیده شده ـ چه اشعار خودشان و چه اشعارى که ایشان به آنها تمثّل کرده اند ـ، همه را یاد کنم و اسناد و مصادر آنها را بیاورم. إن شاء الله وقتى این کتاب به دست اهل فن برسد، مقدارى از مشکلات ابیات منسوب به حضرت، حل مى شود و دیگر خیلى از نظم ها روشن مى شود که آیا انشاى خود حضرت است، یا به عنوان مثال و شاهد، در سخنان خود آورده اند.
برخى از ابیات را حضرت براى تفهیم مطلب به مستمع، از دیگران نقل کرده اند که یا نام شاعر در کلام ایشان هست، و یا راوى به مشهور بودن آن بیت (از شاعر اصلى) اشاره مى کند، و یا ما مصدر آن را از متون و دواوین کهن قرون متقدّم، پیدا کرده ایم و نشان داده ایم. در کنار اینها، ابیاتى هم هست که از خود حضرت است. در گذشته، بعضى همه این اشعار را در هم آمیخته اند و به حضرت، نسبت داده اند.

علوم حدیث : لطفاً در مورد سایر آثار حدیثى تان هم توضیحاتى بفرمایید.
استاد محمودى: یکى دیگر از کارهاى بنده، تحقیق کتاب شواهد التنزیل حاکم حسکانى است. حسکانى، نویسنده اى سنّى مذهب است که نسبش به بنى امیّه مى رسد. امّا خداوند که با بندگانش عناد ندارد؛ هرکه اطاعت کند، نزد او مقرّب است، چه از بنى امیّه باشد، چه از غیر آنها؛ و هرکس بندگى خدا نکند، نزد او مغضوب است، حتّى اگر از بنى هاشم باشد.
حسکانى در قرن پنجم مى زیسته و معاصر شیخ طوسى بوده است. اسانید این کتاب، نوعاً از عامّه است و گاه از فرات کوفى (که ظاهراً شیعه زیدى بوده) و عیاشى (که قطعاً شیعه امامى بوده) هم نقل مى کند. او در مقدمه کتاب، سبب تألیف آن را چنین بر مى شمرد که: روزى در نیشابور، یکى از اشخاصى که تازه ریاست و تقدّمى بر عوام پیدا کرده بود، در مجلسى مملوّ از جمعیّت گفت: «ثابت نشده است که سوره هل أتى در شأن على بن ابى طالب نازل شده باشد. حتّى یک آیه هم در خصوص على، نازل نشده است». خبرش به من رسید و مدّتى منتظر بودم که بعضى از بزرگان، بر این حرف بى پایه، ردّیه اى بنویسند؛ امّا چون نشنیدم که کسى اقدامى کرده باشد، خود بدان اقدام کردم.
شواهد التنزیل، آیاتى را که در شأن اهل بیت(ع) نازل شده است، تا 210 آیه، به ترتیب بر مى شمارد و ذیل هر آیه، احادیث محکمى را که یافته است، مى آورد. از این آیات، یک سوم به امام على(ع) اختصاص دارد و مابقى به رسول اکرم(ص) و فاطمه زهرا(س) و حسنین(ع). به نظر حقیر، این بهترین کتاب در موضوع خودش (یعنى فضایل اهل بیت از لسان وحى) است.
مؤلّف شواهد، در سوره حمد، ذیل «إهدنا الصراط المستقیم»، سه حدیث نقل مى کند که مقصود خداوند از «صراط مستقیم» ـ که مسلمانان باید شبانه روزى لااقل پنج بار، هدایت به آن را از خدا بخواهند ـ، صراط آل محمّد(ع) است.
او همچنین در ذیل آیه تطهیر، به تنهایى، 130 حدیث نقل مى کند که «إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیراً» درباره على و فاطمه و حسنین (صلوات اللّه وسلامه علیهم) نازل شده است. مى دانید که این موضوع، از بحثهاى حساس میان ما و دیگران است که غالباً معتقدند این آیه کریمه، درباره ازدواج حضرت پیامبر است. حال آنکه اگر روایات خودشان و همین 130 حدیثى که این شخص نقل مى کند ـ و متواتر است ـ کسى را قانع نکند، هیچ چیز دیگر نمى تواند او را قانع کند. بیشتر اسانید این روایات، نزد خود آنها از ثقات است. او از مسلم و بخارى و ترمذى و احمد بن حنبل هم نقل مى کند. یکصد حدیث دیگر را هم خود من از مصادر مختلف جمع کرده ام و ذیل آن افزوده ام. خلاصه آنکه در حال حاضر، نظیرى براى این کتاب، نمى شناسم.13
تاریخ دمشق ابن عساکر (م 571 ق) هم از باب اشتمال بر فضایل اهل بیت(ع) ـ فضایلى که غیر مستفاد از قرآن است ـ کتاب خوبى است. ابن عساکر، اهل سنّت است و کار او در موضوع خودش بى نظیر است؛ کتاب جامع و پرحجمى است که شاید اگر چاپ شود، مقدارى از دوره بحارالأنوار ما هم بیشتر شود.
من، اوّلین بار، وقتى در کار جمع آورى کلمات امیرالمؤمنین(ع)، کتابخانه هاى نجف را جستجو مى کردم، به نسخه اى از تاریخ ابن عساکر در کتابخانه علاّمه امینى برخوردم که آن را در 66 مجلّد، گردآورده بودند. وقتى آن را مطالعه کردم، دیدم درباره حضرت امیر(ع) مطالب زیادى در آن هست… آب در کوزه و ما تشنه لبان مى گردیم در این کتاب، در ترجمه (یا همان شرح حال و آثار و اقوالِ) حضرت(ع)، 1500 حدیث آورده که همگى آنها ـ بدون استثنا ـ سند دارند و همه را هم از زبان مشایخ خود شنیده.
ابن عساکر، دو سفر به ایران آمده و آن طور که مى گوید، به همدان و نیشابور و اصفهان و هرات هم سفر کرده و از مشایخ، حدیث شنیده است. از 1500 حدیثى که او درباره امیر(ع) آورده، 1000 حدیثش همان طور است که ما شیعه ها داریم، بدون تفاوت؛ یکصدتاى آنها هم صرفاً از حدیث آنهاست؛ مابقى، احادیثى هستند که دو جنبه دارند: صدر حدیث، شاهدى براى آنهاست و ذیلش شاهدى براى ما.
به هرحال، من دیدم این کتاب براى مفاهمه با اهل سنّت، کتاب خوبى است؛ به تصحیح و تحقیق بخشى از آن اقدام کردم: یک جلد به نام ترجمة الإمام على بن ابى طالب(ع) من تاریخ مدینة دمشق، و جلد دیگرى به نام ترجمة الإمام الحسن(ع)، جلد دیگر به نام ترجمة الإمام الحسین(ع) و جلد چهارم به نام ترجمة الإمام السجّاد والإمام الباقر(ع). امّا متأسفانه باید بگویم که مقتل امام حسین(ع) از تاریخ دمشق، مفقود شده و مغرضان و کاتبان متعصّب، آن را انداخته اند. گرچه هنوزر 300 حدیث با سند در مورد حضرت سید الشهدا(ع) دارد.
من فکر مى کنم که اگر نسخه کاملى از تاریخ ابن عساکر پیدا شود، حتماً از احوال و اقوال امام صادق(ع) هم احادیث بسیارى خواهد داشت. چون شیوه ابن عساکر، این بوده که بر احوال هر که در طول تاریخ به دمشق سفر کرده، شرحى ترتیب مى داده است. امّا از نسخه هاى مشهور این کتاب، مقتل حسین بن على(ع) و بخشهایى از حرف جیم و حرف میم، در طول تاریخ، افتاده است. من نا امید نیستم و هنوز هم دنبال نسخه کاملى از این کتاب مى گردم.14
کتاب دیگر بنده، تحقیق و تصحیح أنساب الأشراف بلاذُرى است. نَوَد سال پیش، یهودى ها احوال بنى امیّه را از این کتاب، تحقیق و چاپ کرده اند. پنجاه سال قبل هم اهل سنّت، شرح احوال رسول اکرم(ص) را از آن گرفتند و چاپ کردند. امّا در مورد حضرت امیر(ع) و حسنین(ع) و بعضى اولاد ایشان، کارى نشده بود. باور بفرمایید که شاید اگر بنده اقدام به نشر این قسمت از کتاب نمى کردم، تا پایان دنیا هم چاپ نمى شد. احیاى این قسمت از کتاب، آرزوى من شده بود. حتّى در سفرى که به کویت رفته بودم، به بعضى مؤمنین آنجا گفتم: «بنى امیّه و مخالفان ما کار خودشان را کرده اند. حالا ما و شما که دعوى تشیّع امیرالمؤمنین(ع) را داریم، چه کرده ایم؟ آیا نباید ما بخشهاى مربوط به امیر(ع) و حسنین(ع) و فرزندان ایشان را احیا و منتشر کنیم؟». خوب، این حرف اثر داشت و طبعاً زحمت تحقیق و تصحیح را هم خودم متحمل شدم.
این قسمت از أنساب الأشراف را خود ما شیعیان مى بایست چاپ مى کردیم. اگر دیگران چاپ مى کردند، نمى شد به صحّت آن اعتماد کرد. در این قسمتها مسائلى هست که مورد ردّ و ایراد متأخّرین است. مثلاً محمدبن ابى بکر در ایّامى که از سوى امام على(ع) حاکم مصر بود، نامه هایى دارد به معاویه؛ چون معاویه قصد اغواى او را داشت و مى خواست او را از یارى امام منصرف کند یا با خود همدست کند. در یکى از این نامه ها، محمد بن ابى بکر، پاسخ بسیار سخت و درشتى به معاویه مى دهد که مسعودى، آن را در مروج الذهب نقل کرده است. امّا مسعودى متّهم به شیعه بودن است. یعقوبى هم آن را نقل کرده که شیعه است. حتّى یکى از متأخّران اهل سنّت در عصر علامه مجلسى ـ که ظاهراً اهل حجاز است ـ کتابى در تاریخ دارد به نام سمت النجوم و در آنجا این نامه را ذکر کرده و افزوده: «این از اختراعات مسعودى شیعى است». در حالى که بلاذُرى در أنساب الأشراف، یکصد سال قبل از مسعودى این نامه را نقل کرده است. (این نکته را من در تعلیقات کتاب، به مناسبتى آورده ام و خدا رسوا کند کسى را که قبل از بررسى کامل، فتوا دهد و نداند که هم مذهبانِ او چه گفته اند) از این دست مطالب، در کتاب بلاذرى بسیار است که ما خیلى به آنها نیاز داریم؛ بخصوص وقتى بدانیم که کتابش را در حدود سال 250 هجرى نوشته و سى سال قبل از طبرى از دنیا رفته است.

علوم حدیث : لطف کنید و باز هم بعضى از تحقیقات خودتان را معرّفى کنید. مطمئناً نکات و دقایقى که شما به آنها اشاره مى کنید، براى خوانندگان، مفید خواهد بود.
استاد محمودى: امیدوارم این توضیحات، به این صورت، ملال آور نباشد.
یک کار دیگر بنده، تحقیق و تصحیح مناقب الإمام أمیرالمؤمنین (ع) است. مؤلف این کتاب، محمد بن سلیمان کوفى است که شیعه زیدى و از علماى ساکن یمن بوده است. این شخص، 200 سال بر ابن عساکر مقدّم است، او معاصر نسایى است و حتّى دو حدیث هم او از نقل کرده است. این کتاب، با آنکه در چندجا ناقص است، 140 حدیث دارد و حقیقتاً بسیار تحفه است و نظیرش در شیعه، خیلى کم است.
عمده مطالب مناقب محمد بن سلیمان، درباره حضرت امیر(ع) است؛ امّا یکصد حدیث هم درباره رسول اکرم(ص) و مناقب و فضایل آن حضرت، در اوّل کتاب آورده است. مقدارى از روایات مناقب هم میان حضرت على(ع) و فاطمه زهرا(س) و حسنین(ع) مشترک است. چند حدیث از حضرت سجّاد(ع) و یک حدیث هم از امام باقر(ع) دارد (که همان گفتگوى حضرت با جابر است).
اثر دیگر، فرائد السمطین است. این کتاب، متعلّق به نیشابورى (از دانشمندان اهل سنّت) است. از عمر کتاب، هفتصد سالى مى گذرد و پیش از این، هرگز چاپ نشده بود. نویسنده اش شخص با اخلاصى است و هر چند که اهل سنّت است، امّا به شیعه علاقه دارد و هرجا از شیعه یاد مى کند، توأم با تحسین و احترام است. مثلاً در جایى که از سیّد بن طاووس روایتى نقل مى کند، چند سطر از نوشته اش را به تعریف از او اختصاص مى دهد و مى گوید: «من افتخار مى کنم که با ایشان، عهد بردارى بسته ام». کتاب او سراسر نشانِ اخلاص اوست. او 500 حدیث نقل مى کند که بجز تعداد انگشت شمارى، همگى سند دارند.
اثر دیگر، تحقیق خصائص امیرالمؤمنین(ع) است که به خصائص نسایى مشهور است. وقتى براى چاپ المعیار والموازنة در بیروت بودم و چاپخانه در تحویل کتاب تأخیر و تخلّف کرد، چند روزى بیکار شدم و تحقیقى در دستم نبود. من بیکارى را خسارت عظیمى مى دانم. این بود که در همان چند روز، براى خودم تحقیقى جور کردم. با خودم گفتم چرا از این خصائص نسایى، یک چاپ تحقیقى و زیباصورت نگرفته است؟
نسایى، از مؤلّفان صحاح ستّه است و نزد دیگران، اعتبار زیادى دارد. امّا چطور است که براى این کتابش، نه دوستان ارزش چندانى قائل شدند و نه غیر آنها. البتّه دیگران عذرشان واضح و موجّه است، ولى چطور است که در عمر 1100 ساله این کتاب، هیچ یک از ما به تحقیق درباره این کتاب نپرداخته و آن را به جهان اسلام عرضه نکرده است؟
آن موقع، این فکر در من ایجاد شد که شاید این تحقیق، انجام شده باشد و من بى خبر مانده باشم. لذا مشغول پیگیرى و جستجو شدم. البتّه تحقیقى از خصائص نسایى نیافتم و خودم آن را تحقیق و منتشر کردم، ولى در کار جستجو، به کتابى از ابن بطریق برخوردم که زمینه دو تحقیق دیگر من شد: نخست، خودِ کتاب ابن بطریق (خصائص الوحى المبین) که در فضایل امیرالمؤمنین(ع) از قرآن است و بسیار کتاب مغتنمى است که آن را از روى نسخه هایش تصحیح و تحقیق و چاپ کردم. ابن بطریق، از علماى قرن پنجم و قرن ششم و کتابش بسیار با ارزش است، امّا متأسفانه در قرون گذشته تا به حال، علما و طلاّب ما از این کتاب و مؤلّفش غافل بوده اند.
دیگرى، ما نزل من القرآن فى أمیرالمؤمنین که مدّتها دنبالش مى گشتم و آن را نمى یافتم، لیکن بخشهایى از آن، در کتاب ابن بطریق، مندرج بود. پیدا کردن این بخشها، خیلى مرا خوشحال کرد، چون بخشهایى از گمشده من بود. مؤلف ما نزل من القرآن، ابونعیم اصفهانى، مؤلّف حلیة الأولیاء و از علما و محدّثان بزرگ اهل سنّت است؛ تألیفات بسیارى دارد که غالباً خوب و زیبا هستند. امّا این اثرش درباره فضایل امام على(ع) از قرآن، گم شده است. سراغ آن را از علامه امینى و شیخ آقا بزرگ تهرانى هم گرفتم و هر دو بزرگوار فرمودند که هنوز نسخه اى از آن، پیدا نشده است. ابن بطریق، در خصائص الوحى المبین، از سه طریق، 80 حدیث از کتاب ما نزل من القرآن را آورده که ما آنها را جدا کردیم و با شواهد و بعضى تعلیقات دیگر، به طور مستقل چاپ کردیم که عنوان النور المشتعل دارد.

علوم حدیث : از کتاب «المعیار والموازنهه اسکافى یاد کردید. به آن هم اشاره اى بفرمایید.
استاد محمودى: بله؛ اسکافى، از دانشمندان اهل سنّت و معتزلى است و کتابش را درباره برترین شخص در اسلام، پس از رسول خدا(ص) نوشته است. او در مقدّمه ساده اى که بر کتاب دارد، میزان و معیار فضیلت افراد را از متن دین بیان مى کند و بعد از آن که روشن مى کند ارزش حقیقى چیست و ارزش هر شخصى به چیست، با این میزان به ارزیابى اشخاص ـ از جمله امیرالمؤمنین(ع) ـ مى پردازد. این کتاب، اسلوب زیبا و دسته بندى جالبى دارد که ما تحقیق و چاپش کردیم و إن شاء الله به زبانهاى دیگر هم ترجمه شود.

علوم حدیث : استاد، آیا عمده پژوهشهاى شما در حوزه متون و مجامع حدیثى اهل سنّت است؟
استاد محمودى: در کتابهاى چاپ شده بنده، 15 این مطلب به چشم مى خورَد و یک علّت روشنى دارد. سى سال قبل، بنده به فکر افتادم که سیره اى براى معصومین(ع) بنویسم که در مجموع، مورد قبول مسلمانان باشد. یعنى آن طور نباشد که فقط روایات اهل تشیّع در آن باشد، یا فقط روایات اهل سنّت؛ بلکه روایات از طرفین باشد و نوعِ مطالبش هم مورد قبول طرفین. امّا هنگامى که مشغول کار در این زمینه شدم، پى بردم که بسیارى از کتابها که لازم است در دسترس باشند و عدم دسترس به آنها ـ در مواردى که مى خواهیم مطلبى را اثبات کنیم ـ ما را به بن بست مى کشاند، تحقیق نشده اند یا اصلاً چاپ نشده اند. این بود که مجبور شدم به بعضى از کتب اهل سنّت(که مطالبشان استوار و احادیثشان مسند است) بپردازم. نمونه اش را گفتم مثلاً: أنساب الأشراف بلاذرى که تمام مطالب آن سند دارد و از قرن سوم به ما رسیده و مؤلفش آدم با انصافى بوده و هرچه را براى او روایت کرده اند، با سَنَد و بدون پرده پوشى ذکر کرده و هیچ لحن گزنده اى هم ندارد.
چرا این گونه کتابها را تا به حال، تحقیق نکرده اند و از بوته انزوا و غفلت بیرون نیاورده اند؟ شاید دلیلش این باشد که در اینها حقایق زیادى درج شده و بیرون آمدن این کتابها از انزوا، براى آنها مشکل مى آفریند. از این گونه کتابها در کتابخانه هاى اهل سنّت، زیاد است. چون کتابخانه هاى آنها مثل مکتبه هاى شیعه مورد هجوم واقع نشده که بارها و بارها سوخته باشد، یا زیر آوار رفته باشد، یا آبْ آنها را شسته باشد. کتابهاى شیعه تا قبل از صفویه چنین سرنوشتى داشته، امّا کتابهاى آنها غالباً درامان مانده و مى بینید که بعد از رونق صنعت چاپ، چقدر به احیاى متون و منابع حدیثى خودشان اهتمام نشان داده اند و مى دهند.
حالا برویم سراغ شیعه ها… سعدى از دست دوستان، فریاد آیا ما شیعیان از این قبیل کتابها بى نیاز بوده ایم که آنها را به بوته فراموشى سپرده ایم؟ یا امکاناتمان اجازه نمى داده است که اینها را احیا کنیم؟ به نظر بنده هیچکدام ازاین دوحالت نبوده و ما غفلت کرده ایم. بعد از عصر صفویّه که شیعه قدرت پیدا کرد و تمام طوایف و مذاهب را تحت الشعاع خود قرار داد، باز هم نیاز به وجود این کتابها را درک نکردیم.
من مى دیدم که قبل از انتشار هر کتابى در «سیره» یا «مقتل»، انتشار بعضى از این کتابها ضرورت دارد. اگر در این کتابها روایتى با سند نقل شده باشد که نظیر همان مطلب، در کتابهاى خودمان هم باشد، مشخّص مى شود که این یک قضیّه ثابت و محکمى است؛ چرا که حتّى غیر شیعه هم آن را نقل کرده اند. این امر مى تواند در ازدیاد ایمان افراد ما کاملاً مؤثر واقع شود. پس مهم است که ما در این گونه کتابها تحقیق کنیم و آنها را در دسترس آحاد جامعه بگذاریم. اهل سنّت هم ـ آنهایشان که منصف اند ـ وقتى این آثار را ببینند، در اندیشه فرو مى روند و کم کم راه مى آیند. به این دلیل من معتقدم که کار تحقیق این آثار باید ادامه پیدا کند.

علوم حدیث : استاد، درباره سیره و مقتل معصومین(ع) سخن گفتید. تحقیقات شما در این حوزه چه بوده و کدامها منتشر شده است؟
استاد محمودى: نیّت خودم را گفتم که کار تحقیقى گسترده اى است درباره سیره اهل بیت(ع)؛ تا خدا چه اراده کرده باشد. از این، چیزى آماده چاپ نشده است. تحقیقى که الآن دردست دارم، سیره معصومین(ع) از کلّ محتویات بحارالأنوار است. قبلاً احوال امیرالمؤمنین(ع) را از بحارالأنوار، تحقیق کرده ام که در سه مجلّد (32 و 33 و 34 از چاپ جدید) منتشر شده است؛ یعنى سیره حضرت از بیعت مدینه (با او) تا ایّام شهادت. البته بگویم که براى من روشن نیست چرا مرحوم مجلسى، شهادت حضرت را در اینجا نیاورده اند و در جلد نهم چاپ قدیم ذکر کرده اند. به هر حال، این از تحقیقات بنده درباره مجامع حدیثى شیعه و سیره معصومین است.
یک تألیف بنده درباره امیرالمؤمنین(ع)، کتاب أشعة السهیل فى شرح وصیّة کمیل است که موضوع آن، وصیّت مشهور امیر(ع) به کمیل است: «یا کمیل إنّ هذه القلوب أوعیة وخیرها أوعاها». این وصیّت، آن قدر سند و مصدر دارد که به عقیده من از کمیل، متواتر است. در میان اهل سنّت هم بسیارى این مطلب را به نحو ارسال مسلّم ـ بدون هیچ تردیدى ـ به حضرت نسبت داده اند.
یکى از کتابهاى بنده در مقتل، عَبَرات المصطفَین فى مقتل الحسین(ع) است. این کتاب، راجع به عزادارى حضرت اباعبدالله(ع) است که عدّه اى حرفهاى زیادى درباره آن داشتند، ولى همین افراد متوجّه شدند که از طریق کتابهاى خودشان مى شود اثبات کرد که عزادارى بر امام حسین(ع)، حتّى قبل از ولادت آن حضرت هم وجود داشته است.
یک روز به علاّمه امینى ـ مِؤلّف الغدیر ـ عرض کردم که مى خواهم تمام اشعارى را که در تعزیت و سوگوارى امام حسین(ع) سروده شده، قرن به قرن، جمع آورى کنم. ایشان فرمودند کار بسیار خوبى است و بر شما باد که بروید به حِلّه؛ آنجا دیوان شعرا بسیار در دسترس است و به این هدف شما کمک مى کند.
از آغاز این تحقیق، بر من روشن شد که اشاره به عزادارى بر امام حسین(ع) در کتابهاى محدّثان و مورّخان اهل سنّت، خیلى زیاد است؛ امّا بیشتر آنها چاپ نشده و شاید علّت چاپ نشدن آنها هم همین باشد که این مطالب به دست کسى نیفتد. بعضى از این کتابها پس از آن تاریخ به چاپ رسید و بعضى ها را هم خودم چاپ کردم.
در این کتاب، روایات زیادى را ذکر کرده ام که نشان مى دهد از روزى که حضرت زهرا(س) به امام حسین(ع) باردار بودند، رسول اکرم(ص) خبر شهادت ایشان را دادند و گریه هم کردند؛ روز ولادتشان هم خبر دادند و گریستند؛ و تا در قید حیات بودند، بارها از شهادت او خبر دادند و گریه کردند. این روایات، به اسانید مختلف، از خود اهل سنّت رسیده است.
پس از اخبار رسول خدا(ص) و سوگوارى ایشان، روایاتى از امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) آورده ام. بعد، از خود امام حسین(ع) خبر شهادتشان را وگریستن امام سجّاد(ع) را آورده ام… و به همین ترتیب تا امام صادق(ع) ـ که تا اینجا غالباً از کتب آنهاست ـ و تا امام عسکرى(ع). بعد از این احادیث، به اصل مقتل پرداختم و جاى اشعار شعراى شیعى در سوگ سیدالشهدا را هم در قسمت انتهایى کتاب در نظر گرفتم (که اشعار هم ترتیب تاریخى دارند). با اتمام کتاب متوجّه شدم که فقط مقتل نیست، بلکه یک کتاب تاریخ یا سیره هم مى تواند باشد.
: آیا در این کتاب، به خرافه زدایى از چهره واقعه کربلا هم توجّه داشته اید؟ یا اشاراتى دارید؟
استاد محمودى: بله؛ تقریباً در سراسر کتاب. من از زمانى که وارد نجف اشرف شدم، مى شنیدم منبرى ها مطالبى مى گویند که پذیرفتنش برایم مشکل است. همین، جرقّه اى شد براى تحقیق در صحّت و سقم این گونه مطالب.
شروع کردم به یادداشت بردارى و به یاددارم که همان زمان، مقتل تاریخ طبرى را استنساخ کردم. (این کار به دو دلیل بود: اوّلاً مطالب طبرى سَنَد دارد؛ ثانیاً نظم و انسجام نوشته هاى طبرى خوب است). خلاصه اینکه هرچه مطالب شایسته و مفید و حساس در طىّ تقریباً چهل سال دیدم، سند و مصدرش را بررسى کردم و یادداشت برداشتم؛ تا اینکه پنج سال پیش، ثمره این کار طولانى را منتشر کردم.

علوم حدیث : اشاره به سند کردید و مطالب حسّاسى که لازم دانستید سندشان بررسى شود. به نظر حضرت عالى، وظیفه مبلّغان در این زمینه چیست؟
استاد محمودى: دو وظیفه به نظر بنده مى رسد: اول، اینکه در اسناد و درستى مطالبى که مى گویند، تحقیق کنند؛ تا به صحّت و درستى مطلبى یقین ندارند، نگویند. دقّت کنند روایاتى را که قرینه قطعى بر نادرستى آنها داریم، نقل نکنند (مثل روایتى که مى گوید: انگشترى یى که امیرالمؤمنین در رکوع به سائل داد، ارزش خراج شامات را داشت). از هر کتابى و هر کسى نقل نکنند. در میان مبلّغان و راویان، کذّابین و متملّقین و غالیان هم بوده اند و خواهند بود. لذا کسانى مثل مرحوم آیة اللّه حاج سید محمود شاهرودى (و دیگران) فتوا داده اند که افرادى که در ماه رمضان منبر و تبلیغ مى روند، اگر خودشان به صحّت مطالب پى نبرده اند، از عهده خودشان خارج کنند و بگویند فلانى ـ از اهل فن ـ این طور گفته است و من نمى دانم. حتّى اگر بگویند مثلاً مرحوم حاج شیخ عباسى گفته است و شنوندگان تصوّر کنند که مطلب مورد قبول گوینده است، محلّ اشکال است.
در نقل مطلب از امثال ارشاد مفید، کشف الغمّة، مناقب ابن شهر آشوب و بحارالأنوار، اگر شخص سندشناس باشد، کارش سبکتر است و اگر نشناسد که هیچ اگر حدیثى به طرق متعدّد و اسانید و مصادر متعدّد باشد، چگونه مى توان اطمینان کرد؟ بنابراین باید سند بررسى شود. حتّى اگر بررسى سَنَد شود و یک طریق بیشتر براى آن نباشد، مشکل پیدا مى شود که حتماً بگوییم معصوم(ع) چنین فرموده است. بنابراین، باید احتیاط کرد.
وظیفه دوم، این است که در عزادارى ها به طور کلّى، کارها و برنامه هایمان صحیح باشد. جوش و خروش مردم (و بخصوص جوانها) را در ایام سوگوارى، باید به سمت صحیح هدایت کرد. پس همه گفتار و رفتار ما باید روى موازین صحیح دینى و علمى و عقلانى باشد. این شبیه خوانى ها، مرد در لباس زن رفتن ها، قمه زنى ها و… اشکال دارد. من شخصاً درمنطقه خودمان اینها را تحریم کرده ام. در عزادارى بهترینِ خلق خدا، این کارها مایه شرم و وهن و استهزاست. در عزاى بهترینِ خلق خدا، انسان اگر گریه نمى کند و حال درست یک عزادار را ندارد، حدّاقل باید چهره یک فرد اندوهگین در او باشد. جوانهاى ما هم باید از کسانى تقلید کنند که پخته و روشن اند و علمشان و عملشان هر دو صحیح است، یکى از اینها بدون دیگرى، ارزش ندارد.

علوم حدیث : در آغاز این گفتگو، فرمودید که غفلت اغلب اهل علم از پیگرى اصول معارف اسلام و تعمّق آنها در فروع، موجب شگفتى شماست. بفرمایید که جایگاه «سنّت» و «حدیث» در تبیین معارف دین کجاست؟ و جایگاه «قرآن» کجا؟
استاد محمودى: معارف دین را باید از قرآن کریم و سنّت قطعىّ الصدور معصومین(ع) گرفت. هر کس راهى جز این برود، بهره اى از معارف نخواهد داشت. تفسیر قرآن مقدّس را هم باید از سنّت قطعىّ الصدور گرفت؛ وگرنه، در بسیارى از محکمات قرآن، لنگ مى مانیم و حتّى محکم قرآن را متشابه مى پنداریم.

علوم حدیث : آیا نگاه شیعه و سنّى به حدیث، تفاوتى دارد؟
استاد محمودى: بله، تفاوتهاى زیادى بین این دو نگرش هست که عمده آنها ناشى از اقتباس شیعه از اهل بیت(ع) و بى اعتنایى اهل سنّت به این منبع فیّاض علوم و معارف (و حتّى أخذ و پذیرش آنها از جُهّال و اعتمادشان بر معاندان اهل بیت و کاتمان و منکران فضایل ایشان) است.

علوم حدیث : دلیل حجیّت سنّت پیامبر(ص) و امامان(ع) چیست؟
استاد محمودى: رسالت پیغمبر و ولایت اهل بیت(ع)، به قرآن کریم و سپس به نصوص پیامبر و در مرحله بعد به معجزات و خوارق عادات، ثابت است.

علوم حدیث : استاد، پیشنهاد شما براى ارتقاى جایگاه حدیث درحوزه و جامعه ما چیست؟ چه پژوهشهایى را در زمینه حدیث، ضرورى مى دانید؟
استاد محمودى: تحقیقاً بین وضعیّت فعلى ما و جایگاه حقیقى حدیث، فاصله زیادى هست (و عسى أن تکون قریباً). امّا پیشنهاد بنده براى رسیدن وضعیّت بهتر، این است که: اوّلاً به اثبات صدور احادیث بپردازیم؛ ثانیاً تحقیق در متون حدیثى را جدّى بگیریم؛ ثالثاً به تحقق گسترده در نسبت بین مدلول متون و مدلول محکمات قرآن، بپردازیم.
باید بگویم که ضرورى ترین پژوهش (در حوزه حدیث) را اجراى برنامه تعادل و تراجیح مى دانم، به همان صورتى که در علم اصول مدوّن است.

علوم حدیث : صحاح ستّه اهل سنّت و کتب اربعه شیعه، چه ویژگى خاصّى دارند؟ امتیاز کتب اربعه از سایر مجامع حدیثى شیعه چیست؟
استاد محمودى: به نظر بنده، فارق اصلى میان این مجموعه ها و سایر کتب حدیثى فریقین، دو چیز است: یکى کوتاهى اسانید این کتابها و دیگرى، صحّت اسانید اکثر احادیثشان (البتّه به اعتقاد اهل و معتقدان هر یک)؛ و گرنه، فرق بین اینها و سایر کتب حدیث دو فرقه نیست.
درباره کتب اربعه شیعه، باید بگویم که سه امتیاز قطعى دارند: نخست اینکه اکثر اسانید آنها وثاقت دارند؛ دیگر اینکه احادیث این کتابها، معموه به هستند؛ سوم آنکه ـ همان طور که گفتم ـ اسانیدشان کوتاه است.

علوم حدیث : به نظرحضرت عالى، منع کتابت حدیث از سوى خلفا ـ که از حوادث مهم صدر اسلام است ـ چه علل و انگیزه هایى داشته است؟
استاد محمودى: اعتقاد من این است که این کار، براى محروم نگاه داشتن اهل بیت(ع) از حقوقشان و تثبیت حکومت ظالمان و جهّال بر جامعه اسلامى صورت گرفت.

علوم حدیث : پس از صدر اوّل، با چنان منع ها و موانعى، چه کسانى پرچم شیعه و علوم اهل بیت(ع) را در جهان، برافراشته نگاه داشتند؟
استاد محمودى: لواى حدیث شیعه، از قرن چهارم به این سو، به وسیله ثقةالاسلام کلینى، ابن قولویه، شیخ مفید، صدوقین، شیخ طوسى، فیض کاشانى، مجلسى اوّل، مجلسى دوم و اقران آنها برافراشته شد.

علوم حدیث : در هر حال، حدیث در میان شیعه و اهل سنّت، چه ادوارى را پشت سر گذاشته؟
استاد محمودى: به عقیده بنده، تنها مرحله جمع آورى و تبویب را پشت سر گذاشته است و بس
علوم حدیث : برجسته ترین پژوهشهاى محقّقان شیعه و سنّى (در حوزه حدیث) را کدامها مى دانید؟
استاد محمودى: اهل سنّت، در زمینه روات حدیث و سند احادیث، کوششهاى فراوانى کرده اند. اخیراً مجموعه هاى موضوعى خوبى هم تدوین کرده اند (مثل جمع آورى احادیثى که در موضوع اهل بیت ـ ع ـ است. هر چند اکثر آنها بیشتر احادیث مربوط به اهل بیت را کتمان کرده اند). امّا شیعه، آن طور که شایسته و بایسته است، درباره روات احادیث خود، کار نکرده است. در عین حال، مى دانیم که بیشتر جوامع حدیثى شیعه که قُدماى روات، جمع آورى کرده بودند، رفته رفته از کف آنها رفته و تلف شده است.

علوم حدیث : جعل در روایات، چه انگیزه هایى داشته و آیا شارع، راه خاصّى را براى ارزیابى روایات، پیشنهاد کرده است؟ پیشنهاد عُقلا چیست؟
استاد محمودى: از عوامل ورود جعل به احادیث، بغض نسبت به اهل حق و حبّ اهل باطل است. عامل دیگر، وسیله بودن جعل حدیث براى رونق دنیاى جاعلان و رسیدن آنها به مال و مقام و سایر اهداف مادّى است. جهل را هم بایداز عوامل پیدایش جعل در احادیث دانست.
در مورد پیشنهاد شارع، باید گفت راههایى براى ارزیابى حدیث، از معصومین(ع) رسیده، که بارزترین آنها، موافقت با قرآن و مخالف نبودن با سنّت قطعىّ الصدور است.
عُقلاى متدیّن شیعى، پرمغز بودن حدیث و توافق آن با قرآن و عقل را معیار ارج حدیث مى دانند و عُقلاى اهل سنّت، توافق حدیث با رأى عُمر و همدوشان او را معیار صحّت و ارج حدیث مى شمارند.

علوم حدیث : با این اوصاف، آیا نقش دانش رجال را در ارزیابى اسناد حدیث، نقشى اساسى مى دانید؟ و آیا به نظر حضرت عالى، شیوه هاى رایج بررسى سند و متن احادیث، جامع و مانع اند؟
استاد محمودى: در جاهایى که حدیث، متواتر نیست و شواهد قطعى ندارد، البتّه نقش «رجال شناسى» از نقشهاى اساسى درارزشیابى حدیث است. امّا موثوق بودن سند، به تنهایى کافى نیست و موافق بودن متن حدیث با قرآن و عقل هم لازم است، تا شیوه ما جامع و مانع باشد.

علوم حدیث : در این دوره، بهره گیرى از سنّت، با چه مشکلات و موانعى روبه روست؟ و آیا شناخت و تحقیق احادیث عامّه، مى تواند تأثیرى در درک صحیح احادیث شیعه داشته باشد؟
استاد محمودى: عمده مشکلاتى که در این راه است، دو مشکل است: 1)لزوم اطّلاع کامل داشتن از احادیث رسیده از معصومین(ع) و 2) ضرورت ملاحظه تاریخ صدور حدیث از معصوم(ع). درباره پاره دوم سؤالتان هم باید بگویم: بله؛ در بسیارى از روایات اهل سنّت، شواهد قطعى وجود دارد براى بسیارى از روایات شیعه ـ على الخصوص درباره اهل بیت ـ.

علوم حدیث : از ملاحظه «تاریخ صدور حدیث از معصوم» سخن گفتید. ممکن است اجمالاً بفرمایید چه فایده اى بر این امر مترتّب است؟
استاد محمودى: بله؛ شناخت تاریخ عصر رسول(ص) و ائمّه(ع)، در «فقه الحدیث»، مدخلیّت دارد، به این صورت که گاهى حدیثى با قرائن قطعى همراه است که با ملاحظه زمان صدور و آن قرائن وقت صدور، معناى حدیث واضح مى شود. امّا فهم معناى همین حدیث، بدون آن قرائن، مشکل خواهد بود.

علوم حدیث : استاد، بفرمایید که آیا از نظر شما، فحص فقها در کتب رایج حدیثى، مى تواند مبناى اجتهاد و استنباط صحیح قرار گیرد؟
استاد محمودى: البتّه بلا اِشکال، مبناى اصولى و فقهىِ فعلى، در استنباط احکام فرعى از ادلّه، کافى است؛ ولیکن هر که فحص او بیشتر باشد، شمّ فقاهت او قوى تر و استنباط او بهتر و به واقع نزدیکتر است.

علوم حدیث : نقش حدیث را در مسائل کلامى (بویژه آنجا که میان حدیث و استنباط عقلى مخالفتى هست)، چگونه ارزیابى مى کنید؟ همین طور موافقت یا مخالفت حدیث را با قرآن؟
استاد محمودى: در مسائل اعتقادى، نقش قرآن و حدیث، بسیار مهم و اساسى است و حدیث صحیح مى تواند محور باشد. امّا احادیثى که با مستقلاّت عقلى مخالف باشند، نادراند.
موافقت حدیث با قرآن، توافق حدیث است با محکمات قرآن؛ و مخالفت حدیث با قرآن، عبارت است از مخالف بودن حدیث با محکمات قرآن. هر حدیثى که بر نقش حضرت آفریدگار، یا بر ظلم او، یا بر جهل او دلالت داشته باشد، مخالف قرآن است.

علوم حدیث : آیا در کار ترجمه کتب حدیثى و براى مترجمان این کتابها، دیدگاهها و یا تذکّراتى دارید؟
استاد محمودى: این موضوع، خودش تحقیقات مفصّلى مى طلبد. امّا اجمالاً عرض مى کنم که لغزشگاه عمده مترجمان حدیثى، آشنایى کامل نداشتن به یکى از دو زبان، یا به هر دو زبان است. نتیجه کار هم روشن است؛ تعابیر مترجم از لفظ ترجمه شده، نارسا از آب در مى آید. ترجمه دقیق حدیث، مستلزم دانستن معناى دقیق حدیث است. علاوه بر این، آوردن الفاظ روشن و موجز و فخیم در ترجمه حدیث، بدون تسلّط بر زبان ترجمه و ادبیات آن، ممکن نیست.
در نشر احادیث شیعه و ترجمه آنها براى پیروان سایر مذاهب و سایر ادیان، باید مراقبت کرد که: اوّلاً ترجمه ها واضح و دقیق باشند؛ ثانیاً در ذیل هر حدیث، به شواهد عقلى و نقلى آن اشاره شود و حدیثْ بریده از این اشارات، نیاید. به گمان بنده، کتابهایى مثل: کشف الغمّة، الإرشاد شیخ مفید، سیره معصومان از بحارالأنوار و أعیان الشیعة، براى ترجمه، مناسب اند. البتّه مراجعه من به ترجمه ها کم است، ولى شیوه مرحوم فیض الاسلام (در ترجمه نهج البلاغه) را مى پسندم.

علوم حدیث : در ترجمه احادیث، چگونه ترجمه اى را شایسته مى دانید: ترجمه آزاد؟ ترجمه کلمه به کلمه؟ ترجمه مفهومى؟…
استاد محمودى: به نظر مى رسد که ترجمه کلمه به کلمه، اگر بتواند تمام معنا را برساند، بهتر است. وگرنه، بهتر است مترجم معناى محصّل از حدیث را با الفاظ آزاد و روشن ترجمه کند.

علوم حدیث : به عقیده شما، میان ترجمه قرآن و ترجمه احادیث، از جهت شیوه و مقدّمات و… تفاوتى هست؟
استاد محمودى: البتّه هم در ترجمه حدیث و هم در ترجمه قرآن مقدّس، مترجم باید معنا را به درستى دریابد و فهم کند و بعد به ترجمه درآورد. امّا به گمان من، به خاطر اشتمال قرآن (در اکثر محتویات آن) بر مزایاى خاصّ زبان عربى، بعید است مترجمى بتواند از عهده آن برآید؛ به خلاف مجموعه هاى حدیثى که امکان ترجمه (اکثر محتویات) آنها وجود دارد.

علوم حدیث : آیا در تاریخ حدیث، از نخستین مصحّح یا محقّق متون حدیثى، خبرى در دست هست؟
استاد محمودى: فعلاً در این زمینه، چیزى که شایسته این مقام باشد، در خاطرم نیست، مگر خدمات ارزنده مرحوم مجلسى و مرحوم فیض کاشانى در حدیث شیعه.

علوم حدیث : شما به عنوان یک محقّق خبره و یک مصحّح ورزیده متون حدیثى، تحقیق و تصحیح این متون را تا چه اندازه ضرورى مى دانید؟
استاد محمودى: این کوششها به اندازه درک «واقعِ» متون، اهمیّت و ضرورت دارند. همچنان که غلط بودن متون، به اندازه از دست دادنِ «واقع» آنها، خسارت آور است. کتب حدیث شیعه، نوعاً پر از اغلاط بى شمار هستند، حتّى از جهت رسم الخط؛ و تا آنجا که بنده اطّلاع دارم، غیر از نهج البلاغه و صحیفه سجّادیه و بعضى کتب دیگر دعا و حدیث، مابقى مجموعه هاى حدیثى ما تصحیح نشده باقى مانده اند. به عقیده من، تصحیح هر متنى، به اندازه ضرور بودن و مورد نیاز بودن خودِ آن متن، ضرورى است؛ و هر چقدر نیاز ما به متنى بیشتر باشد، تصحیح آن، ضرورى تر است.

علوم حدیث : مقدّمات تحقیق در متون حدیثى و تصحیح کتب حدیثى چیست؟ پاسخ حضرت عالى، براى محقّقان جوان، راهگشاست.
استاد محمودى: مقدّمات تصحیح الفاظ حدیث، علوم صرف و نحو و لغت (ادبیات و زبانشناسى) است. امّا مقدّمات تصحیح معانى، احاطه بر مقاصد حضرت احدیّت و اولیاى الهى است، در الفاظى که براى خلق انشا کرده اند.
یک نکته اى را من همین جا اضافه کنم و آن این است که فهم معناى یک حدیث، منقطع از فهم کتاب خدا و سایر احادیث، نمى تواند فهم دقیق و کاملى باشد. به همین خاطر است که هرچه احاطه شخص بر معارف دین بیشتر باشد، برداشتهاى او از حدیث هم ناب تر است. شهید مطهّرى یک مثال خوبى است در میان گذشتگان و معاصران ما که خوش قریحه تر از او، من ندیده ام. متأسفانه خود ایشان را ندیده ام امّا همین مقدار که از کتابها و نوارهاى ایشان خوانده ام و شنیده ام، این مطلب را نشان مى دهد. اطلاعات ایشان درقرآن مقدّس و روایات، خیلى خوب است. البته هیچ کدام از ما معصوم نیستیم، ولى فهم ایشان و نتیجه گیرى هاى ایشان، خیلى خوب است. او با برداشت درست در احادیث، گرههایى را مى گشاید و شبهاتى را پاسخ مى دهد. شهید مطهّرى مخصوصاً دربرداشت از قرآن و حدیث، شخص اوّل است و احاطه او، سرمایه اوست. خدا لعنت کند گروه فرقان را که این نعمت را ازما گرفتند رَفَع الله مقامَه

علوم حدیث : استاد، شیوه شما درتحقیق و تصحیح متون، چگونه است؟
استاد محمودى: مى دانید که من امکانات محدودى دارم و بزرگترین سرمایه کارم، شیفتگى ام نسبت به اهل بیت(ع) است و چون خدا این لطف را به من فرموده، خودم را به دریا مى زنم. معمولاً یک نسخه بیشتر ندارم و روى همان هم کار مى کنم. البتّه اگر نسخ متعدّد داشته باشم، که چه بهتر، و از آنها هم استفاده مى کنم. در کار نسخه بردارى هم موازین آن را رعایت مى کنم. فى المثل آن مقدار را که مى دانم قطعى و درست است، مى آورم و هرکجا که تردید پیدا کردم، در پاورقى مى نویسم که در نسخه اصلى چنین آمده است، ولى من نمى دانم درست است یا نه. شواهد خارجى را هم در پاورقى ـ در جاى مناسبش ـ قرار مى دهم؛ البته اگر مطلب متن را صحیح بدانم. امّا اگر موهوم بود، شواهد بیشترى (بر نادرستى آن) در پاورقى مى آورم. رعایت رسم الخطّ واحد و نشانه گذارى و… هم که جاى خودش را دارد. مى بینید که کار من براى افراد عادّى، خسته کننده است.

علوم حدیث : گاه مى بینیم که تعلیقات شما بر یک متن، از اصل آن بیشتر است…
استاد محمودى: این مسئله مهمّى است که انسان وقتى مى خواهد چیزى را ثابت کند، اوّل خودش به آنچه مى گوید، ایمان و یقین داشته باشد، و بعد، شواهد ودلایل متعدّد بر درستى سخن خود بیاورد. ما شواهد خودمان را ارائه مى کنیم. اگر کسى حرف و گفتى داشت، با این دلایل و شواهد، قانع مى شود و اگر قانع نشد و عناد ورزید، مى فهمیم که از «اول ماخلق اللّه» بى بهره است. وقتى حجّت کافى به کسى ارائه شد و او باز هم اعراض و تردید کرد، یا بر خلاف حجّت، ابداع رأى و نظر نمود، واضح است که در عقل او، یا در دین او، آفتى وجود دارد.

علوم حدیث : اگر براى شما مقدور است، در پایان این گفتگو، بعضى زمینه هاى جدید و متون کهن شایسته تحقیق را به محقّقان جوان علوم حدیث، معرّفى بفرمایید.
استاد محمودى: آیه کریمه مى فرماید: «والذین جاهَدوا فینا لنهدینّهم سُبلنا وإن اللّه لمع المحسنین».بنده در آغاز طلبگى فکر مى کردم که گذشتگان ما همه کارهایى را که باید، انجام داده اند و دیگر زمینه اى براى کارکردن متأخّران باقى نمانده و تنها کار ما باید این باشد که آثار آنها را بخوانیم و بفهمیم. امّا با تحقیق و فعالیت مختصرى فهمیدم که اشتباه مى کرده ام و زمینه هاى وسیعى براى کار ما و آیندگان وجود دارد. حقیقت قضیّه، همان است که در آیه شریفه آمده است.
در حوزه حدیث، کتابهاى «ثقفى» ـ مؤلّف الغارات ـ و بعضى از کتابهاى مفقود شده کلینى و صدوق دوم و ابن قولویه و شیخ مفید و سید بن طاووس و نوع کتب مفقود شده قدما، قابل جستجو و تحقیق اند. گرچه به یک گل، بهار نمى شود، ولى مالایدرک کلّه، لایترک کلّه.
ما اصولاً باید دنبال ارزشها و اداى حقوق و خدمت به جامعه باشیم. کار تکرارى در همان موضوعاتى که گذشتگان ما کرده اند، لطفى ندارد. مثلاً بعد از کتاب صلوة و طهارت حاج آقا رضا، انسانْ دیگر میل و رغبتى ندارد که کتب دیگر را مطالعه کند (با آن قلم روان و علمیّت ایشان و جامعیّت کتاب). در نتیجه، سایر کتابها تنها مى توانند به مسائل جزئى پرداخته باشند. علماى گذشته ما تا عصر سید بن طاووس، صرفاً در یک یا دو علم، صرف وقت نمى کردند. آنها به بسیارى از علوم عصرخود به مقتضاى زمان، احاطه داشتند: ادبیات، فقه، اصول، کلام، فلسفه، ریاضیات، هیئت، تاریخ، روایت، اخلاقیّات، طب و… امّا چند قرن است که علماى ما، مقتضاى زمان و عصرخود را به کنارى نهاده اند و به فقه و اصول اکتفا مى کنند؛ تا آنجا که در این دو علم، آن قدر صاحب کتاب شده ایم، که یک طلبه براى خواندن آنها در مى ماند. فى المثل تا جواهر هست، به کتابهاى قبل از آن، چه اعتنایى مى شود؟
باید از این وضعیّت بیرون آمد. مسائل جامعه که فقط با فقه و اصول، حل نمى شود. البته در هر عصرى به فقه و اصول و فقیه و اصولى نیاز داریم، امّا حق نداریم به این مقدار از علوم دینى اکتفا کنیم. اخلاقیات در اسلام از ارکان بسیار مهم است؛ چه براى اصلاح و تربیت مسلمانان و چه براى هدایت سایرین. من مى توانم قسم بخورم آن مقدار که ائمّه ما مردم را به اخلاقیّات و صفات پسندیده دعوت و هدایت کرده اند، معجزات و کرامات ظاهر نکرده اند. مشرکان مکّه، معجزات و کرامات را مى دیدند و مى گفتند سحر مبین است؛ امّا اخلاق و صفات نیکوى پیامبر را که مى دیدند، دهانشان بسته مى شد؛ یا ایمان مى آوردند و یا عناد مى ورزیدند.
آیا نباید سیره و اخلاق کریمه رسول اکرم(ص) و اهل بیت(ع) را مورد توجّه و تحقیق قرار داد؟ زمینه تحقیق ما در علوم دینى، همین مقتضیات عصر ماست.

علوم حدیث : از اینکه وقت شریفتان را به این گفتگو اختصاص دادید، صمیمانه سپاسگزاریم و امیدواریم به خاطر طولانى شدن گفتگو، ما را ببخشید.
استاد محمودى: لطف کردید و تشریف آورید. من هم از شما و سایر دست اندرکاران مجلّه علوم حدیث تشکّر مى کنم.

ضمیمه گفتگو

الف) فهرست آثار چاپ شده (تألیف وتحقیق) آیة اللّه محمد باقر محمودى:
1ـ نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغة، محمدباقر المحمودى، 8@4 ج، بیروت
2ـ ترجمه الإمام على بن إبى طالب(ع) من تاریخ دمشق، ابن عساکر (571هـ)، 3ج، بیروت
3ـ ترجمة الإمام الحسن(ع) من تاریخ دمشق، ابن عساکر(571هـ)، 1ج، بیروت
4ـ فرائد السمطین، الجوینى (730هـ)، 2ج، بیروت
5 ـ خصائص الأمام أمیرالمؤمنین، النسائى(303هـ)، 1ج، بیروت
6ـ أسمى المناقب فى مناقب أمیرالمؤمنین(ع)، الشیخ المقرى (733هـ)، 1ج، بیروت
7ـ المعیار و الموازنة فى فضائل أمیرالمؤمنین(ع)، الإسکافى (240هـ)، 1ج، بیروت
8 ـ الردّ على المتعصّب العنید، ابن الجوزى (597هـ)، 1ج، بیروت
9ـ زین الفتى فى تفسیر سورة «هل أتى»، العاصمى (ق4هـ)، 2ج، بیروت
10ـ ترجمة الإمام الحسین(ع) من تاریخ دمشق، ابن عساکر (571هـ)، 1ج، مجمع احیاى فرهنگ اسلامى
11ـ عَبرات المصطفَین فى مقتل الحسین(ع)، محمّد باقر المحمودى، 2ج، مجمع احیاى فرهنگ اسلامى
12ـ زَفرات الثقلین فى مآتم الحسین(ع)، محمد باقر المحمودى، 2@4ج، مجمع احیاى فرهنگ اسلامى
13ـ أنساب الأشراف (المجلّد الثانى ـ المجلّد الثالث)، البلاذُرى، 2ج، مجمع احیاى فرهنگ اسلامى
14ـ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین(ع)، محمد بن سلیمان الکوفى (ق3هـ)، 3ج، مجمع احیاى فرهنگ اسلامى
15 ـ فرض المحبّة فى تفسیر آیة المودّة، الخفاجى (1069هـ)، 1ج، مجمع احیاى فرهنگ اسلامى
16 ـ جواهر المطالب ، الباعونى (871هـ)، 2ج، مجمع احیاى فرهنگ اسلامى
17ـ دیوان شیخ الأباطح أبى طالب، المهزمى (257هـ)، 1ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى
18ـ ترجمة الإمام السجّاد والامام الباقر(ع) من تاریخ دمشق، ابن عساکر (571هـ)، 1ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى
19 ـ بحارالأنوار (ج32، 33 و 34)، المجلسى (1111هـ)، 3ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى
20 ـ شواهد التنزیل، الحاکم الحسکانى (ق5هـ)، 3ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى
21ـ النور المشتعل، ابونعیم الإصفهانى (430هـ)، 1ج، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى
22 ـ کتاب الأربعین عن الأربعین، الخزاعى (ق5هـ)، 1ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى
23 ـ کتاب مقتل الإمام أمیرالمؤمنین(ع)، ابن أبى الدنیا (281هـ)، 1ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى

 ب) برخى دیگر از آثار ایشان:
1ـ السیر الى الله،
2 ـ اسانید نهج البلاغة و شواهده،
3ـ أشعة السهیل فى شرح وصیّة کمیل،
4 ـ تحقیق «جواهر العقدین» للسمهودى (م911هـ)،
5ـ سیرة الائمة من بحارالأنوار.
________________________________________
1 . با تأسف، نتوانستیم متن مکتوب این گفتگو را پیش از سفر استاد، به نظر ایشان برسانیم، که همین جا پوزش مى طلبیم.(ویراستار)
2 . مرحوم شیخ حسین رفیعى و مرحوم شیخ رئیس احمد رستگار (که ایشان مرا به تحصیل علوم الهى تشویق و ترغیب کرد).
3 . در آن روزگار، کشتى هاى این مسیر، مسافربرى نبودند و مردم با همین کشتى هاى بارى سفر مى کردند.
4 . اوایل ربیع الاوّل 1364 قمرى (1323 شمسى /1945 میلادى).
5 . آن بزرگوار، مرحوم سید ابوالحسنِ راغب ـ از مردم فارس ـ بود.
6 . تا آنجا که مى دانم ایشان از مقدّمات تا پایان سطح را، شصت سالى درس گفتند.
7 . استاد شهید مطّهرى، درباره این کتاب مى نویسد: خوشبختانه در عهدها و عصرهاى متأخّرتر، افراد دیگرى در پى گرد آورى اسناد و مدارک نهج البلاغه بر آمده اند و شاید از همه مشروحتر و جامعتر، کتابى است به نام «نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغة» که در حال حاضر، به وسیله یکى از فُضلاى متتبّع و ارزشمند شیعه [مقیم] عراق، به نام محمد باقر محمودى، در حال تکوین است… (سیرى در نهج البلاغه، ص6).(ویراستار)
8 . چهار جلد اخیر، در دست انتشار است و إن شاء الله در آینده نزدیکى، کلّ دوازده جلد، تجدید چاپ خواهد شد.
9 . کتابى با عنوان «اسانید نهج البلاغة وشواهده».
10 . البته مجلّدهاى هفتم و هشتم نهج السعادة، مشتمل بر «باب الوصایا» است که بیشتر درباره آن، کار کرده بودم و در نتیجه، آنها را زودتر به چاپ سپردم، و اوّلین کتابهایى بودند که از من چاپ شدند: 1385 ق/1965 م.
11 . طبق نقل مسعودى و دیگران.
12 . در این باره، اقوال سیّد مرتضى و یعقوبى وابن الجوزى و… را در مقدّمه جلد نخست نهج السعادة (ص12 و 13) بخوانید.(ویراستار)
13 . از کسى به نام محمد بن ماهیار نقل مى کنند که کتابى در آیات نازل در حق اهل بیت(ع) داشته، در هزار ورق، که اگر کتاب او مى بود، شاید کاملتر از شواهد التنزیل مى شد. امّا از این کتاب، تنها نامى باقى است و مى دانیم که تا قرن هفتم، در دسترس بوده است.
14 . ظاهراً گروهى از محققان در دمشق و بیروت، ضمن عکسبردارى از نسخه هاى متعدّد تاریخ دمشق، به تصحیح و تعلیق آن، اشتغال دارند .(ویراستار)
15 . فهرست کتابهاى چاپى استاد، در ضمیمه این گفتگو خواهد آمد.(ویراستار)
مجمع احیاى فرهنگ اسلامى (مجمع احیاء الثقافة الإسلامیة)، مؤسسه اى است فرهنگى ـ تحقیقاتى که استاد محمد باقر محمودى، از اعضاى مؤسس آن به شمار مى روند(قم، صندوق پستى 3677، مجمع احیاى فرهنگ اسلامى، تلفن: 730981).

تبلیغات